گروه نرم افزاری آسمان

صفحه اصلی
کتابخانه
تاریخ اجتماعی ایران
جلد دوم
.فصل اول 1. علل ظهور و آثار نهضت اسلامي‌



اشاره

ص: 2

وضع اجتماعي و اقتصادي عربستان مقارن ظهور اسلام‌

اشاره

نهضت عظيم اسلامي كه در چهارده قرن پيش، يعني در اوايل قرن هفتم ميلادي، صورت وقوع يافت، يك جنبش بيسابقه و ناگهاني نبود بلكه اين انقلاب و نهضت اجتماعي، مانند ديگر جنبشها و انقلابات تاريخي بشر، مولود علل و عوامل متعدد اقتصادي و اجتماعي بود و سالها قبل از آنكه محمد بن عبد اللّه (ص) مبارزات دلاورانه خود را آغاز كند، حنفا و جمعي از جوانان روشندل عرب و بعضي از زعماي قبيله قريش و ديگر قبايل، در اثر فعاليتهاي اقتصادي و آمدورفت در بين اقوام مختلف و تحقيق در آراء و عقايد يهوديان و مسيحيان و زرتشتيان و ديگر اقوام، به سستي معتقدات و خرافي بودن عقايد خود پي برده بودند، و فكر تمركزطلبي و متحد كردن قبايل عرب و پرستش خدايي واحد و ايجاد امنيت و آرامش در محيط جزيرة العرب در مغز جوانان و ترقيخواهان عرب راه يافته بود.
محمد بن عبد اللّه، بنيانگذار نهضت اسلامي، در شهر مكه در ميان قبيله قريش، يعني قبيله حاكم، و زورمندان آن عصر تولد يافت. مكه بر سر راه تجارت يمن با شام نزديك بندر جده بود و با بازارهاي صنعا و عمان دادوستد داشت. همين موقعيت ترانزيتي و آمدورفت مردمي از مدنيتهاي گوناگون و برخورد ايدئولوژيها و مذاهب مختلف در تكامل عقايد جوانان عرب و رشد فكري بازرگانان اثري فراوان باقي گذاشت.
دوستان و نزديكان و بستگان «محمد» اغلب مردمي روشن‌ضمير و بيداردل بودند و در مذاكرات و گفتگوهايي كه با محمد داشتند، غالبا از رواج معتقدات و عقايد و سنن زيانبخش در بين اعراب اظهار ملال مي‌نمودند.
ابن اسحق روايت مي‌كند: «پيغمبر خود وقتي سخن از زيد بن عمرو بن نفيل در ميان بود، نقل كرده است كه وي اولين كسي بود كه مرا از بت‌پرستي ملامت كرد و از عبادت بتان برحذر داشت. وقتي با زيد بن حارثه از سفر طائف بازمي‌آمديم، بر اين زيد بن عمرو گذشتيم ...
پيش او نشستم و انباني داشتم كه در آن از گوشتي كه براي بتان قرباني كرده بوديم، چيزي بود ... گوشت را پيش زيد بن عمرو نهادم و گفتم اي خال، چيزي از آن تناول كن. گفت شايد اين از آن گوشتهاست كه به بتان تقديم مي‌كنند؟ چون گفتم كه چنين است، گفت اي خواهرزاده اگر از دختران عبد المطلب پرسيده بودي، به تو مي‌گفتند كه من هيچگاه از اين قربانيها چيزي نمي‌خورم و بدين گوشت هيچ حاجت ندارم. آنگاه مرا از بت‌پرستي ملامت كرد و گفت، اين
ص: 3
بتان را ارزش و قدري نيست؛ چون نه هيچ زياني به كسي توانند رسانيد و نه هيچ سودي.
آنگاه محمد افزوده بود كه من از آن پس نه هرگز هيچ بتي را دانسته بپسودم و نه هرگز به بتان قرباني تقديم كردم تا آنكه خداوند مرا به رسالت خويش مفتخر كرد ...» «1»
اين روايت نيز به فرض صحت، نشان مي‌دهد كه قبل از قيام محمدي، حنفا و روشندلان عرب به بتان و بت‌پرستان به ديده نفرت مي‌نگريستند و از انحرافات فكري و عقيدتي جامعه عرب رنج مي‌بردند. مخصوصا خاندان هاشم از ميان بتهاي فراوان اللّه را شايسته عبوديت مي‌شمرده است؛ چنانكه مي‌بينيم نام پدر محمد عبد اللّه بود.

وضع طبيعي عربستان‌

شبه جزيره عربستان، كه اعراب آن را جزيرة العرب مي‌خوانند، در جنوب غربي آسيا قرار دارد. اين منطقه خشك و بي‌آب، با اينكه بوسيله بحر احمر از افريقا جدا شده است، ولي در معني از لحاظ مختصات طبيعي و نداشتن آب‌وهواي مساعد، با صحراي كبير افريقا فرق چنداني ندارد. در بعضي از مناطق كوهستاني و خشك، اختلاف درجه حرارت، پس از غروب آفتاب، از 27 درجه بالاي صفر به 7 درجه زير صفر مي‌رسد، ولي در مناطق ديگر عربستان، كه اندك آبي وجود دارد، مردم به كمك كاريزها و قنوات يا بستن سد ميان دو كوه، آب ناچيزي به دست مي‌آورند، و در واحه‌ها و آباديها به زندگي ساده و ابتدايي خود ادامه مي‌دهند.
تنها جنوب غربي عربستان، يعني يمن (حضر موت)، از بركت بارندگي و وجود آب، براي كشاورزي و رشد تمدن مساعد است. مردم هوشمند اين سرزمين در تنگناي دره، سدي از سنگ برآوردند كه به نام سد مآرب معروف است و دريچه‌هايي بر آن گذاشتند تا در موقع لزوم، از آبي كه پشت سد جمع مي‌شود، براي آبياري استفاده كنند. ولي در ساير نقاط عربستان كمابيش خشكي و بي‌آبي حكومت مي‌كند تا جايي كه در بعضي از نقاط خشك، اگر كسي بخواهد در حق ديگري دعاي خير كند، مي‌گويد: سقاك اللّه يعني خدا تو را سيراب كند. ثروت و دارايي اعراب باديه‌نشين منحصر است به چند حيوان باربر و شيرده؛ غذاي آنها عبارت از ذرت و خرماست؛ و وسيله نقليه آنها شتر يا اسبي است كه از بوته‌هاي بيابان تغذيه مي‌كند. كار عمده زنان، دوشيدن گاو و گوسفند، آرد كردن با دستاس، تهيه غذا، پرورش اطفال و بافتن پارچه‌هاي زبر و خشن براي لباس و خيمه و فرش و غيره است. دكتر گوستاو لوبون، كه شخصا در سراسر عربستان گردش كرده است، معتقد است: «در زندگي اعراب باديه‌نشين از عصر سليمان تا ظهور اسلام و زمان حاضر فرق محسوسي پيدا نشده است.»
قبايل ابتدايي عرب براي دفاع از هستي يا دستبرد به دارايي ديگران، به جنگ و جدال مي‌پرداختند و در امور جنگجويي، تيراندازي و سواري، مهارتي به كمال داشتند.
اعراب به اقتضاي محيط نشوونماي خود، تنها سلحشور و جنگجو نبودند بلكه هواي صاف و آسمان پرستاره عربستان، قوم عرب را كه از شعب مستعد نژاد سامي است، مردمي باذوق، شاعرطبع و ساده‌گو و فصيح به بار آورده است.
______________________________
(1). دكتر عبد الحسين زرين‌كوب، تاريخ ايران بعد از اسلام، ص 287 به بعد (به اختصار)
ص: 4
«كلمان هوآر «2»، عرب‌شناس نامدار اروپايي، مي‌گويد: «طبيعت به عرب باديه‌نشين چهار چيز عطا كرده است: شتر، خيمه، شمشير، و شعر.» و ارنست رنان، فيلسوف و دانشمند فرانسوي، مي‌گويد: «اگر علوم و فرهنگ ملل ديگر و بخصوص ملت ايران را، كه بعد از اسلام وارد جهان عرب شد، از اعراب بگيريد، فقط عرب باقي مي‌ماند و شتر او» ولي عده‌اي ديگر از صاحبنظران معتقدند كه اگر علوم و فرهنگ ديگر ملل را از اعراب بگيريم، براي عربها سخن باقي مي‌ماند. عرب نتوانست معماري و مجسمه‌سازي و نقاشي كند، زيرا وسايل كار در هيچيك از آن رشته‌ها را نداشت ... سخنوري از راه شاعري يگانه گنجينه ملي عرب بود.
... هرسال در بازار مكاره هر شاعري كه گوي سبقت را از ديگران مي‌ربود از طرف مردم تجليل مي‌شد و شعر او را با خط زرين روي پارچه ابريشمين مي‌نوشتند و از ديوار كعبه مي‌آويختند. به همين مناسبت، اشعار مزبور را معلقات مي‌خواندند. پيغمبر اسلام در بازار مكاره گوش به اشعار شعراي عرب مي‌داد ... عايشه نقل مي‌كند كه بقدري مجذوب شعر امرؤ القيس بود كه اشعار او را از بر داشت ...» «3»
جرجي زيدان مي‌نويسد:
زبده اشعار جاهليت به هفت مجموعه به اسم معلقات، مجمرات، منتقيات، مذهبات، مراثي، مشويات، ملحمات تقسيم مي‌شود. عربها آرزو داشتند كه مورد مدح شاعران قرار بگيرند. هركس كه مدح مي‌شد قدر و منزلتش بالا مي‌گرفت و اگر دختري داشت، به شوهر مي‌رفت. «4»
تا عصر امويان و عباسيان، آثار ذوقي و ادبي دوران جاهليت به قيد تدوين درنيامده بود. از اين دوره به بعد، در سايه رواج تدريجي خط و كتابت، تنظيم و تأليف آثار شعراي عرب آغاز شد.

سست شدن معتقدات مردم‌

چنانكه اشاره كرديم، پيش از ظهور نهضت محمدي اعتقاد مردم به بسياري از سنن و عادات معموله سست شده بود. بتان مقام و موقعيت خود را از دست داده بودند. جنگهاي انتقامجويانه ادامه حيات اقتصادي و اجتماعي را براي اعراب دشوار ساخته بود.
زنده‌به‌گور كردن دختران، به نظر حنفا و ديگر عناصر روشندل، عملي زشت و ناصواب تلقي مي‌شد.
دكتر محمد حسين هيكل مي‌نويسد:
«روز عيدي كه مردم در نحله اجتماع كرده بودند، چهار تن: زيد بن عمرو، عثمان بن حويرث، عبد الرحمن جحش، و ورقة بن نوفل از آن ميان به گوشه‌اي رفتند و با يكديگر گفتند: «بدانيد به خدا اين مردم، از همه‌جا بيخبر و گمراهند. اين سنگ چيست كه ما بر آن طواف مي‌بريم. نه مي‌بيند و نه مي‌شنود، نه نفع مي‌دهد و نه
______________________________
(2).C .Huart
(3). ويرزيل گئورگيو، محمد پيغمبري كه از نو بايد شناخت، ترجمه ذبيح الله منصوري، ص 31 به بعد (به اختصار).
(4). جرجي زيدان. تاريخ تمدن اسلام، ترجمه علي جواهركلام، ج 3، ص 36.
ص: 5
ضرر مي‌رساند. خون قرباني از روي آن جاري مي‌شود. برويد ديني جز اين براي خودتان پيدا كنيد.» ورقه به دين مسيح درآمد؛ و مي‌گويند بعضي از قسمتهاي انجيل را به عربي ترجمه كرد. عبد اللّه جحش در حال ترديد بماند تا مسلمان شد و پس از آن با مسلمانان به حبشه رفت و در آنجا مسيحي شد و بر اين دين بمرد. «5»
اساسا وقتي ما تاريخ دوره جاهليت را مورد مطالعه قرار مي‌دهيم، كمتر جايي با مسائل مذهبي برخورد مي‌كنيم.
در ادبيات پيش از اسلام، حتي يك قطعه مذهبي هم نمي‌توان يافت. اگر در برخي از اشعار اشارتي به اللّه يا بتي شده، اين اشاره عرضي است. همانطور كه نولدكه «6» مي‌گويد: «زندگي در حال كوچ و انتقال دايمي از نقطه‌اي به نقطه ديگر، در جستجوي آب و چراگاه، براي پروردن احساسات مذهبي مناسب نيست.» «7»
بطور كلي، اعراب قومي شكاك، ديرباور و مادي بودند و كمتر به تعاليم و اندرزهاي مذهبي تسليم مي‌شدند.
مقارن ظهور اسلام، خانواده‌هاي تهيدست غالبا به علت فقر و فاقه، دختران نوزاد خود را زنده‌به‌گور مي‌كردند، ولي فقر و فاقه تنها عامل اين كار نبود. در خبر است هنگامي كه عمر دختر خود را زنده به خاك مي‌سپرد، سخت مي‌گريست (سيوطي، المزهر).
عمر از خانواده‌اي ثروتمند بود. ظاهرا بدويان كه همواره در جنگ و كوچ و رحيل بودند، تشخيص مي‌دادند كه زن به درد جنگ و زندگي پرخطر قبايل صحرانورد نمي‌خورد و همواره چون دست شكسته، وبال گردن مرد است. «8»
اين روايات، مخصوصا گريستن عمر كه از شخصيتهاي ممتاز قريش بود، نشان مي‌دهد قبل از آنكه نهضت محمدي دختركشي را نهي كند، اعراب به زشتي اين كار كمابيش پي برده بودند.

زمينه فكري اعراب قبل از اسلام‌

مسعودي گويد: «عربان در جاهليت فرقه‌ها بودند: بعضي موحد بودند و به وجود آفريدگار اقرار داشتند و بعث و نشور را تصديق مي‌كردند و معتقد بودند كه خداوند فرمانبردار را ثواب مي‌دهد و نافرمان را عقاب مي‌كند- سابقا در همين كتاب و كتابهاي ديگرمان از كساني كه در ايام فترت، به خداي عز و جل دعوت مي‌كردند و اقوام را به آيات وي توجه مي‌داده‌اند، چون قس بن ساعده ايادي و رئاب شني و بحيراي راهب ... سخن گفته‌ايم.
بعضي عربان به وجود آفريدگار معترف بودند و حدوث عالم را مسلم مي‌شمردند و بعث و معاد را قبول داشتند، ولي منكر پيمبران بودند و به پرستش بتان قيام مي‌كردند؛ و همين گروهند كه خداي عز و جل به حكايت گفتارشان فرمود: «ما بتان را فقط به اين منظور مي‌پرستيم كه ما را به خدا تقرب دهند.» ... بعضي ديگر به آفريدگار معترف بودند، اما پيمبران و معاد را
______________________________
(5). دكتر محمد حسنين هيكل، زندگاني محمد، ترجمه ابو القاسم پاينده، ص 183.
(6).Noeldeke
(7). دكتر داود رسايي، حكومت اسلامي از نظر ابن خلدون، ص 41.
(8). همان، ص 33.
ص: 6
منكر بودند و به گفتار دهريان تمايل داشتند؛ همينانند كه خداوند از كفرشان خبر داده و فرموده:
«گويند جز زندگي اين دنياي ما هيچ نيست كه بميريم و زندگي كنيم و جز زمانه هلاكمان نكند.» و خداي تعالي سخنشان را با اين گفتار رد فرمود كه: «در اين باب علمي ندارند و جز گمان نكنند.» بعضي از آنها به يهوديگري و مسيحيگري متمايل شده بودند. يك دسته از عربان نيز فرشتگان را مي‌پرستيدند و مي‌پنداشتند كه فرشتگان دختران خدايند و آنها را مي‌پرستيدند تا پيش خدا شفاعتشان كنند ... از جمله كساني كه به توحيد و معاد معترف، و از تقليد بركنار بود، عبد المطلب بن هاشم بن عبد مناف بود ...» «9»

سابقه تاريخي دعوت به يكتاپرستي‌

يكتاپرستي ابراهيم خليل‌

قرنها پيش از آنكه محمد بن عبد اللّه (ص) به جنگ با بت‌پرستي برخيزد و مردم را به پرستش خداي واحد فراخواند، ابراهيم خليل در مقام بت‌شكني برآمده بود. پدر ابراهيم به كار نجاري اشتغال داشت. او با دست خود از چوب بت مي‌تراشيد و به مردم مي‌فروخت. همينكه ابراهيم به سن رشد رسيد، از اين كار در شگفت شد و با پدر خود گفت: «چگونه بتهايي را كه خود ساخته‌اي، مي‌پرستي؟» پدرش از بيم آنكه از كار و كسب بازماند، فرزند را از اين بحث منصرف نمود ولي ابراهيم آرام ننشست و با مردم عصر خويش به بحث و گفتگو پرداخت و يك بار براي انتباه و بيداري مردم، از فرصت مناسبي استفاده كرد و كليه بتها را جز بت بزرگ بشكست. چون از او پرسيدند كه آيا تو خدايان ما را درهم شكستي؟ وي گفت: «اين كار را بت بزرگ كرده از بتها بپرسيد.» ابراهيم خواست با اين عمل جامعه منحط عصر خويش را به تفكر و تعقل وادارد.
قرآن در سوره انعام، آيه 76 به بعد، سير تفكر ابراهيم را از ستاره‌پرستي تا خداپرستي چنين توصيف مي‌فرمايد:
فَلَمَّا جَنَّ عَلَيْهِ اللَّيْلُ رَأي كَوْكَباً قالَ هذا رَبِّي فَلَمَّا أَفَلَ قالَ لا أُحِبُّ الْآفِلِينَ ... همينكه شب درآمد و ستاره‌اي را ديد، گفت: «اين خداي من است»، همينكه غروب كرد، گفت: «من غروب‌كنندگان را دوست ندارم.» همينكه برآمدن ماهتاب را ديد، گفت: «اين خداي من است.» چون غروب كرد، گفت: «اگر خدايم مرا راهنمايي نكند، گمراه خواهم شد.» همينكه خورشيد سر برآورد، ابراهيم گفت: «اين خداي من است، چه اين از همه بزرگتر است.» چون خورشيد نيز غروب كرد، گفت: «اي مردم، من از شرك و خدايان ساختگي بيزارم. من روي ارادت و اخلاص به درگاه خدايي مي‌برم كه آسمان و زمين را آفريد و كسي را با او شريك و انباز نمي‌سازم.»
دكتر هيكل در كتاب زندگاني محمد، از كساني كه قبل از پيشواي اسلام در راه دعوت به يكتاپرستي رنج برده‌اند، سخن مي‌گويد و مي‌نويسد:
______________________________
(9). ابو الحسن علي بن حسين مسعودي، مروج الذهب، ترجمه ابو القاسم پاينده، ص 485 به بعد (به اختصار)
ص: 7
در طي قرون متوالي در عربستان پيغمبراني پديد آمدند كه قوم خود را به پرستش خداي يگانه مي‌خواندند، اما آنها از قبول اين دعوت سرپيچيده بر بت‌پرستي اصرار داشتند. هود قوم عاد را، كه در شمال حضر موت مسكن داشت، به پرستش خداي يگانه دعوت كرد، ولي عده كمي به او ايمان آوردند و بيشتر آنها از راه كبر و غرور از قبول دعوتش سر باز زدند و گفتند: «اي هود، دليلي براي ما نياوردي و ما خدايان خود را به گفته تو ترك نخواهيم كرد و به تو ايمان نخواهيم آورد (سوره هود، آيه 52).
صالح قوم ثمود را كه ما بين حجاز و شام اقامت داشتند، به راه راست دعوت كرد، اما دعوت او نيز نتيجه نداد و به گوش كسي فرونرفت. شعيب اهالي مدين را به خداي يگانه دعوت كرد، اما دعوتش را نپذيرفتند و هلاك شدند و سرنوشت آنها مانند سرنوشت قوم عاد و ثمود بود. «10»
هشام بن محمد كلبي در كتاب الاصنام مي‌نويسد:

خداپرستي در عهد جاهليت‌

زيد پسر عمرو، پسر نفيل، كه در روزگار جاهلي به خداپرستي گرويده و پرستش عزي و ديگر بتان را ترك گفته بود، مي‌گويد:
تركت اللّات و العزّي جميعاكذلك يفعل الجلد الصبور
فلا العزّي ادين و لا ابنتيهاو لا صنمي بني غنم ازور
و لا هبلا ازور و كان ربالنا في الدهر اذ حلمي صغير يعني: لات و عزي اين هردو را واگذاشتم و چنين كند مرد دلاور و شكيبا. پس نه به عزي مي‌گروم و نه به دو دخترش و نه هم دو بت بني غنم را زيارت مي- كنم، و نه هبل را كه روزگاري پروردگار ما بود؛ آن هنگام كه عقلي اندك داشتم. «11»
اكنون كه اطلاعات مختصري از سابقه يكتاپرستي كسب كرديم، برگرديم به سرگذشت اسلام.

سازمان اقتصادي و اجتماعي‌

درباره سازمان اجتماعي اعراب قبل از ظهور نهضت محمدي، صاحبنظران و دانشمندان اروپاي غربي تأليفات و تحقيقات گرانبهايي انجام داده‌اند، كه از آن ميان تتبعات گوستاو لوبون «12»، نولدكه، دوزي، «13» ولهاوزن «14»، بكر، گولدتسهير «15»، بارتولد و پطروشفسكي و عده‌اي ديگر شايان توجه و قابل مطالعه است.
راجع به وضع اقتصادي و اجتماعي عربستان پيش از اسلام، بين صاحبنظران شوروي و اروپاي غربي وحدت نظر كامل نيست. بطور كلي پژوهندگان شوروي معتقدند كه «مقارن ظهور اسلام سازمان پدرشاهي و جماعتي در عربستان شمالي در حال انقراض و فروريختن بود، ولي اين تلاشي و از هم پاشيدگي در منطقه حجاز به كندي صورت مي‌گرفت. در حالي كه در جنوب و
______________________________
(10). زندگاني محمد، پيشين، ص 139.
(11). هشام بن محمد كلبي، الاصنام، ترجمه محمد رضا جلالي نائيني، ص 25.
(12).Lebon
(13).Dozy
(14).Wellhausen
(15).Goldziher
ص: 8
شمال عربستان، از بركت وضع طبيعي و اقتصادي مناسبي كه قبايل عرب داشتند، تزلزل و از هم‌پاشيدگي جامعه پدرشاهي و گرايش به سوي فئوداليسم با سرعت بيشتري عملي گرديد و جامعه طبقاتي به صورت زنده و فعالتري تجلي و تظاهر نمود، در سراسر عربستان شيوه زندگي برده‌داري هنوز باقي و برقرار بود. و چون اسلام اصولا با بردگي و برده‌داري مخالفتي نداشت، پس از استقرار اسلام و گسترش آن، اصول برده‌داري در ميان مسلمانان محفوظ و باقي ماند.» «16»
طوايف عرب از لحاظ اصل و تبار به دو گروه جنوبي يا يمني و شمالي تقسيم مي‌شدند.
در آغاز قرن هفتم ميلادي، بخش اعظم اعراب شمالي صحرانشين بودند و بطور كلي به شتر- پروري و شترداري (براي حمل و نقل و جنگ) اهميت فراوان مي‌دادند. به پرورش بز، گوسفند و اسب نيز مي‌پرداختند. در عربستان شمالي در بعضي از واحه‌هاي مناسب كشت جو، نخل و مو و درختان ديگر معمول بود. مراتع در تصرف عشيره‌ها بود، ولي دامها و بردگان و قطعات زمين ملك افراد محسوب مي‌شد، و در داخل عشاير، وضع اقتصادي و مالي افراد يكسان نبود ... به موازات كرانه غربي عربستان، از ناحيه ثروتمند يمن، راهي كاروانرو از طريق حجاز به سوريه ممتد بود. و ايالات بيزانس، سوريه، فلسطين و مصر، از اين طريق با حبشه و هندوستان- بواسطه يمن- به بازرگاني ترانزيتي مي‌پرداختند. پس از تصرف يمن از طرف ايران ساساني (پس از سال 572 م.) شاهان آن دودمان كوشيدند تا كالاهاي هندوستان از طريق ايران به بيزانس حمل شود و ترانزيت از راه يمن را اجازه ندادند. اين جريان موجب بروز بحران اجتماعي در عربستان گرديد. مكه بر سر راه كاروانروي كه از سوريه به يمن كشيده شده بود، قرار داشت. در زمان محمد (ص) مكه به نام كعبه معروف بود. اين مكان مقدس، در طي ماههاي زمستان، عده كثيري از زايرين بخشهاي گوناگون عربستان را جلب مي‌كرد و در عين حال، در آنجا بازاري داير مي‌شد كه عربهاي صحرانشين محصولات دامپروري خود را (چرم، پشم و دام) با غلات و خرما و مصنوعات شهري مبادله مي‌كردند. مكه منطقه خشكي بود ولي در نزديكي آن طائف داراي زمينهاي مزروع بود. قبيله قريش در مكه سكونت داشت و در ميان خاندانهاي مختلف اين قبيله، امويان (بني اميه) توانگر و ثروتمند بودند؛ در حالي كه بني هاشم كه حضرت محمد (ص) از ميان ايشان برخاست، وضع اقتصادي مناسبي نداشتند.
مقارن ظهور اسلام، شيوه زندگي برده‌داري در مكه رايج بود، و بردگان در خانه، به عنوان خدمه و در فعاليتهاي توليدي به عنوان چوپان و زارع، به نفع صاحبان برده فعاليت مي‌كردند، و رفتار برده‌داران با آنها بيرحمانه و خشونت‌آميز بود. مكيان در فعاليتهاي بازرگاني شركت مي- جستند و سالي دوبار كارواني به سوريه گسيل مي‌داشتند. درآمد و سود بازرگانان هرگز كمتر از پنجاه درصد سرمايه نبود و گاه به صددرصد بهاي متاع ارسالي مي‌رسيد. اجناس صادراتي مكه به سوريه عبارت بود از چرم خام و دباغي‌شده، شمش نقره از معادن عربستان، بهترين كشمش طائف و خرما. اما آنچه بطور ترانزيت از مكه عبور مي‌كرد، از يمن، عبارت بود از كندر و
______________________________
(16). ايليا پاولوويچ پطروشفسكي، اسلام در ايران، ترجمه كريم كشاورز، ص 14 به بعد (به اختصار).
ص: 9
عود و چوب سندل و فلوس و چرمهاي دباغي‌شده؛ از افريقا، خاك طلا، غلامان و كنيزان سياهپوست؛ از هندوستان دارچين و فلفل و ديگر چاشنيها و مواد معطر و عاج و منسوجات قيمتي. بازرگانان اين كالاها را در سوريه مي‌فروختند و از آنجا منسوجات ابريشمي و پشمي بيزانسي و پارچه‌هاي ارغواني از پشم گوسفند و ماهوت و ظروف آبگينه و مصنوعات فلزي و ديگر كالاها را صادر مي‌كردند ... كارواني كه از زمستان سال 624 ميلادي توسط بازرگانان مكي براي ارسال به سوريه مجهز شده بود، معادل 50 هزار مثقال طلا، كالا بار داشته كه چهل‌هزار آن متعلق به اعضاي خاندان اموي و باقي از آن ديگر ثروتمندان قريش بود. صدها مرد، غرق در سلاح، همراه كاروانها حركت مي‌كردند، و گذشته از بازرگانان عده‌اي راهنما و ساربان و دسته‌هاي نگهبان با كاروانها حركت مي‌كردند. بازرگانان مكه به رباخواري نيز اشتغال داشتند و از پنجاه تا صددرصد ربح مي‌گرفتند.
دوزي، شرقشناس معروف هلندي، در كتاب خود درباره اسلام و ممالك همجوار آن چنين اظهارنظر مي‌كند:
«در نيمه اول قرن هفتم ميلادي همه‌چيز جريان عادي خود را در روم شرقي و كشور شاهنشاهي ايران طي مي‌كرد. اين دو مملكت كه براي تصرف آسياي غربي، هميشه با هم در نزاع بودند، از حيث ظاهر، در راه رشد و ترقي و آبادي سير مي‌كردند. مبالغ معتنابهي ماليات عايد خزانه سلطنتي اين دو كشور مي‌شد و كروفر و تجمل و تنعم پايتختهاي هردو مملكت ضرب المثل بود. بار كمرشكن استبداد بر پشت هردو كشور سنگيني مي‌كرد.
تاريخ آخرين سلاطين هردو مملكت مشحون است از يك سلسله فجايع هولناك و زجر و آزار خلايق، و اين رفتار ظالمانه دولتها مولود نفاق و شقاق مردم در مسائل مذهبي بود. در اين اثنا ناگهان از ميان صحاري غيرمعروف عربستان، قومي جديد در صحنه جهان پديد آمد. قبايلي بيشمار كه تا آن تاريخ پراكنده و متفرق و اكثر اوقات با هم در نبرد بودند، براي نخستين‌بار، در آن هنگام به هم پيوستند و قوم متحد و متفق جديد را به وجود آوردند ...
اين همان قومي است كه در يك لحظه (مقصود قريب يك قرن است) كشور شاهنشاهي كهنسال ايران را سرنگون ساخت و زيباترين ايالات را از دست جانشينان قسطنطين ربود و سلطنت جديد التأسيس ايشان را پايمال نمود و ممالك ديگر اروپا را تهديد كرد؛ و حال آنكه در شرق عالم نيز جيوش فاتح او به جبال هيماليا راه يافتند و در آنجا هم رخنه كردند. ولي اين قوم شباهتي با كشورگشايان ديگر نداشت زيرا آيين نويني آورده بود و اقوام ديگر را تبليغ و دعوت مي‌نمود؛ بر خلاف ثنويت ايرانيان و مذهب مسيح، كه انحطاط يافته بود، توحيد پاك و خالص آورد و ميليونها مردم به آن گرويدند، و حتي در همين عصر ما مذهب اسلام مذهب يك عشر از نژاد بشر است.
در حرب ذوقار هم ديديم، قوه حياتي عظيم و نيروي اجتماعي عرب، كه تا آن تاريخ در نظر همسايگان بي‌اهميت تلقي مي‌شد، حتي قبل از فتح و غلبه اسلام بكلي ناقص و ناچيز نبود. با اين وصف، نقش عالي و باشكوهي كه مقدر بود عرب در تاريخ تمدن بازي كند،
ص: 10
بلاشك مرهون اسلام است.» «17»
چنانكه قبلا يادآور شديم، قوم عرب ناگهان و بطور غيرمترقبه متحد و هماهنگ نشد بلكه از مدتها پيش علل و عوامل اقتصادي و اجتماعي قبايل عرب را ناگزير ساخته بود كه در زير پرچم واحدي گردآيند و از تشتت و زدوخوردهاي بيحاصل دست بردارند.
علاوه بر اين، به شهادت تاريخ، شاهنشاهي ايران يكباره سرنگون نشد بلكه دامنه مبارزات، با همه تشتت و اختلافي كه بين زمامداران ايران بود، قريب يك قرن به طول انجاميد، و چنانكه دوزي پنداشته، در يك لحظه اين فتح نصيب اعراب نگرديد.

علل پيروزي اعراب‌

يكي از عوامل پيروزي اعراب اين بود كه اين قوم صحراگرد به زندگي سخت و ساده خو گرفته بودند و از تشنگي و گرسنگي بيم نداشتند.
شتر كمك زيادي به پيشرفت عرب مي‌كرد. اين چهارپاي بردبار براي عرب، سودمندتر از اسب و استر روميان و ايرانيان بود. عرب سوار شتر مي‌شد، زير سايه شتر استراحت مي‌كرد، و از شير آن مي‌نوشيد و بار خود را پشت شتر مي‌گذاشت؛ در حالي كه خود شتر جز خار خشك بيابان چيزي براي خوراك خود نمي‌خواست و روزها بدون آب سر مي‌كرد. برعكس، ايرانيان و روميان همينكه به ميدان جنگ مي‌آمدند، بارهاي سنگيني با خود مي‌آوردند؛ اين بارها را در ارابه‌ها مي‌گذاردند و ارابه‌ها را چارپا مي‌كشيد و چارپا (اسب و استر) آب و عليق مي‌خواست. «18»
علاوه بر اين، مهارت اعراب در تيراندازي و اسب‌سواري و جنگ تن‌به‌تن از عوامل مؤثر موفقيت اعراب بود.
به طور كلي، عوامل مساعدي كه به موفقيت و پيروزي اعراب كمك شايان كرده، عبارت بود از: «وحدت كلمه، تنگي معيشت، تعاليم اسلامي، عادت به سختي و تحمل شدايد، انضباط و روحيه قوي، سرعت عمل در طي راهها، مهارت در سواري، داشتن رجال قوي.» «19»

وضع اجتماعي و تضاد طبقاتي در ايران‌

مقارن حمله اعراب، تضاد و اختلاف شديد طبقاتي در جامعه ايران حكومت مي‌كرد؛ يعني مردم شهرنشين و روستاييان، در اثر پرداخت مالياتهاي سنگين، از پا درآمده بودند و طبقات ممتاز، يعني اشراف و روحانيان، از مزاياي گوناگوني برخوردار بودند. نكته جالب توجه اينكه بين طبقات صاحب حقوق نيز وحدت‌نظر وجود نداشت؛ يعني:
از يك سو سران اعيان نظامي و روحانيان و از ديگر سو مأموران كشور (دبيران) و خرده‌مالكان زمين (دهقانان) با يكديگر در مبارزه بودند.
دبيران و دهقانان ميل داشتند حكومت نيرومند شاهي را حفظ كنند و از
______________________________
(17). ادوارد براون، تاريخ ادبي ايران، ترجمه علي پاشا صالح، ص 275 به بعد (به اختصار).
(18). تاريخ تمدن اسلام، پيشين، ج 1، ص 60 به بعد (به اختصار).
(19). دكتر ذبيح اله صفا، تاريخ ادبيات در ايران، ج 1، ص 8.
ص: 11
پاشيدگي و فساد و سقوط دولت ساساني جلوگيري كنند. برعكس، سران اعيان نظامي و روحانيان به اتكاي منابع سرشار متصرفات ارضي خويش، نه تنها از حكومت مركزي كم حساب مي‌بردند بلكه در بسياري از موارد، آشكارا تمايلات استقلال‌طلبي ابراز مي‌نمودند.
آخرين جنگ ايران و روم شرقي (628- 604 ميلادي) كه از لحاظ ايران، با ناكامي پايان يافت، لطمه شديدي به نيروهاي توليدي كشور وارد آورد، و مردم شهر و روستا، بر اثر مالياتهاي هنگفت و فوق العاده‌اي كه براي احتياجات و مصارف جنگي مي‌پرداختند، سخت فقير گشتند.
ضمنا جنگ مزبور ايران را از لحاظ نظامي و سياسي ضعيف كرد و از نفوذ كلمه و حيثيت شاهنشاه و دولت مركزي وي كاست و مبارزه‌اي كه به‌خاطر كسب قدرت حكومت ميان دستجات گوناگون اعيان درگرفت، بيشتر موجب ضعف ايران گرديد. «20»
با اينكه حكومت ايران در عهد يزدگرد سوم به ضعف و ناتواني گراييده بود، معهذا هيچكس در آغاز قرن هفتم ميلادي گمان نمي‌كرد كه استقلال و آزادي ايران از طرف همسايگان تازي چادرنشين مورد تهديد قرار گيرد. هرچند جنگ ذوقار و پيروزي چندهزار عرب بدوي بر لشكريان ايران، اعلام خطر بزرگي بود، ولي گردانندگان حكومت ايران اين آژير خطر را جدي نگرفتند و در مقام اصلاح اوضاع اجتماعي و بهبود سازمان لشكري خود برنيامدند.
حتي پس از حمله اعراب و پيشروي سريع آنان به سوي مناطق مهم و معمور، سران حكومت ساساني هيچگاه بطور جدي درصدد برنيامدند براي مدتي كوتاه از تشريفات بيجا و خودپرستي كه حيات و هستي آنها را تهديد مي‌كرد، دست بردارند.
به قول ثعالبي، پس از آنكه اعراب به تيسفون راه يافتند، يزدگرد شهريار نگونبخت ايران «... با هزار طباخ، و هزار رامشگر و هزار يوزبان، و هزار بازبان ... از پايتخت رو به فرار نهاد ...»
اگر گفته ثعالبي مقرون به حقيقت باشد، بايد بگوييم حتي پس از آغاز حمله و هجوم عمومي اعراب به ايران، در يزدگرد و ديگر سران حكومت ساساني كمترين اثري از بيداري و انتباه و فكر چاره‌جويي پيدا نشده بود؛ در حالي كه در بين اعراب تازه به دوران رسيده جوش و خروش فوق العاده به چشم مي‌خورد. چه، در تعليمات اسلام، جهاد يعني جنگ در راه دين، و يا در راه خدا عليه كفار، يعني با تمام كشورهاي نامسلمان يك فريضه مذهبي تلقي مي‌شد.
در نظر خداوند، يك روز جهاد به خاطر دين، بيش از يك ماه روزه ارزش دارد.
بدين‌طريق، اسلام به صورت يك دين جهانگشا درآمد. به گفته قرآن، غازيان اسلام كه وارد خاك كفار مي‌شوند، حق دارند زنان و مردان غيرنظامي را بكشند و يا
______________________________
(20). پيگولوسكايا، ن. و. و ديگران، تاريخ ايران از دوران باستان تا پايان سده هيجدهم، ص، 165.
ص: 12
به بردگي بگيرند (به استثناي راهبان)، زنان و كودكان را بنده سازند، هر مال منقولي از قبيل طلا و نقره و منسوج و اسب و دام را تصاحب كنند. اسيران برده از زن و مرد نيز جزو غنايم جنگي شمرده مي‌شدند. خمس مجموع غنايم مي‌بايست در اختيار امام، يعني رئيس دولت عربي مسلمان گذاشته شود، و چهارپنجم غنايم ميان سپاهيان تقسيم مي‌شد. يك سهم پياده مي‌برد و دو سهم سوار. جهاد براي جنگجوي عرب نويد ثروت و مكنت بود. از مرگ به هنگام جهاد نيز بيمي نداشت، زيرا اسلام به شهيد راه دين تمام موهبات بهشت را وعده داده بود. «21»

دولت اسلامي يك ضرورت تاريخي بود

«در آغاز قرن هفتم در يثرب (مدينه) و در بين عشاير عرب، بطوري كه گفتيم، اختلاف طبقاتي و نابرابري مالي مشهود بود و تضاد منافع بين بزرگان عشاير و افراد معمولي تشنج و دشمني و نفاق بيسابقه‌اي بين اعراب پديد آورده بود كه براي پايان دادن به آن، وجود يك دولت واحد و متمركز ضرورت داشت. با تشكيل چنين دولتي، آنها نه‌تنها به امكانات جديد اقتصادي دست مي‌يافتند، بلكه قادر بودند كه به اختلافات و دشمنيهاي موجود بين قبايل پايان بخشند. براي رسيدن به چنين هدفي، لازم بود عقيده ديني جديدي كه مبتني بر يكتاپرستي و برادري باشد، جايگزين خصومت قبايل گردد و چون اجتماع قرون وسطي، از نظر رشد فكري، فقط يك نوع ايدئولوژي يعني مذهب (تئولوژي) را مي‌شناخت، بنابراين مذهب جديد به اين مشكلات پايان داد.
در دين جديد كه انعكاسي از نيازمنديهاي جامعه نوين بود (چنانكه بعدها به تفصيل خواهيم ديد «22»)، عناصري از ديگر اديان- اديان پيشرفته جوامع طبقاتي مجاور: يهود، مسيحيت، زرتشتيگري- به چشم مي‌خورد ... گذشته از يهوديان و مسيحيان، در عربستان پيش از اسلام، گروهي از يكتاپرستان وجود داشتند كه نه يهودي بودند و نه مسيحي، و آنان را حنفا مي‌گفتند كه با شرك و بت‌پرستي مخالف بودند و ظاهرا خواهان دين ساده و ابتدايي بودند كه براي فرد ساده عرب قابل قبول باشد. حضرت محمد (ص) از حنفا به نيكي ياد كرده و ايشان را پيرو كيش باستاني ابراهيم مي‌شمرد. يكي از افراد برجسته حنفيان ورقة بن نوفل، از خويشاوندان خديجه، بود.» «23» كه در تشويق و ترغيب حضرت در اعلام رسالت و جهاد و جنگ با خرافات نقش اساسي و مهمي داشته است.

نخستين دادرسيها (حلف الفضول)

در مكه تشكيلات سياسي و حكومتي وجود نداشت و هر عشيره يا خاندان، مستقلا اداره مي‌شد. از دادگاه و زندان نام و نشاني نبود.
فقط در نزديكي كعبه گاهي شوراي سران شيوخ تشكيل مي‌شد و به اختلافات خاندانها و عشيره‌ها رسيدگي مي‌كرد. اين شورا كه دار الندوه خوانده مي‌شد، هيچ وسيله اجرايي، براي عملي كردن تصميمات خود، نداشت.
______________________________
(21). همان، ص 172.
(22). راجع به منابع و سرچشمه‌هاي اسلام ضمن مطالعه در سير علوم و افكار سخن خواهيم گفت.
(23). اسلام در ايران، پيشين، ص 18 به بعد (به اختصار).
ص: 13
در مقدمه كتاب الاصنام كلبي راجع به پيدايش حلف الفضول چنين آمده است كه «روزي مردي از قبيله زبيد با كالايي قيمتي وارد مكه شد، و عاصم آن كالا را از او خريد و به خانه برد؛ بدون اينكه بهاي آن را به صاحبش بپردازد و از فروشنده رو پنهان كرد. مرد زبيدي نخست به قبيله سهم كه عاصم از آن قبيله بود، توسل جست، و بعد به اجتماعات قريش روي آورد و از آنان كمك طلبيد، ولي از آن اقدامات نتيجه‌اي نگرفت. سرانجام روزي صاحب كالا صبحگاهان كه قريش عادة در دار الندوه (محل شور و وقت‌گذراني بزرگان قريش) جمع شده بودند، بر كوه ابو قبيس برآمد و ندا درداد و اين قطعه را كه سروده بود، خواند:
يا للرجال! لمظلوم بضاعته‌ببطن مكة نائي الحي و النفر ...
يعني اي جوانمردان به داد ستم‌رسيده‌اي دور از كس و كار برسيد كه سرمايه او در درون مكه ربوده شده است ...
اين دادخواهي از آن ستمديده با اين صورت و صوت نه تنها مجلس قريش را بلكه مكه و مكيان را سخت تكان داد. اين بود كه زبير پسر عبد المطلب، كه خود از اكابر قريش بود، قيام كرد و مجلسي از بزرگان بني هاشم و بني اسد و بني زهره و بني تيم در خانه عبد اللّه پسر جدعان تيمي، تشكيل داد كه در آن مجلس پيشواي اسلام كه هنوز به پيامبري برگزيده نشده بود، حضور داشت و در آن محفل بزرگان قريش دست به هم دادند، دست يكديگر را سودند و سوگند ياد كردند كه از اين تاريخ، به دستياري ستمديده، هركس كه باشد، برخيزند و داد او را از بيدادگر بستانند. (ما دام كه در روي زمين دريايي وجود داشته- باشد كه تكه‌پشمي را تر تواند كرد.) و نيز سوگند ياد كردند كه در امر معاش و تقسيم ثروت نيز با يكديگر همكاري نمايند، و زبير اين حزب و اين مجلس را «حلف الفضول» ناميد و نخستين نتيجه‌اي كه از آن گرفتند، حق زبيدي از عاصم، فرعون بني سهم، بود.» «24»

سرگذشت پيشواي اسلام‌

محمد بن عبد اللّه، پيشوا و رهبر نهضت اسلامي، در سال 570 ميلادي متولد شده است. وي به دو تيره بزرگ از تيره‌هاي قريش منسوب بود؛ يعني از طرف پدر به بني هاشم و از طرف مادر به «بني زهره» مي‌پيوست. پدر محمد، عبد اللّه دو ماه قبل از تولد فرزند، درگذشت و مادرش آمنه در موقعي كه محمد شش ساله بود، وفات يافت. پس از اين واقعه جدش، عبد المطلب، سرپرستي او را به عهده گرفت، ولي دوران حيات عبد المطلب نيز كوتاه بود. وي دو سال بعد از وفات آمنه درگذشت و عمويش ابو طالب كه مردي تاجرپيشه بود، مراقبت و نگهداري اين طفل را به عهده گرفت.
در سوره 93 قرآن آمده است كه «خداوند محمد را يتيمي بي‌پناه و فقير و گمشده يافت.
خداوند پناه و تمكنش بخشيد و راه نشانش داد و فرمودش تا در آينده يتيمان را نرنجاند و مستمندان را با فرياد دور نكند و رحيم‌دل باشد.» روايت است كه محمد (ص) در زمان كودكي بزها و گوسفندهاي ابو طالب، عم خويش، را مي‌چرانيد، و ابو طالب هم مردي فقير بود و
______________________________
(24). الاصنام، پيشين، ص 48 به بعد (به اختصار).
ص: 14
به زحمت از عهده اطعام برادرزاده خود برمي‌آمد.
هنگامي كه محمد (ص) دوازده سال بيشتر نداشت، همراه ابو طالب براي تجارت به شام رفت. در اين موقع، شام از كشورهاي پيشرفته جهان بود، و محمد از مشاهده مظاهر گوناگون زندگي اجتماعي مردم و مقايسه آن با زندگي باديه‌نشينان و گفتگو با ملل و نحل مختلف، درسها آموخت. دكتر هيكل مي‌نويسد: «در اين سفر با راهبي بحيري‌نام برخورد كرد، و راهب نشانه‌هاي پيغمبري را، چنانكه در كتابهاي مسيحي ياد شده بود، در او بديد ... در شام پيشوايان دين مسيح را بديد و از آنها راجع به كتاب آسماني و مبارزه دين زرتشت با دين مسيح چيزها شنيد ... اشعار سخنسرايان معروف عرب را مي‌شنيد و آن را مطابق ذوق خود تجزيه مي‌كرد و بد و خوب آن را مي‌سنجيد. گفتار خطيبان به گوش او مي‌خورد و از آنجمله يهوديان و مسيحيان بودند كه بر بت‌پرستي خرده مي‌گرفتند و از كتاب عيسي و موسي سخن مي‌گفتند و برادران عرب خويش را بدان دعوت مي‌كردند. گفتار آنان را در دل خويش مي‌سنجيند و آن را از بت‌پرستي بهتر مي‌ديد ... در اثناي جنگ فجار، پيغمبر با رموز جنگ آشنا شد. ظاهرا در اين موقع 15 ساله بود، و به عقيده بعضي در جنگ شركت و تيراندازي مي‌كرد.» «25»

نخستين ياران حضرت‌

محمد بن عبد اللّه (ص) پس از اينكه نيت باطني خود را با خديجه و ورقة بن نوفل و ديگر روشنفكران عرب در ميان نهاد، جملگي او را در اين كار خير يعني مبارزه با شرك و بت‌پرستي ياري كردند. هيكل مي‌نويسد:
روزي محمد براي طواف كعبه رفت، ورقة بن نوفل را ديد، داستان خويش را بر او فروخواند. ورقه گفت: به خدا قسم تو پيغمبر اين امت هستي و ناموس بزرگ، كه به سوي موسي مي‌آمد، به تو نازل شده است. تو را تكذيب مي‌كنند، اذيت مي- رسانند، از شهر خود بيرون مي‌كنند، با تو به جنگ برمي‌خيزند. اگر من آن روز زنده باشم خدا را ياري خواهم كرد. محمد احساس كرد كه ورقه راست مي‌گويد و كار مشكلي را به عهده گرفته است. «26»
محمد (ص) جوان بود كه به سمت عامل تجاري خديجه كه بيوه‌اي سرشناس و ثروتمند بود، درآمد. محمد در سن 24 سالگي با خديجه ازدواج كرد؛ در حالي كه خديجه نزديك چهل سال داشت. با وجود اختلاف سني، اين ازدواج مسعود بود. خديجه چند فرزند آورد كه از آن ميان، فاطمه دختر محبوب محمد زنده ماند. روايت است كه پيامبر به خديجه دلبستگي داشت و تا زنده بود زن ديگري نگرفت. بنا به روايت موجود، محمد (ص) مردي رحيم و شفيق بود و چون به قدرت و ثروت رسيد، هيچ فرصتي را براي كمك به يتيمان و درويشان از كف نداد. ازدواج محمد (ص) با خديجه، وي را از تلاش به خاطر قرصي نان رهايي بخشيد.
محمد (ص) ضمن اعلام رسالت، گفت كه خداوند وي را مانند ديگر پيامبران عهد عتيق برگزيده و رسالت احياي كيش قديمي ابراهيم، يعني توحيد، را به عهده او محول كرده است.
محمد، خود از روح يا روح القدس كه در روز از طرف خداوند بر او ظاهر مي‌شد، سخن
______________________________
(25). زندگاني محمد، پيشين، ص 165 (به اختصار).
(26). همان، ص 197.
ص: 15
مي‌گويد. «27» در قرآن از الهامات و ظهورات شبانه نيز ياد شده است. بنا به گفته محمد (ص)، وي در يكي از مكاشفات شبانه، روح را ديده است ... يكي از اين مشهودات و ظهورات شبانه عبارت از اين بود كه محمد (ص) از مسجد الحرام (يعني كعبه) به مسجد الاقصي برده شد (قرآن، سوره 17، آيه 1 و بعد). و اين سرمنشأ پيدايش داستان معراج محمد توسط فرشتگان به صخره معبد سليمان در اورشليم شد. و از ان پس، در فاصله قرن هفتم و هشتم ميلادي در روزگار خليفه عبد الملك، در آنجا معبد اسلامي به نام حرم الشريف و مكان متبرك قبة الصخره و مسجد الاقصي بنا شد.
محمد (ص) در حدود سال 609 يا 610 ميلادي مردم را به دين جديد خود تبليغ كرد. نخستين كساني كه به وي گرويدند، خويشان نزديك او يعني خديجه، همسر و دوست وفادارش، و دخترانش (رقيه، ام كلثوم و فاطمه) و پسرعم خودش، علي بن ابيطالب بودند؛ آنگاه زيد بن حارثه بنده آزاده كرده و پسرخوانده وي اسلام آورد. بعد ابو بكر و زبير و دو بازرگان به نام طلحه و عبد الرحمن بن عوف و عثمان و عده قليل ديگري به دين جديد گرويدند.
بر روي هم، پيشرفت تبليغات محمدي، در نتيجه كارشكني بازرگانان و سران قبايل عرب، بسيار ناچيز بود. رباخواران و تجار مكه از مبارزه حضرت با بت‌پرستي سخت بيمناك بودند؛ چه ادامه اين مبارزات ممكن بود به سقوط پرستش كعبه و بتان آن منجر شود و هجوم زوار متوقف گردد. بدين‌سبب، بزرگان مكه دعوت محمدي را از نظرگاه خويش بس خطرناك مي‌شمردند و در رأس آنان ابو سفيان قرار داشت. دشمنان محمد جرأت كشتن او را نداشتند زيرا در اين صورت طبق رسوم آن‌زمان، همه افراد خاندان هاشمي به خونخواهي برمي‌خاستند. ولي محمد (ص) را با خصومتها و استهزاهاي شرورانه خويش راحت نمي‌گذاشتند.
پنج سال پس از نزول وحي نخستين و آغاز دعوت محمدي، شماره پيروان حضرت در مكه بر روي هم در حدود 150 نفر بود، و ميان ايشان بسياري از مردم فقير و بندگان بودند.
از اينكه عده كثيري از بندگان به دين محمد (ص) (اسلام) درآمدند، نبايد چنين نتيجه گرفت كه تعليمات پيامبر في نفسه آرزوها و اميال ايشان (يعني بندگان) را منعكس مي‌نمود ...
در تعليمات مزبور هيچ‌چيز سوسياليستي وجود نداشته. راست است كه محمد (ص) در وحي‌هاي خود، مطففين يعني كمفروشان، تقلب‌كنندگان در وزن و قيمت كالاها و به عبارت ديگر تجار مكه را با تازيانه نكوهش تنبيه كرده و دلبستگي به ثروت و گرايش به «تكاثر» و اندوختن مال را نهي و تقبيح كرده (زيرا اين گرايش سبب مي‌شود كه آدميان، خداوند و زندگي آن جهاني را از ياد ببرند ...) ولي وي كسب مال را از طريق حرام نهي و تقبيح مي‌نمود، نه هر مالي را بطور كلي ... در كتابهاي رسولان يعني تورات و انجيل از اينگونه مطالب ديده مي‌شود. مالي كه از راه حلال كسب شده باشد و صاحب آن وظايف ديني خويش را در مورد ارحام و صدقه ادا كرده باشد، كاملا مشروع است. محمد (ص) هرگز مالكيت شخصي و بردگي و برده‌داري را انكار و نهي نفرمود و حتي بنده كردن اسيران جنگي را قانوني و مشروع مي‌شمرد و در عين حال،
______________________________
(27). قرآن، سوره 53 و بعد، سوره 18، آيه 23 و بعد.
ص: 16
توصيه مي‌كرد با بندگان و اسيران به ملايمت رفتار شود. محمد (ص) تعليمات خويش را كه به صورت وحي به وي نازل مي‌شد، به سمع مردم مي‌رسانيد و كتّاب وحي آنها را بر روي برگ خرما يا سنگ يا قطعات مسطح استخوان مي‌نوشتند و ازبر مي‌كردند.» «28»
تا سه سال، حضرت و يارانش بطور اختفا و پنهاني دور از انظار عمومي به تبليغ و اجراي مراسم مذهبي مي‌پرداختند.
در پايان سه سال حضرت تصميم گرفت، مبارزه و تبليغ خود را علني كند. به اين مناسبت، از پسر عم خود، علي بن ابيطالب، خواست كه در منزل خود طعامي ترتيب دهد و كليه بستگان را به آنجا بخواند تا حضرت آنان را به اسلام دعوت كند. علي چنين كرد، و چهل تن از اقرباي خود را به خانه پدري فراخواند. دعوت‌شدگان پس از صرف غذا و پيش از آنكه محمد (ص) آغاز سخن كند، به تحريك ابو لهب پراكنده شدند، ولي حضرت مأيوس نشد و بار ديگر آنها را دعوت كرد و پس از صرف طعام به‌پا خاست و خطاب به سران قريش گفت: «كسي ديگر را نمي‌شناسم كه براي قوم خود بهتر از آنچه من آورده‌ام، آورده باشد. چه، آنچه من آورده‌ام خير دنيا و آخرت شماست. خداوند مرا مأمور ساخته تا شما را به او بخوانم. آن كيست از شما كه مرا در اين كار ياري كند، تا برادر و وصي و جانشين من در ميان شما باشد.
تنها از ميان آن جماعت، علي بن ابيطالب دعوت او را اجابت كرد و گفت: «اي پيغمبر خدا، من ياور تو خواهم بود.» پس حضرت نيز وي را به عنوان برادر و وصي و خليفه خود در ميان قوم معرفي كرد. قريش از اين عمل درشگفت شدند و زبان به طعن و ريشخند گشودند و با لحني مسخره‌آميز به ابو طالب گفتند كه برادرزاده‌ات ترا به اطاعت فرزندت مي‌خواند سپس متفرق شدند. از اين پس، حضرت بطور علني با خدايان قريش و كفر و جاهليت اعراب اعلان جنگ داد.
پروفسور براون مي‌گويد: «كار محمد بن عبد اللّه (ص) كار آساني نبود. در هشت سال يا ده سال اول بعثت، يعني در حقيقت، تا زمان هجرت وي از مكه به مدينه، از پيشرفت وي نوميد بودند ... اعراب باديه‌نشين نمي‌خواستند خدايان قديم و عادات ديرينه خود را رها كنند. اعراب بدوي ورع و تقوي و فضايلي را كه نصب العين اسلام بود، قطعا دوست نداشتند و به وعد و وعيد و لذات و آلام بعد از مرگ معتقد نبودند و بشدت از قيود انضباطي و انتظامي اسلام متأذي بودند. عرب بدوي خالص و حقيقي، قلبا مادي و شكاك و منكر مكاشفات الهي است و هنوز هم‌چنين است.» سپس براون در مورد اللّه مي‌نويسد:
خداوند تبارك و تعالي كشف تازه‌اي نيست كه اسلام كرده باشد، زيرا اعراب نيز به رب العالمين عقيده داشتند، ولي قربانيهايي كه براي رب العالمين مي‌كردند، كمتر و ناچيزتر از ذبايحي بود كه براي خدايان كوچك خود مي‌آوردند، زيرا خدايان كوچك اختصاص به خود قبيله داشتند و مردم قبيله از آنها انتظار كمك
______________________________
(28). اسلام در ايران، پيشين، ص 24 به بعد (به اختصار).
ص: 17
و مراقبت داشتند. اگر اين خدايان، مسؤول پرستندگان را انجام مي‌دادند، مورد تجليل و تكريم قرار مي‌گرفتند.
دوزي مي‌گويد:
«هروقت كوچكترين فرصتي پيش مي‌آمد، عرب بر خدايان خود خشم مي‌گرفت و حقيقت خدايان خود را به آنها گوشزد مي‌كرد، و حتي به آنها ناسزا مي‌گفت.» اصنامي كه قربانيهاي تقديمي را به نحو شايسته نمي‌پذيرفتند، سنگسار مي‌شدند و فحش و دشنام نثارشان مي‌كردند. كوچكترين چيزي كه غضب عرب را برمي‌انگيخت، كافي بود كه خدايان را خلع و في الفور ديگري را به خدايي خود برگزيند. با همه اين مراتب، عرب حاضر نبود به آساني زير بار مذهب جديدي، كه فرايض و تكاليف سختي را بر او تحميل كند، برود. خدايان قديم اگر بي‌اثر بودند، لااقل خودي بودند و زحمتي نداشتند (اگر يار شاطر نبودند بار خاطر هم نبودند).
خواه ابو طالب به دعوي پيغمبر عقيده داشت، خواه نداشت، آتش جهنم را در مصاحبت اجداد خود، به بهشت اسلام ترجيح مي‌داد و به‌هرحال، اجازه نمي‌داد برادرزاده‌اش هدف تعرض بيگانگان واقع شود. «29»
بالاخره صداي دعوت جديد به گوشها رسيد. محمد (ص) آشكارا بتها و معتقدات مذهبي و خدايان قريش را مورد انتقاد و بدگويي قرار داد و آن قوم را سفيه و پدران آنها را گمراه خواند.
پيران قريش كه مقدسات و خدايان قديم و زندگي اقتصادي خود را در معرض خطر ديدند، بسختي محمد و يارانش را تهديد كردند و به ابو طالب گفتند، در صورتي كه محمد (ص) از تبليغ دين جديد دست برندارد، وي را خواهند كشت. وقتي كه ابو طالب پيام رؤساي قريش را به حضرت ابلاغ كرد، وي گفت: «اي عم، به خدا اگر خورشيد را در دست راست و ماه را در دست چپ من قرار دهند كه من از اين امر دست بردارم، نخواهم پذيرفت.»
سران قريش وقتي كه ديدند، گفتگوي ابو طالب با برادرزاده‌اش بي‌نتيجه ماند، تصميم گرفتند با تهديد و تطميع حضرت را به دام اندازند. يكي از شيوخ قريش با زباني نرم و ملايم به محمد (ص) گفت: «اگر منظورت از اين سخنان تحصيل مال يا مقام يا زنان زيباست، ما قول مي‌دهيم آرزوهاي تو را برآوريم به شرط آنكه، به معتقدات ما توهين روا نداري.» حضرت پس از شنيدن اين سخنان گفت: «من رسالتي دارم كه به انجام خواهم رسانيد و تهديد و تطميع شما مرا از كار خود بازنخواهد داشت. دست از شرك برداريد تا رستگار شويد.
دشمنان حضرت وقتي ديدند از اين راهها توفيقي نيافتند، به پيشنهاد ابو جهل بر آن شدند كه از هر تيره و خانداني از قريش جواني برگزينند و آنان با شمشيرهاي خود بر او حمله‌ور شوند، تا قاتل حقيقي مشخص نشود و بني هاشم قدرت مبارزه با همه را نداشته باشند. ولي حضرت به كمك جاسوسان خود، از اين نقشه آگاه شد و در 26 ژوئن 622 ميلادي براي رهايي از
______________________________
(29). تاريخ ادبي ايران، پيشين، ص 281 به بعد.
ص: 18
چنگ دشمنان به يثرب (مدينه) روي آورد. «در مدينه حضرت از بين مردان زراعت‌پيشه قبيله اوس و خزرج ياراني به دست آورد. اين گروه محروم، كه به بازرگانان مكه مقروض بودند، با محمد (ص) كه دشمن اشراف و بزرگان مكه بود، دست دوستي دادند و پس از چندي كار اين اتحاد به جايي رسيد كه بين قبيله اوس و خزرج و محمد (ص) پيماني بسته شد، و آنان تعهد كردند كه محمد و يارانش را در مدينه بپذيرند و در صورتي كه دشمنان مسلمين به مبارزه برخاستند، آنان نيز به سوگند خود وفا كنند و با اسلحه به ياري محمديان برخيزند. روايت است كه اين مذاكرات به پايمردي عباس بن عبد المطلب، كه بازرگاني ثروتمند بود، صورت گرفت. وي پيشواي خاندان عباسي بود كه بعدها به خلافت رسيدند. بالاخره هجرت به مدينه آغاز شد. غير از بردگان و مهاجراني كه به حبشه رفته بودند، عده مسلماناني كه به مدينه روي آورده بودند، از 150 نفر تجاوز نمي‌كرد. اين جماعت به نام مهاجرين در تاريخ خوانده مي‌شوند، در حالي كه سكنه مدينه، كه اسلام آوردند و به ياري حضرت برخاستند، به نام انصار و مددكاران او مشهور شدند. روش سياسي محمد (ص) در مدينه نبوغ و كارداني او را بر همگان آشكار كرد. وي با حسن تدبيري كه داشت به رقابتها و مخاصمات ميان دو قبيله اوس و خزرج پايان بخشيد و خود رهبري سياسي همه شهر مدينه را به عهده گرفت و عملا مقنن و داور شهر بود. همه اهالي مدينه بدون توجه به انتساب آنان به فلان يا بهمان قبيله از حقوق يكسان برخوردار بودند و خصومت و خونخواهي بين قبايل عملا ممنوع شد، و در منازعات بين آنها محمد (ص) داوري مي‌كرد، و در ساير موارد، خودمختاري قبايل محفوظ بود. در مدينه حضرت با پيروان اديان مختلف روش مدارا پيش گرفت و اصل «لا إِكْراهَ فِي الدِّينِ» (قرآن سوره 2، آيه 256) را كاملا رعايت مي‌فرمود. حقوق مسلمانان، يهوديان، مسيحيان و بت‌پرستان يكسان بود و همه مي‌توانستند از دين خود پيروي كنند. در مدينه پيروان اسلام رو به فزوني مي‌رفت و حضرت، از بركت امنيت و آرامشي كه حاصل شده بود، مذهب جديد را تحت اصول و قواعدي بنيان نهاد. نخستين مسجد كه خانه ساده‌اي بود و به خانه حضرت متصل بود، احداث گرديد. مسجد نه‌تنها نمازخانه بود بلكه محل جلسات عمومي و پذيرايي سفيران و ديگران نيز شمرده مي‌شد.
ساعات نمازهاي روزانه مقرر و معين گشت. در نماز حضرت وظيفه امام را ايفا مي‌كرد، و بلال حبشي وظيفه مؤذن را به عهده گرفت و در اوقات معين اذان مي‌گفت و مردم را به اداي نماز فرامي‌خواند، بتدريج قواعد وضو، غسل، و روزه معين و مقرر گشت.
در جامعه ديني اسلامي، هرچيزي كه مبتني بر خويشاوندي خوني بود، بنا به اصل «إِنَّمَا الْمُؤْمِنُونَ إِخْوَةٌ»، نفي و رد مي‌شد. البته فكر برادري و برابري همه مسلمانان به معني مساوات اجتماعي واقعي نبود، زيرا وجود يك چنين مساوات در جامعه‌اي كه مناسبات طبقاتي در آن تكوين يافته بود، محال بود. در مواعظ و دعوت محمد (ص) سخني از مساوات‌طلبي طبقاتي در ميان نبود و از سوسياليسم تخيلي (اوتوپيك) نيز صحبتي بگوش نمي‌رسيد، ولي فكر مساوات مسلمانان در اسلام، صرف‌نظر از اصل و تبار و نسبت قبيله‌اي ايشان، مقدمه مهمي براي اتحاد سياسي، نخست اتحاد سياسي اعراب مدينه و سپس همه اعراب بود ... اسلام ديگر نه‌تنها جرياني ديني، بلكه عاملي سياسي نيز بود، انگيزه اتحاد عربستان و ايجاد خلافت، همان جريان
ص: 19
تكوين جامعه طبقاتي بود، و اسلام عاملي بود كه آن جريان و اتحاد سياسي را تسريع مي‌كرد.
و گروه بالنسبه كوچك همراهان پيامبر، اصحاب يا صحابه، بعدها در عهد نخستين خلفا طبقه اشراف جديد و قشر بالاي طبقه نوين حاكمه را تشكيل دادند كه پس از فتوحات عرب به فئودال تبديل يافتند.
در مدينه، تفكيك قطعي مسلمانان از اهل كتاب صورت گرفت. اسلام كه نخست در مكه نهضتي توحيدخواه و شكل‌نگرفته و نوعي از «حنفا» بود، مبدل به ديني مستقل گشت. در قرآن آمده است كه سخت‌ترين دشمنان مسلمانان، همانا يهود و مشركان (بت‌پرستان) هستند و دوستان صميمي مسلمانان، نصاري (مسيحيان) و راهبان ايشانند (قرآن، سوره 5، آيه 82). ولي محمد (ص) در پايان دوران اقامت خويش در مدينه، با مسيحيان نيز قطع رابطه كرد؛ چه پيروان يهود و نصاري حضرت را به پيامبري نمي‌شناختند. علاوه بر اين، در همين ايام، عده‌اي كه دعوي مسلماني مي‌كردند، در بين اوسيان و خزرجيان وجود داشتند كه ظاهرا اسلام آورده بودند، ولي در نهان عليه پيامبر اقدام مي‌كردند و مي‌كوشيدند جامعه اسلامي را از درون متلاشي سازند. اينان كه از طرف حضرت به عنوان منافقان مشهور شده‌اند، هميشه در جامعه اسلامي رخنه و خرابكاري مي‌كردند.» «30»
قبل از آنكه به بحث خود در پيرامون مهاجرين و انصار پايان دهيم، ذكر اين نكته ضروري است كه در زمان خلافت عمر، هجرت حضرت از مكه مبدأ تاريخ مسلمين قرار گرفت؛ و اين اقدام ظاهرا به هدايت ايرانيان صورت گرفت.
پس از استقرار محمد بن عبد اللّه (ص) در مدينه، مهاجرين از حبشه به آن شهر روي آوردند. در همين ايام بود كه حضرت، عايشه دختر ابو بكر را، كه 9 ساله بود، به عقد خود درآورد.
در سال دوم هجري پيشواي اسلام قبله مسلمين را از بيت المقدس به مكه تغيير داد و نماز و روزه در شمار فرائض مذهبي قرار گرفت.

جنگ بدر

پس از آنكه بنيان دعوت محمدي تا حدي استحكام پذيرفت، وي در صدد اشاعه آيين خود در بين كفار قريش برآمد، و براي انجام نقشه خود، مرتبا عده‌اي را براي جاسوسي و كشف اطلاع از وضع عمومي دشمنان ميان قريش مي‌فرستاد.
در سال دوم، حضرت 9 تن از ياران خود را به يكي از منازل نزديك مكه به همين نيت مأمور كرد، و ايشان بر يكي از كاروانهاي قريش حمله بردند و پس از غارت اموال آنها با دو تن اسير و مقداري غنايم به مدينه بازگشتند. هريك از جنگهايي را كه حضرت بدينسان با كفار قريش انجام داد، غزوه يا جنگ مقدس مي‌گويند، و مجموع اين مبارزات، كه براي اشاعه اسلام و كسب ثروت صورت مي‌گرفت، به عنوان غزوات خوانده مي‌شود، و غازي به كسي اطلاق مي‌شد كه در راه مبارزه با كفر به جنگ برخيزد.
______________________________
(30). اسلام در ايران، پيشين، ص 26 به بعد (به اختصار).
ص: 20
در سال دوم هجري، مأمورين مخصوص حضرت به او اطلاع دادند كه قافله مهمي از قريش از شام به سوي بدر (بدر نام چاه آبي است) مي‌آيد و رياست آن با ابو سفيان است. حضرت بيدرنگ مسلمين را به دستبرد و غارت آن قوافل ترغيب كرد و مسلمين هم با علاقه فراوان اطاعت كردند.
ابو سفيان از اين جريان سخت نگران گرديد و از زعماي مكه مدد خواست. قريش مكه با 950 نفر و صد اسب به محل بدر روي آوردند. مسلمين با آنكه فقط 313 تن بودند، به همراهي حضرت به مقابله با آنان شتافتند و با شهامت و دلاوري حضرت امير و ساير مسلمانان، دشمنان شكست سختي خوردند. در نتيجه مقام و موقعيت مسلمانان در جزيرة العرب بيش از پيش بالا رفت.
در جنگ بدر، هفتاد نفر از سران قريش كشته و هفتاد تن اسير شدند. كشتگان را در چاهي انداختند. در سر تقسيم غنايم، ميان اصحاب رسول اختلاف افتاد. حضرت با اعلام سوره 8 «انفال»، آيه يكم، به اختلافات پايان داد. غنايم را گردآوري كردند و حضرت آنها را بطور متساوي بين سربازان تقسيم كرد. پس از جنگ بدر، دو تن از منافقين و مخالفان پيغمبر، كه بر ضد او شعر گفته بودند، به دست پيغمبر كشته شدند و جمعي از يهوديان، كه از قبول آيين جديد سر باز مي‌زدند، در طي جنگي مغلوب و اموالشان به غنيمت مسلمانان درآمد و از خرد و بزرگ به سرحد شام تبعيد شدند. و در سال سوم هجرت، حضرت دستور داد هركه را از رجال يهود بيابند بكشند. «31»
در نتيجه جنگ بدر، موقعيت طبقاتي پيروان حضرت تغيير يافت. گذشته از غنايمي كه در طي جنگها به كف مي‌آوردند، از هريك از اسيران مبلغ معتنابهي به نام فديه مي‌گرفتند و به آنها آزادي مي‌بخشيدند. چون هريك از مسلمين از اين جنگها سود شايان مي‌بردند، علاقه‌شان به جنگهاي مذهبي فزوني مي‌گرفت؛ چه آنها معتقد بودند كه در طي غزوات به يكي از دو سعادت نايل خواهند شد: اگر كشته شوند به بهشت خواهند رفت و اگر بر دشمن چيره شوند، غنيمت كلاني نصيب آنها خواهد شد. براساس اين فكر، هدف مسلمانان جنگ بود. اگر در موردي حضرت با جنگ روي موافق نشان نمي‌داد، مسلمانان سخت آشفته و عصباني مي‌شدند و گاه از حضرت دوري مي‌گزيدند؛ تا جايي كه گاه پيشواي اسلام ناچار مي‌شد بار ديگر با آنان بيعت كند.
در غزوات مسلمين عليه كفار، قتل و غارت و به اسارت و بردگي بردن زن و فرزند مخالفان، امري مباح بود؛ چنانكه در سال ششم هجرت پس از آنكه زيد بن حارثه با پانصد كس مأمور جنگ با طايفه جذام شدند، هزار شتر و پنجهزار گوسفند و صد زن و ده بچه اسير گرفتند. بعد معلوم شد كه بين بني جذام و حضرت پيمان‌نامه‌اي منعقد شده است. ناچار اموال و اسيران را به قوم مسترد داشتند. در شعبان همان
______________________________
(31). دكتر علي اكبر فياض، تاريخ اسلام، ص 98.
ص: 21
سال، علي با صد نفر بر سر قبيله بني سعد حمله برد، چون افراد قبيله گريخته بودند، پانصد شتر و ده‌هزار گوسفند غنيمت مسلمانان شد. «32»
پيشواي اسلام، براي گسترش دين خود، چنانكه گفتيم، سياست عاقلانه‌اي به كار بست و براي آنكه پيروان خود را به جهاد برانگيزد، به آنان گفت: «لنا احدي الحسنين» يعني ما به يكي از دو سعادت خواهيم رسيد. اگر كشته شويم به بهشت مي‌رويم و اگر پيروزي يابيم به غنيمت مي‌رسيم.

فتوحات مسلمين‌

در عرف فقهاي اسلامي، سرزميني را كه سپاه اسلام با اجازه امام به قهر و غلبه به اختيار درآورد، «مفتوحة عنوة»، و آن را كه به صلح بگشايد، خواه مردم آن به طوع و ميل اسلام بپذيرند و يا ولي اسلام با آنان با شرط پرداخت جزيه و خراج صلح كند، «مفتوحة صلحا» گويند.
پس از جنگ بدر، شماره پيروان اسلام به سرعت فزوني گرفت. عده‌اي از روي ايمان و عقيده و جمعي به اميد كسب غنيمت، و برخي براي حفظ مال و جان خود، به آيين جديد روي آوردند. قبل از آنكه از جنگ احد سخن گوييم، ببينيم مقررات اسلام در مورد انفال و غنايم جنگي از چه قرار است:

انفال و غنايم جنگي‌

در سوره 8، انفال، آيه يكم، از مقررات مربوط به انفال، يعني غنايمي كه بدون جنگ از دشمنان به دست مسلمانان آيد؛ نظير زمينهاي خراب بي‌مالك، معادن، بيشه‌ها، فراز كوهها، كف رودها، ارث كسي كه وارث ندارد، قطايع ملوك، خلاصه منابعي كه بيرنج حاصل شود، گفتگو شده است.
«يَسْئَلُونَكَ عَنِ الْأَنْفالِ، قُلِ الْأَنْفالُ لِلَّهِ وَ الرَّسُولِ، فَاتَّقُوا اللَّهَ وَ أَصْلِحُوا ذاتَ بَيْنِكُمْ وَ أَطِيعُوا اللَّهَ وَ رَسُولَهُ إِنْ كُنْتُمْ مُؤْمِنِينَ.» (چون امت از تو حكم انفال را سؤال كنند، جواب ده كه انفال مخصوص خدا و رسول است. در اين صورت شما مؤمنان بايد از خدا بترسيد و به صلح و مسالمت و اتحاد بين خودتان بپردازيد و خدا و رسول را اطاعت كنيد، اگر اهل ايمانيد.)
و در سوره انفال، آيه 41 از غنايم جنگي صحبت شده است: «وَ اعْلَمُوا أَنَّما غَنِمْتُمْ مِنْ شَيْ‌ءٍ فَأَنَّ لِلَّهِ خُمُسَهُ وَ لِلرَّسُولِ وَ لِذِي الْقُرْبي وَ الْيَتامي وَ الْمَساكِينِ وَ ابْنِ السَّبِيلِ.» (اي مؤمنين بدانيد كه هرچه به شما غنيمت و فايده رسد، خمس آن خاص خدا و رسول و خويشان او و يتيمان و فقيران و در راه سفرماندگان است ...) و نيز در سوره 59، حشر، آيه 6 چنين مي‌فرمايد:
«و آنچه را كه خدا از مال آنها (يعني يهوديان بني نضير) به رسم غنيمت بازداد، متعلق به رسول است كه شما سپاهيان اسلام بر آن هيچ اسب و استري نتاختيد، و ليكن خدا رسولانش را بر هركه خواهد مسلط مي‌گرداند؛ و خدا بر هرچيز تواناست.»

غزوه احد

در سال سوم هجري، قبيله قريش، براي آنكه از شكست بدر انتقام بگيرند، با قريب سه‌هزار تن از مكه به سوي مدينه حركت كردند.
در اين نبرد براي تحريك احساسات مردم، هند، زوجه ابو سفيان با 15 زن ديگر با سپاهيان
______________________________
(32). همان، ص 102 به بعد.
ص: 22
همراهي كردند. اين زنان دف‌كوبان قوم عرب را به خونخواهي كشتگان روز بدر تحريص مي‌كردند و بر مرگ آنان ندبه و زاري مي‌نمودند. چون خبر حركت قريش به مسلمين رسيد، سخت مضطرب شدند و بين آنان در چگونگي مقابله با دشمن اختلاف افتاد. جمعي معتقد بودند كه بايد در مدينه ماند و از شهر دفاع كرد و برخي مي‌گفتند كه بايد به جلو قريش شتافت و با آنان جنگيد. بالاخره حضرت با رأي اكثريت روي موافق نشان داد و پيشواي اسلام با 700 تن، كه فقط دو تن از ايشان سواره‌نظام بودند، در جنگ احد شركت كردند. با اينكه در اين نبرد حمزه. عم حضرت. رشادت فراوان بروز داد، نتيجه‌اي عايد مسلمين نشد. حمزه به قتل رسيد. زن ابو سفيان دستور داد تا جگر حمزه را بيرون كشيدند و از شدت كينه و خشم آن را خورد و به همين جهت به هند جگرخواره (آكلة الاكباد) ملقب گرديد.
بعد از شكست احد، جمعي از مسلمين مرتد گشته به قريش پيوستند، و يهوديان به آتش اختلافات دامن مي‌زدند. در سال چهارم هجرت، مسلمين مطلع شدند كه قريش بار ديگر به قصد حمله به مدينه حركت كردند. مسلمين از اين خبر سخت نگران شدند، چون عده آنها بسيار كم بود و وسايل جنگي كافي در اختيار نداشتند. در اين موقع، مسلمين از نبوغ و كارداني يكي از تازه‌مسلمانان ايراني يعني سلمان فارسي «33» به سود خود استفاده كردند و حضرت و كليه
______________________________
(33). سلمان فارسي. نخستين ايراني كه اسلام آورد، سلمان بود كه يكي از گراميترين اصحاب پيامبر به‌شمار مي‌رود و فرقه نصيريان سوريه نام او را در تثليث عرفاني خود وارد كرده‌اند (علامت اين مسلك حروف عين و ميم و سين است كه در آن، عين بجاي علي است كه مظهر عقل و انديشه است و حروف ميم، به جاي محمد، و حروف سين به جاي سلمان است كه باب اللّه دانسته‌اند.)
پيش از آنكه اسلام وارد مرحله غزوات بشود، سلمان به مذهب اسلام درآمد، و چون در امر مهندسي نظام تبحر داشت، هنگام دفاع از مدينه خدمات مهمي براي پيامبر انجام داد.
ابن هشام شرح مشبعي، كه بسيار جالب است، درباره تاريخ زندگي سلمان نوشته است. روح كنجكاو و سر پرشورش او را به كليساهاي اصفهان كشاند و از خانه پرتجمل پدر خوشگذران خود گريزاند و بالنتيجه كيش مجوسي را، كه مذهب پدر و مادرش بود، از دست داد. نخست آيين مسيح و سپس اسلام اختيار نمود.
سلمان يگانه شخصي است كه از ميان ايرانيان وارد جمع اصحاب پيامبر گرديد. بسياري از علماي بلندمرتبه اسلام نيز از روزهاي نخست، از نژاد ايراني برخاستند، و عده‌اي از اسراي جنگ و اولادشان، مانند چهار فرزند «شيرين» كه در حلولا اسير شدند، بعد در عالم اسلام به مقام شامخي رسيدند.
به عقيده براون: «قول كساني كه مضمون سخنشان اين است كه پس از استيلاي عرب بر ايران، دو سه قرن ايرانيان فاقد زندگي علمي و معنوي بوده‌اند، بهيچوجه درست نيست ... بالعكس، آن دو سه قرن دوره‌اي است بسيار جالب توجه و مهم، و از اين جهت عديم النظير است كه امتزاج ادوار قديم و جديد است، دوره تحول آداب، تطور مراسم و سير عقايد و افكار است، ولي به هيچوجه دوره ركود و سكون يا مرگ نيست. راست است كه ايران از جهت سياسي چندي از موجوديت مستقل ملي خود بهره‌مند نگشت و در امپراتوري بزرگ اسلام، كه از جبل طارق تا رود سيحون امتداد داشت، غرق شد، لكن در رشته علم و معرفت بزودي سيادت و تفوق خود را ثابت كرد. و بايد دانست كه ملت ايران با آن لياقت و مهارت و ظرافت و لطافت روح درخور برتري بوده است. اگر از علومي كه عموما به اسم عرب معروف است، اعم از تفسير و حديث و الهيات و فلسفه و طب و لغت و تاريخ و تراجم احوال، و حتي صرف‌ونحو زبان عربي. آنچه را ايرانيان در اين مباحث نوشته‌اند، مجزا كنيد، مهمترين قسمت آن علوم از ميان مي‌رود. تازيان حتي پيشتر، تشكيلات دولتي خود را به تقليد ايرانيان ترتيب داده‌اند.»
تلخيص از تاريخ ادبي ايران، پيشين ص 301
فريد وجدي، از فضلاي مصر در دايرة المعارف خود ضمن بحث از مراجع عهد صحابه و فقهاي بزرگ-
ص: 23
مسلمين تحت تعليمات سلمان در حدود 14 روز دور مدينه خندقي پديد آوردند، و با اين تدبير سدي در برابر قريش به وجود آمد.
چون قواي خصم قادر به عبور نشدند و از تير و سنگهاي پرتابي هم نتيجه‌اي نگرفتند، طرفين تصميم به جنگ تن‌به‌تن گرفتند و چند تن از دو گروه براي شركت در اين نبرد، قدم به ميدان گذاشتند. از طرف مسلمين، علي بن ابيطالب قدم شجاعت پيش نهاد و خصم خود را كشت و ابو سفيان و اتباع او را وادار به بازگشت نمود. در سال ششم هجري، رسما بين مسلمين و كفار عهدنامه‌اي منعقد شد كه مدت 10 سال بين طرفين جنگي روي ندهد و هيچ‌يك از دو طرف مزاحم ديگري نشوند. اين پيمان را جمعي از اصحاب حضرت و عده‌اي از رؤساي قريش امضا كردند.
از سال چهارم تا هشتم هجري، بين مسلمين و قوم يهود چند جنگ ديگر درگرفت كه در غالب آنها پيروزي نصيب مسلمين گرديد و غنايم و اسراي بسيار به دست آنها افتاد.
در جريان غزوه احد، «مالك بن سنان پدر ابو سعيد گفت: يا رسول اللّه به خدا سوگند كه ما در ميان احد الحسنينيم كه آن ظفر است يا شهادت، و هردو صورت مطلوب و مرغوب ماست.» «34»
پطروشفسكي راجع به پيمان عدم تعرض ده‌ساله چنين اظهارنظر مي‌كند:
«محمد (ص) و سران صحابه اين پيمان را يك موفقيت سياسي مي‌شمردند، زيرا نخستين‌بار بود كه بزرگان قريش محمد را همچون طرف متساوي الحقوق شناخته بودند. ولي توده مسلمانان عادي كه از حكومت بزرگان و ثروتمندان مكه تنفر داشتند و آرزوي ورود مظفرانه به مكه را در سر مي‌پرورانيدند، فوق العاده ناراحت بودند. اين نخستين موردي بود كه در جامعه مسلمانان اختلاف بروز كرد؛ سران جماعت گرايشي به طرف صلح با بزرگان مكه نشان مي‌دادند و قشرهاي پايين مي‌كوشيدند بزرگان مزبور را سرنگون سازند.
حيثيت محمد (ص) پس از پيمان «حديبيّه» بيش از پيش بالا گرفت. قبايل گوناگون
______________________________
- صدر اسلام پس از خلفاي راشدين سلمان فارسي را ذكر مي‌كنند.
سيد بحر العلوم در رجال خود از فضل بن شاذان حكايت كند: «ما نشأ في الاسلام رجل من كافة الناس افقه من سلمان الفارسي.» و در كتاب معالم العلماء ابن شهرآشوب آمده است كه «پس از جمع قرآن كه بوسيله علي (ع) انجام يافته، نخستين كسي كه در اسلام تصنيف كرده سلمان فارسي بوده است.
و در فردوس الاخبار تأليف حافظ ديلمي نقل است كه پيامبر خطاب به سلمان فرمود: «انت منا اهل- البيت و قد اتاك العلم الاول و العلم الآخر و الكتاب الاول و الكتاب الاخر ... سلمان از طرف خليفه دوم بر مداين حكومت مي‌كرد و تمام حقوق خود را صدقه مي‌داد و بين فقرا تقسيم مي‌كرد و خود كار مي‌كرد. زنبيل مي‌بافت و از حاصل كار خود امرار معاش مي‌كرد. گويي سلمان بيت المال را كه از راه جنگ و چپاول و غارت ديگر ملل به دست آمده بود، مالي مطبوع و گوارا تلقي نمي‌كرد. روابط سلمان با حضرت به حدي صميمانه بود كه بعضي از معاصرين مي‌گفتند كه قرآن «وحي» نيست بلكه حاصل انديشه‌ها و افكار سلمان است كه به پيشواي اسلام تلقين مي‌شود. مؤيد اين شايعه آيه 105 از سوره نحل است: «يَقُولُونَ إِنَّما يُعَلِّمُهُ بَشَرٌ لِسانُ الَّذِي يُلْحِدُونَ إِلَيْهِ أَعْجَمِيٌّ وَ هذا لِسانٌ عَرَبِيٌّ مُبِينٌ.» مي‌گويند او را تعليم مي‌دهد بشري از عجم در حالي كه قرآن زبان عربي آشكاري است.
(34). ميرخواند، روضة الصفا، ج 2، ص 282.
ص: 24
عربي، بويژه آنهايي كه با مكه خصومت مي‌ورزيدند، حكومت سياسي محمد (ص) را بر خويش پذيرفتند. پيامبر، نه هميشه بلكه در ضمن انعقاد پيمان با ايشان، اسلام آوردن آنان را طلب مي‌كرد.
برخي از قريشيان، كه پيشتر در شمار دشمنان اسلام بودند، به اردوگاه پيامبر مي‌آمدند و اسلام مي‌آوردند. از آنجمله خالد بن وليد و عمرو بن عاص بودند كه بعدها هردو از سرداران نامي خلافت اسلام گشتند. اين هردو تن، به دين بي‌اعتنا بودند ولي مي‌ديدند كه اسلام به صورت نيروي سياسي مؤثري درآمده كه الحاق بدان بسيار نافع به نظر مي‌رسد ... نه اينكه بناگاه به وحدت خداوند و رسالت رسول وي محمد (ص) ايمان آورده باشند، بلكه بدان‌سبب كه اسلام به نظر ايشان، نيرويي سياسي آمد كه سرزمين عربستان را به ياري آن مي‌توان متحد ساخت. شخص ابو سفيان از دشمني با محمد سرباز زد و حتي دختر خويش را به زني به وي داد. اين عمل در آن زمان نشان مي‌داد كه وي حاضر به انعقاد پيمان اتحاد سياسي است.
بازرگانان مكه درك مي‌كردند كه اين نيرو را مي‌توان به نفع خود مورد استفاده قرار داد.
و ممكن است ابو سفيان و تني چند از بزرگان مكه هم در آن زمان، امكان فتح سرزمينهاي غير- عربي را پس از حصول اتحاد عربستان در نظر گرفته بودند؛ سرزمينهايي كه طرق بازرگاني كارواني و بحري كرانه‌هاي درياي متوسط (مديترانه) و آسيا از آن عبور مي‌كرد.
فتح سرزمينهاي ديگران در خروج و نجات از بحران اقتصادي به عربستان كمك مي‌كرد. اما اينكه چنين فتوحاتي را در تحت لواي اسلام بهتر مي‌توان عملي كرد، اين نكته هم در آن زمان قابل پيش‌بيني بود.» «35»

فتح مكه‌

«در نخستين روزهاي ژانويه سال 630 م. (زمستان سال نهم هجري) محمد (ص) با دوهزار تن مرد جنگي، مركب از اهل مدينه و قبايل متحد، به مكه نزديك شد. مكيان تدارك دفاع مي‌ديدند. عباس كه علنا طرف پيامبر را گرفته و اسلام پذيرفته بود، در اردوگاه حضور به‌هم رسانيد. عباس ملاقاتي بين محمد (ص) و اطرافيان وي با ابو سفيان ترتيب داد، و ابو سفيان قرار تسليم مكه را، با شرايطي كه براي خاندان او و دوستانش نافع بود، با محمد (ص) گذاشت. امنيت همه مكيان ... كمابيش تأمين شد. مكيان تعهد كردند اسلام آورند. ورود لشكر اسلام به مكه تقريبا بدون خونريزي صورت گرفت. كعبه را از وجود بتان پاك كردند و به مسجد الحرام و معبد مسلمانان مبدل ساختند.» «36»
بطوري‌كه از روايات و احاديث موجود برمي‌آيد: محمد (ص) خطاب به مردم گفت:
«لا اله الا اللّه وحده لا شريك له صدق وعده و هزم الاحزاب وحده» (خدايي نيست جز خداي يگانه، تنها و بي‌شريك است، وعده‌اش راست بود و به تنهايي سپاه احزاب را شكست داد.) سپس مردم را از خودستايي، بت‌پرستي، و باليدن به نياكان برحذر داشت و فرمود:
«جاءَ الْحَقُّ وَ زَهَقَ الْباطِلُ؛ إِنَّ الْباطِلَ كانَ زَهُوقاً» (حق آمد و باطل از ميان برخاست و باطل ناچار از ميان رفتني است.) سپس دستور داد بتها را درهم شكستند و به دوران شرك پايان بخشيد.
______________________________
(35) و (36). اسلام در ايران، پيشين، ص 34 به بعد (به اختصار).
ص: 25
مردم بت‌پرست مكه گمان مي‌كردند هنگامي كه علي (ع) به اتفاق عده‌اي از مسلمين بتها را درهم مي‌شكنند، جهان ويران خواهد شد، ولي در جريان اين كار هيچ واقعه‌اي روي نداد.
بديهي است كه اسلام آوردن برخي از بزرگان و افراد قريش از روي عقيده نبود بلكه يك ضرورت سياسي آنان را به قبول اسلام وادار كرده بود. روايت است كه در سال هشتم هجري عباس، ابو سفيان را كه از بزرگان مكه بود، پيش محمد (ص) برد. حضرت از او پرسيد: آيا اكنون معتقدي كه من رسول اللّه هستم؟ ابو سفيان گفت: تو مرا از پدر و مادر عزيزتر هستي، ليكن در باب رسالت تو هنوز در دلم شكي است. عباس برآشفت و گفت: واي بر تو، مسلمان شو و بگو لا اله الا اللّه محمد رسول اللّه قبل از آنكه سرت بريده شود.
ابو سفيان چون اين سخنان را بشنيد، با توجه به قدرت روزافزون مسلمانان، ايمان آورد. و بطوري‌كه در كتاب سيرت الرسل و ساير منابع مذكور است، ابو سفيان و بازماندگان او، يعني معاويه و يزيد، با اينكه هيچوقت به اسلام معتقد و مؤمن نبودند، ولي از اسلام سود فراوان بردند و جاه و مال كلاني به‌دست آوردند. آنها نه‌تنها موقعيت ممتاز خود را در مكه حفظ كردند بلكه در ميان سران دولت عربي اسلام، نقش برجسته‌اي بازي كردند و در حدود 14 سال بعد، عثمان بن عفان، كه يكي از اعضاي خاندان اموي بود، در رأس دولت مزبور قرار گرفت و قريب 15 سال بعد از آن، معاويه فرزند ابو سفيان، دودمان اموي (بني اميه) را، به عنوان حكام خلافت عربي، بنيان نهاد. خويشاوندان و هواخواهان ابو سفيان، به تمام معني و به حداكثر، از منافع فتوحات بزرگ اعراب بهره گرفتند و اراضي جديدي در سوريه و ديگر نواحي به انضمام روستاييان متصرف و مقيم آن اراضي را تصاحب كردند و بردگان بسيار و اموال گوناگون از غنايم جنگي به‌دست آوردند.
در طي سالهاي نهم و دهم هجري (631- 630) واحه طائف و بخش اعظم شبه جزيره عربي بناچار سر به اطاعت محمد (ص) نهادند. در اكثر موارد اين اطاعت با قبول اسلام و بت‌شكني توأم بود. در آغاز امر، محمد (ص) به اسلام آوردن ظاهري ايشان اكتفا مي‌كرد و رضا مي‌داد و معتقد بود كه ايمان واقعي بعد پديد خواهد آمد و اگر در نسل اول ظهور نكرد، در نسلهاي بعدي به دلها خواهد تابيد. اين حساب بعدها درست درآمد و چيزي نگذشت كه مردم سراسر شبه جزيره عربستان به دين اسلام درآمدند. «37»

هدف اعراب‌

جرجي زيدان مي‌نويسد:
عربها كه مي‌دانستند ممالك شام و عراق حاصلخيز و پرنعمت است،
______________________________
(37). همان، ص 35.
ص: 26
پس از ظهور اسلام متوجه آن كشورها شدند. طوايف عرب كه پيرو اسلام شده بودند، براي به‌دست آوردن روزي و زندگي بهتر به جنگ مي‌آمدند و تنها نظرشان غارت و غنيمت بود، چنانكه در جنگ حنين و طايف اين موضوع مسلم گشت. در اين دو جنگ، غنيمتهاي فراواني به دست مسلمانان افتاد و همينكه جنگ پايان يافت و اسيران ردوبدل شدند، بنا به گفته ابن هشام، پيغمبر (ص) سوار شد و مردم دنبال آن حضرت را گرفته فرياد مي‌زدند: اي پيغمبر خدا، زود باش بهره ما را از شتر و گوسفند بده. آنقدر مردم فشار آوردند كه پيغمبر كنار درختي متوقف شده، رداي آن حضرت به دست مردم افتاد. آنگاه فرمود: اي مردم رداي مرا بدهيد اگر غنيمتهاي امروز به اندازه درختهاي تهامه باشد، همه را ميان شما تقسيم مي‌كنم. همه مي‌دانيد من ترسو و دروغگو و لئيم نيستم. «38»
نكته‌اي كه در اينجا ذكر آن ضروري است، اينكه سياست وحدت مذهبي پيشواي اسلام كه نتيجه آن، پايان دادن به اختلافات مذهبي و عقيدتي و قبيله‌اي بود، اصولا با منافع اقتصادي قبيله قريش تعارضي نداشت. زعماي قبيله قريش آرزو داشتند كه به جاي چهار ماه (يعني ماههاي محرم و رجب، ذيقعده و ذيحجه) در تمام ايام سال، در پناه امنيت و آرامش، بتوانند به فعاليتهاي بازرگاني ادامه دهند، و اين آرزو فقط در سايه اسلام عملي شد. به قول يكي از محققين: «مذهب جديد فقط گذشتن از مقدار محدودي وقت و ثروت آنها را مي‌خواست و بقيه را به خود آنها وامي‌گذاشت تا آزادانه فعاليتها و امور شخصي خود را دنبال كنند. يكي ديگر از محاسن اسلام، در نظر مردم مكه، نظارت شديد بر باديه‌نشينان و تربيت آنها بود.» «39» رام كردن چادرنشينان از راه جنگ كاري دشوار و بيحاصل بود. به همين مناسبت، پس از رحلت پيشواي اسلام، در دوران خلافت ابو بكر، زعماي عرب و گردانندگان عالم اسلام تصميم گرفتند كه از نيروي جنگي باديه‌نشينان در غزوات و جنگهاي توسعه‌طلبانه خود استفاده كنند، و با اين تدبير، بزرگترين مانع وحدت جامعه عرب را از بين بردند. ديري نگذشت كه عشاير و باديه‌نشينان عرب، كه منافع اقتصادي خود را در همكاري با اسلام مي‌ديدند، مانند زعماي قبايل قريش با نهضت جديد روي موافق نشان دادند.
به عقيده دوپلانول «40» با اينكه دين اسلام در منطقه‌اي كه اكثريت افراد آن را قبايل چادرنشين تشكيل مي‌دادند پديد آمد، به توسعه شهرنشيني و ايجاد شهرها كمك كرد، زيرا به‌جا آوردن شماره بسياري از فرايض مذهبي بطور دسته‌جمعي، جز از راه تمركز در شهرها و شهرنشيني امكان‌پذير نيست. علاوه بر اين، اغلب سران عرب در ممالك اسلامي و غير مسلمان به كار تجارت مشغول بودند، و اسلام از دو راه تجارت و جهاد در مناطق غيرمسلمان منتشر گرديد.
يكي از نويسندگان فرانسوي مي‌گويد: «وقتي كه دانشجوي اروپايي در صدد تتبع
______________________________
(38). تاريخ تمدن اسلام، پيشين، ص 60 و 61.
(39). مأخوذ از مقاله تحقيقي:H .A .R .GIBBGELUL ، ترجمه دكتر محمد حسين تمدن. استاد دانشگاه تهران
(40).Doplanhol
ص: 27
فتح عرب برمي‌آيد، هنگام مطالعه كتابهاي اين موضوع، اينطور حس مي‌كند كه گويي در مقابل معماي اسرارآميزي قرار دارد. هيچ‌يك از اين كتابها علل و نتايج اين گردباد بشري را، كه در عرض چند سال، فاصله ميان درياي چين و اقيانوس اطلس را فراگرفت، براي او توجيه نمي‌كنند. اگر هم مورخيني مانند جرجي زيدان پيدا شده‌اند كه به سابقه تاريخي عرب مختصر اشاره‌اي كرده‌اند، اشاره آنها بيشتر براساس تعصبات ملي بوده است ... تحليل وقايع و نتيجه‌گيري از آنها را فراموش نموده‌اند.
سپس در پايان اين بحث علل جنبش عرب، و شكست ايرانيان را بدين نحو خلاصه مي‌كند:
«1. تكامل زندگي اقتضا مي‌كرد كه تمركزي در عربستان به وجود آيد؛ مخصوصا منافع تجارت‌پيشگان و امثال آنها در اين بود كه در عربستان يك نيروي بزرگ ايجاد شود.
2. حملات مسلحانه ايران و روم لزوم ايجاد اين نيرو را تقويت مي‌كرد.
3. برخورد مذاهب مختلف در عربستان از پيدايش يك سنتز جديد خبر مي‌داد.
4. مصالح تجارت و منافع تجار اقتضا مي‌نمود كه مكه همچنان پايتخت مذهبي باقي بماند كه اين نيروي مذهبي پشتيبان تجارت قريش و امثال آنها باشد.
5. كوچ‌نشينهاي عرب، در كشور ايران و روم چشم اعراب را به دنياي متمدن و نعمتهاي آن بازكردند، و عامل حرص و طمع در آنان قوت گرفت ...
6. جنگ ذوقار، و زدوخوردهايي نظير آن، به عربها نشان داد كه خيال آنها در مورد غلبه بر ساير اقوام، خيالي محال نيست.
7. جامعه طبقاتي ايران دوره پيشرفت خود را طي كرده و به حال درجا زدن رسيده و امكان ادامه آن سپري شده بود. يك تلنگر از خارج لازم بود كه اين هيولاي مخوف و پوسيده را از هم بپاشد.
8. ناخشنودي توده‌هاي وسيع ملت ايران و عاصي شدن آنها، از تحمل مالياتها و ساير عوارض و لشكركشيها، باعث شد كه آنها در مقابل فرياد عرب، كه الغاء امتيازات طبقاتي را اعلام مي‌كرد، چهره تسليم نشان بدهند ...»

نامه‌هاي پيغمبر به سلاطين‌

اشاره

پس از فتح مكه، تمام قبايل اطراف به اسلام گرويدند و قدرت اسلام بيش از پيش فزوني گرفت. قبل از فتح مكه، حضرت براي بسط عالم اسلام نامه‌ها و نمايندگاني نزد ملوك و سلاطين اطراف فرستاد؛ از جمله اين نامه به هراكليوس نوشته شد: «بسم اللّه الرحمن الرحيم. از رسول خدا محمد به هراكليوس بزرگ. درود به هركس كه پيرو راه رستگاري است. اما بعد، مسلمان شو تا سالم بماني؛ مسلمان شو تا خدا دوبار به تو پاداش بدهد ... رسول خدا محمد.»
هراكليوس نماينده حضرت را بخوبي پذيرفت و با ملاطفت بازفرستاد.
همچنين نامه‌اي به نجاشي پادشاه حبشه صادر شد:
«از رسول خدا محمد به نجاشي پادشاه حبشه، در صلح و دوستي باش ... من تو را به سوي خداي يگانه و پيروي و اطاعت از او دعوت مي‌كنم كه پيرو من باشي و به آنچه بر
ص: 28
من فرود آمده ايمان آوري، چون پيامبر خدا هستم ...»
نجاشي پاسخ دوستانه‌اي داد و مناسبات حسنه بين دو حكومت برقرار ماند.

دعوت خسروپرويز به اسلام‌

سپس حضرت نامه‌اي براي خسروپرويز، پادشاه ايران، فرستاد:
«بسم اللّه الرحمن الرحيم. از رسول خدا به خسرو بزرگ ايران. درود بر كسي باد كه از راه راست و حق پيروي كند و به خدا و رسول او ايمان آورد و گواهي دهد كه خدايي جز خداي يگانه نيست و من پيامبر او به سوي همه مردم هستم تا هر زنده‌اي را بيم و اميد دهم. پس ايمان بياور تا سالم بماني و هرگاه نپذيري گناه مجوس بر تو باد.»
چون در اين نامه اسم پيغمبر مقدم بر نام خسرو درج شده بود، خسرو در غضب شد و بدون اينكه نامه را بخواند پاره كرد و روي زمين ريخت و گفت: «اين غلام را ببينيد كه اسم خود را جلو اسم من مي‌نويسد. سپس فرمان داد حاكم يمن اين شخص (پيغمبر) را تحت الحفظ نزد او بفرستد، ولي قبل از آنكه اين دستور اجرا شود، خسرو به دست پسرش كشته شد «41»
همچنين محمد (ص) نامه‌اي به مقوقس حاكم قبطيان فرستاد، به اين شرح:
«بسم اللّه الرحمن الرحيم: از رسول خدا محمد به مقوقس بزرگ قبطيان. درود بر آن كس كه پيرو راه راست بود. اما بعد، من تو را به اسلام دعوت مي‌كنم. مسلمان شو تا سلامت بماني. اسلام آور تا خداوند دو بار به تو پاداش دهد. قُلْ يا أَهْلَ الْكِتابِ تَعالَوْا إِلي كَلِمَةٍ سَواءٍ بَيْنَنا وَ بَيْنَكُمْ أَلَّا نَعْبُدَ إِلَّا اللَّهَ وَ لا نُشْرِكَ بِهِ شَيْئاً وَ لا يَتَّخِذَ بَعْضُنا بَعْضاً أَرْباباً مِنْ دُونِ اللَّهِ (بگو اي اهل كتاب، بياييد به سوي كلمه‌اي كه بين ما و شما مشترك است تا نپرستيم مگر خداي را و چيزي را با او شريك قرار ندهيم و غير از خدا كسي بر ما حاكم و ارباب نباشد.» مقوقس گفت: «ما ديني داريم كه آن را از دست نمي‌دهيم مگر دين بهتري به دست آوريم.) مخاطب گفت: «ما تو را به سوي دين خدا، كه اسلام باشد، دعوت مي‌كنيم. اين پيغمبر مردم را دعوت كرد، اما قريش نسبت به او از همه سختتر و يهود، دشمن‌تر بودند، و از همه به او نزديكتر، مسيحيان بودند. ما تو را از دين مسيح بازنمي‌داريم بلكه به تصديق آن امر مي‌كنيم.» مقوقس ضمن پاسخ محبت‌آميزي مقداري پول طلا و پارچه‌هاي گرانبها و دو كنيز براي پيغمبر فرستاد.
ناگفته نگذاريم كه بعضي از صاحبنظران راجع به اقدام حضرت به دعوت شاهان جهان به آيين اسلام «... ترديد دارند كه محمد خاصه در وقتي كه هنوز به فتح مكه نيز توفيق نيافته بود، انديشه نشر آيين خويش را در قلمرو ايران و روم و حبشه پرورده باشد.» «42»

زندگي خصوصي و اجتماعي محمد (ص)

پيشواي اسلام در مدينه بسادگي زندگي مي‌كرد. خانه او با چوب و الياف درخت خرما ساخته شده بود. در خانه روي پوست گوسفند، كه به زمين مي‌گستردند، مي‌خوابيد. گاهي خرما تناول
______________________________
(41). نگاه كنيد به: ابو علي بلعمي، ترجمه تاريخ طبري، به اهتمام دكتر جواد مشكور، ص 235.
(42). تاريخ ايران بعد از اسلام، پيشين، ص 304.
ص: 29
مي‌كرد و گاهي نان. كارهاي خانه را خود انجام مي‌داد؛ خانه را جارو مي‌كرد، جامه خويش را مي‌دوخت؛ و چون به پاكيزگي توجه داشت؛ گاه جامه‌هاي خود را مي‌شست. او و زنهايش روي حصيري، كه با برگهاي خرما ساخته شده بود، مي‌نشستند.
اين مرد بزرگ با علي (ع) عهد اخوت بست و قرار شد يك روز علي كار كند و خرج خود و محمد را تأمين كند و روز ديگر، محمد (ص) كار كند و خرج هردو را بپردازد.
موقعي كه مسلمين مسجد قبا يعني اولين مسجد جامع را بنا مي‌كردند، جمله سران عالم اسلام، يعني مهاجرين و انصار، در ساختن آن شركت جستند.
محمد به اتفاق ابو بكر، گل مي‌ساخت و خشت مي‌زد، و عمر بن الخطاب بر دوش سنگ مي‌كشيد.
حضرت به مال دنيا سخت بي‌اعتنا بود. مي‌گويند پس از رحلت محمد (ص) فاطمه سلام اللّه عليها، دختر حضرت، و عباس عموي پيغمبر، ميراث و سهم خود را از فدك خيبر مطالبه كردند ولي ابو بكر خواهش آنها را نپذيرفت و از قول پيشواي اسلام گفت: «ما جماعت انبيا ارثي از خود نمي‌گذاريم و هرچه از ما باقي باشد، صدقه و مال مسلمانان است. و آل محمد بايد مثل سايرين از اين اموال استفاده كنند.»
بازماندگان حضرت از اين جواب در خشم شدند و مدتها مناسبات آنها با ابو بكر تيره بود؛ چنانكه حضرت علي (ع) تا شش ماه پس از وفات حضرت با ابو بكر بيعت نكرد.
بطوري‌كه از گفته‌هاي خديجه كبري و علي (ع) و ساير نزديكان آن حضرت برمي‌آيد، محمد (ص) مردي متوسط القامه و گندمگون و بسيار شيرين‌سخن بود. در مواقع سختي نيز از تفريح و مزاح خودداري نمي‌كرد. روزي به صفيه عمه پير خود گفت: «لا تدخل الجنة عجوز» (پيرزن وارد بهشت نمي‌شود.) صفيه از كثرت تأثر گريست. سپس حضرت فرمود پيران جوان مي‌شوند آنگاه به بهشت مي‌روند.
در خوراك رعايت اعتدال را مي‌كرد. غالبا خود و نزديكانش گرسنه بودند. به گفته ابو هريره، حضرت حتي يك‌بار از نان جو سير نشد. آب و خرما غذاي اصلي او بود. با سه انگشت غذا مي‌خورد و چون از خوردن فارغ مي‌شد، انگشتان خود را مي‌ليسيد. لباسش يك پيراهن نخي آستين‌كوتاه با يقه باز و بي‌دكمه بود. روز جمعه و عيدين يك برد يماني دربر مي‌كرد.
گاه عمامه كه عبارت از پارچه مختصري بود بر سر مي‌گذاشت و آن را با عقال روي سر مي‌بست.
الاغ را بدون پالان سوار مي‌شد. با بنده و آزاد يكسان سخن مي‌گفت. بيماران را عيادت مي‌كرد. در سلام و مصافحه سبقت مي‌جست. به واردين احترام مي‌گذاشت. هرگاه كسي هنگام نماز بر او وارد مي‌شد، نماز را زودتر تمام مي‌كرد و به كار تازه‌وارد رسيدگي مي‌كرد. به جمال و زيبايي علاقه فراوان داشت. با دشمنان مدارا مي‌نمود. سخن كسي را قطع نمي‌كرد.
چون به مجلسي وارد مي‌شد، هرجا خالي بود مي‌نشست و هرگز صدر مجلس را به خود اختصاص نمي‌داد و اجازه نمي‌داد مردم به احترام او برخيزند. و به ياران خود مي‌گفت: براي من مانند ايرانيان كه براي تعظيم همديگر برمي‌خيزند، از جاي برمخيزيد.
ابو هريره مي‌گويد: با محمد (ص) به بازار رفتم. او مي‌خواست شلواري خريداري كند.
ص: 30
فروشنده دست وي را گرفت تا ببوسد، محمد دست را واپس كشيد و گفت: «اين كاري است كه ايرانيان با پادشاهان خود مي‌كنند و من پادشاه نيستم و مردي چون ديگرانم.» من خواستم شلوار را بگيرم و در خدمت او حمل كنم اما محمد نگذاشت و گفت: صاحب هرچيزي به حمل آن شايسته‌تر است.» «43»
محمد (ص) در زندگي خصوصي و اجتماعي هرگز تعصب و خودخواهي نداشت.
گاه مرتكب اشتباه مي‌شد ولي چون يارانش به او تذكر مي‌دادند، تسليم مي‌شد و حرف صحيح را مي‌پذيرفت؛ چنانكه يك‌بار حباب بن المنذر نزد حضرت آمد و گفت: «آيا اين اردوگاه را كه انتخاب كرده‌اي، به امر خدا برگزيدي يا موضوع ارتباطي به وحي ندارد.» حضرت فرمود:
«موضوع جنگ و تدبير و نيرنگهاي نظامي است.» حباب گفت: «پس برخيز تا با مردم به نزديكترين چاه برسيم و آنجا فرود آييم تا از حيث آب در مضيقه نباشيم.» حضرت تبعيت كرد و از پيشنهاد منطقي حباب سودها برد.

حضرت، گاه اشتباه مي‌كرد

پيشواي اسلام جنگ را نوعي خدعه و نيرنگ مي‌شمرد. وقتي خبر يافت كه خالد هذلي به جمع‌آوري سپاه عليه مسلمانان مشغول است عبد اللّه بن انيس را براي كشف حقيقت فرستاد. وي خود را به خالد رسانيد. خالد از او پرسيد: «كيستي؟» گفت: «مردي عربم، شنيده‌ام گروهي را براي جنگ با محمد (ص) فراهم مي‌كني.» خالد اين معني را تأييد كرد. عبد اللّه چون او را با عده‌اي زن ديد با شمشير او را بكشت. كسان خالد مقتول، مدتي آرام گرفتند، سپس در صدد برآمدند با مكر و حيله انتقام خود را بگيرند؛ پس گروهي از اعراب را نزد محمد (ص) فرستادند و گفتند:
«اسلام آورديم از ياران خود جمعي را با ما بفرست كه قرآن و مسائل دين را به ما تعليم دهند.» حضرت به گفته آنها اعتماد كرد و 6 نفر از اصحاب خود را نزد ايشان فرستاد كه هم تعليم دين دهند و هم از وضع آنها اطلاعاتي كسب كنند، ولي همينكه اين 6 تن به ناحيه رجيع رسيدند، هريك بنحوي كشته شدند ... «44»
مطالعه زندگي خصوصي پيشواي اسلام نشان مي‌دهد كه وي مرد سياست و تدبير بود و سعي مي‌كرد از هر جرياني به سود نهضت جديد استفاده كند.
عباس محمود العقاد در كتاب راه محمد مي‌نويسد:
نعيم بن مسعود غطفائي به خدمت محمد رسيد و گفت: «من به دين تو گرويده‌ام اما طايفه من اين مطلب را نمي‌دانند، اينك هر امري داري فرمان ده تا انجام دهم.» محمد گفت: «همانا تو مردي از گروه مسلماناني، پس چندانكه بتواني به زبوني دشمنان اسلام بكوش و در ميان عشيره خود و طوايفي كه با ما در جنگند، نفاق بيفكن تا قواي يكديگر را ضعيف و خنثي كنند و قدرت پايداريشان در برابر ما ناچيز گردد، زيرا جنگ خدعه‌اي است.» نعيم دستور محمد را به‌كار بست و پس
______________________________
(43). عباس محمود العقاد، راه محمد، ترجمه دكتر مبشري، ص 319.
(44). زندگاني محمد، پيشين، ص 415.
ص: 31
از تهيه مقدمات لازم، تخم نفاق را در دل طايفه بني قريظه، كه قومي از يهود بود، كاشت و بين قبيله قريش و قبيله غطفان نفاق و جدال انداخت؛ بطوري‌كه اين طوايف جنگجو كه براي شكست محمد (ص) با هم متحد و حضرت را محاصره كرده بودند، نسبت به هم بدگمان شدند.
سپس مي‌نويسد: «طايفه قريش و غطفان، دلسرد و بيمناك، بدون موفقيت به سوي ديار خود بازگشتند و محمد و يارانش از محاصره نجات يافتند و به سوي مدينه مراجعت كردند.»
همچنين در جنگ احزاب، وقتي كه يهوديان با كليه مخالفين حضرت همدست شده براي مبارزه به مدينه روي آوردند، محمد (ص) با اصحاب خويش به مشاوره پرداخت. سلمان پيشنهاد كرد كه در مدينه خندقي احداث كنند تا مسلمانان در يك طرف خندق به دفاع برخيزند، حضرت اين نظر را پسنديد و با كمك دوستان خود به كندن خندق مشغول شدند.
يكي از عوامل مهم پيروزي حضرت بر دشمنان، وجود جاسوسان و مخبريني بود كه از طرف وي بين قبايل مختلف عرب و يهوديان و مسيحيان، به عناوين و در لباسهاي مختلف در گردش بودند و محمد (ص) را از نقشه‌ها و توطئه‌هايي كه به زيان نهضت او ترتيب مي‌دادند، باخبر مي‌كردند، و حضرت مانند يك فرمانده، قبل از آنكه دشمنان بتوانند نقشه‌هاي خود را عملي كنند، بر آنها مي‌تاخت و دشمن را غافلگير مي‌كرد.
پيشواي اسلام، چنانكه خود بارها گفته است، انساني بود چون ديگر انسانها، و از كليه غرايز و عواطف بشري بهره‌مند بود: «قُلْ إِنَّما أَنَا بَشَرٌ مِثْلُكُمْ» (بگو من فقط بشري مانند شما هستم- سوره فصلت. آيه 6).
در جاي ديگر مي‌فرمايد: «قُلْ سُبْحانَ رَبِّي هَلْ كُنْتُ إِلَّا بَشَراً رَسُولًا» (بگو پناه بر خدا آيا من غير از يك انسان رسول، كس ديگري هستم؟)
با اين حال، مردم عامي كه از نيات خيرخواهانه و هدف اصلي حضرت بيخبر بودند، از وي غيبگويي، اعجاز، و اعمال خارق العاده طلب مي‌كردند، ولي آن مرد صبور به آنان مي‌گفت! «قُلْ لا أَمْلِكُ لِنَفْسِي نَفْعاً وَ لا ضَرًّا إِلَّا ما شاءَ اللَّهُ وَ لَوْ كُنْتُ أَعْلَمُ الْغَيْبَ لَاسْتَكْثَرْتُ مِنَ الْخَيْرِ وَ ما مَسَّنِيَ السُّوءُ إِنْ أَنَا إِلَّا نَذِيرٌ.» بگو اي محمد، جز آنچه خدا بخواهد براي خود مالك سود و زياني نيستم و اگر غيب مي‌دانستم خير بسياري به من مي‌رسيد و زيان و بدي به من نمي‌رسيد؛ ولي من جز يك بيم‌دهنده نيستم (سوره اعراف، آيه 188).
همچنين در آيه 87 سوره هود مي‌فرمايد: «إِنْ أُرِيدُ إِلَّا الْإِصْلاحَ مَا اسْتَطَعْتُ» (مقصودي غير از اصلاح، تا آنجا كه از دستم برآيد، ندارم.) ولي مخالفان به حضرت و مندرجات قرآن اعتراضها داشتند و از جمله مي‌گفتند: «أَ يَعِدُكُمْ أَنَّكُمْ إِذا مِتُّمْ وَ كُنْتُمْ تُراباً وَ عِظاماً أَنَّكُمْ مُخْرَجُونَ، هَيْهاتَ هَيْهاتَ لِما تُوعَدُونَ.» (آيا [اين مدعي رسالت] به شما نويد مي‌دهد كه پس از آنكه مرديد و استخوانهاي شما هم پوسيد و خاك شد باز زنده مي‌شويد؛ هيهات كه اين وعده‌ها كه به شما مي‌دهد از آخرت و زندگي ابد، راست باشد، بلكه همه فريب و دروغ است- سوره مؤمنون، آيه 35 و 36).
ص: 32
در حق جمعي ديگر از مخالفان آمده است: «وَ يَقُولُ الَّذِينَ كَفَرُوا لَوْ لا أُنْزِلَ عَلَيْهِ آيَةٌ مِنْ رَبِّهِ.» (كافران به طعنه گويند چرا خدا بر او معجزه‌اي نفرستاد- سوره رعد، آيه 7).
حضرت چه قبل از اعلام رسالت و چه بعد از آن، هرگز از تحقيق و پرسش از عقايد و نظريات ملل مختلف غفلت نمي‌ورزيد. عده‌اي معتقد بودند كه حضرت در طي مسافرتهاي تجاري و غزوات نه‌تنها از كتب مذهبي يهود و نصاري سود جسته بلكه در اثر تماس با روميان و ايرانيان و دوستي و نزديكي با مردان فاضل و تجربه‌اندوخته‌اي چون سلمان فارسي و پيروان يهود و نصاري و ماني و مزدك، به اصول عقايد و نظريات اجتماعي و مذهبي آن عصر واقف گرديده و به كمك يكي از دانشمندان عجم (سلمان) قرآن را پديد آورده است. آيه 103 از سوره نحل كمابيش وجود اين شايعه را تأييد مي‌كند:
«وَ لَقَدْ نَعْلَمُ أَنَّهُمْ يَقُولُونَ إِنَّما يُعَلِّمُهُ بَشَرٌ لِسانُ الَّذِي يُلْحِدُونَ إِلَيْهِ أَعْجَمِيٌّ وَ هذا لِسانٌ عَرَبِيٌّ مُبِينٌ.» (و ما آگاه هستيم كه كافران مي‌گويند آن كس كه مطالب اين قرآن را به رسول مي‌آموزد، بشري است اعجمي غيرفصيح، در حالي كه قرآن كتابي است به عربي فصيح).
همچنين در سوره «ص» مرقوم است كه «وَ قالَ الْكافِرُونَ هذا ساحِرٌ كَذَّابٌ.»: (منكران گفتند كه محمد جادوگري دروغگوست.) و عده‌اي ديگر تعاليم او را در شمار اساطير و افسانه‌هاي كهن شمردند: «يَقُولُ الَّذِينَ كَفَرُوا إِنْ هذا إِلَّا أَساطِيرُ الْأَوَّلِينَ» (سوره انعام، آيه 25).

دارايي حضرت‌

«پيشواي اسلام چهارده غلام داشت كه اكثر آنها را آزاد كرده بود، از آن جمله سلمان فارسي و زيد بن حارثه قابل ذكرند، و نيز 5 كنيزك و 7 اسب و دو استر و هفت شمشير، و سه زره و سه كمان و چهار نيزه و يك سپر و دو مغفر و دو عصا داشت. علاوه بر اين وي را عمامه و ردا و علمي از پشم سياه بود، و كمري زيبا و يك جعبه تير و سه شتر ناقه و 20 شتر ماده ديگر، و صد گوسفند، و دو برد يماني و دو كرباس و دو پيراهن و جبه برد يماني و گليمي سرخ و سه كلاه كوچك لاطي و ازاري و لحافي كرباس سرخ، و موزه سياه، و آيينه‌اي و شانه‌اي و سرمه‌داني و ناخن‌بري و مسواكي و دو كاسه چوبين و ظرفي سنگين داشت ... و دو نعلين از پوست خام زرد داشت. هر جمعه برد سرخ و موزه سياه، كه نجاشي فرستاده بود، مي‌پوشيد و عود و بوي خوش به‌كار مي‌برد.» «45»

زنان محمد (ص)

يكي از نكات جالب زندگي حضرت، تعدد زوجات و علاقه فراوان او به جنس زن است؛ چنانكه فرموده است سه چيزي كه خيلي دوست دارم يكي زن و ديگري بوي خوش و نور چشمم، نماز است. چنانكه ديديم سرسلسله زنان حضرت، خديجه بود و تا وي حيات داشت، محمد (ص) زن ديگري نگرفت. پيشواي اسلام در وصف اين زن عاقل و كاردان مي‌گويد: «... در آن وقت كه همه كافر بودند به من ايمان آورد، در آن هنگام كه همه مرا تكذيب كردند، او مرا تصديق كرد؛ آنگاه كه مردم مرا از مال خود محروم مي‌ساختند، او در دارايي خود با من مواسات كرد و خداوند فقط از او به من فرزند عنايت فرمود.» هنگامي كه خديجه در 56 سالگي درگذشت، دعوت اسلام از مكه
______________________________
(45). حمد اللّه مستوفي، تاريخ گزيده، به اهتمام دكتر عبد الحسين نوايي، ص 165 (به اختصار).
ص: 33
به اطراف حجاز تجاوز كرده بود و مبلغين اسلام مي‌كوشيدند دين جديد را نه‌تنها در شبه جزيره عربستان بلكه در كشورهاي همجوار بسط و توسعه دهند.
با مرگ خديجه، حضرت ظاهرا ده زن ديگر به عقد خود درآورد كه اسامي آنها عايشه دختر ابو بكر، حفصه دختر عمر، سوده، زينب، ام سلمه، ميمونه، صفيه، ام حبيبه، ماريه، و ريحانه مي‌باشد.
حمد اللّه مستوفي مي‌نويسد: «چهارده زن را نكاح و وطي كرده است ... چهار زن را نكاح كرد و به وطي نرسيدند و پيش از نكاح دست بداشت.» و از خديجه سه فرزند به نام قاسم، طيب، و طاهر متولد شدند و پس از چندي درگذشتند. به نظر حمد اللّه مستوفي، اين واقعه عين مصلحت بود «زيرا ممكن بود آنها نيز مانند فرزند پيغمبران ديگر دعوي رسالت كنند در حالي كه محمد (ص) خاتم النبيين است.»
در ميان اين زنان، سوده از نعمت جمال و جواني بي‌نصيب بود و به همين مناسبت، چندان مورد محبت شوهر خود نبود. با اين‌حال حضرت مدتها براي رعايت عدالت در نفقه و همخوابي بين او و سايرين فرقي نمي‌گذاشت، ولي اين وضع دوامي نيافت و جنبه بشري محمد (ص) او را بر آن داشت كه سوده را با ملايمت طلاق گويد، ولي سوده با اصرار خواهان ادامه زناشويي بود. او براي رضاي حضرت گفت: «مرا نگاه دار و من شب نوبت خود را به عايشه مي‌بخشم.» با اين توافق مشكل حل شد و حضرت از طلاق خودداري فرمودند. در ميان زنان حضرت، عايشه جمال و دلربايي بيشتري داشت. وقتي كه سخن از زناشويي با عايشه به ميان آمد وي در حدود 6 يا 7 سال بيشتر نداشت. به همين علت، حضرت تا 9 سالگي از ازدواج رسمي و نزديكي با او خودداري فرمود. بايد توجه داشت كه در آن ايام، با سنن و آدابي كه بين اعراب وجود داشت، ازدواج مردي پير با دختري جوان امري عجيب و خارق- العاده نبود، و اعراب، يعني همان قومي كه بعضي از آنها دختران خود را زنده‌به‌گور مي‌كردند، اين عمل را قبيح و ناپسند نمي‌شمردند.
بايد توجه داشت كه در قرآن، در سوره «النساء»، آيه 3 مقرر شده است كه هر مسلمان مي‌تواند تا چهار زن داشته باشد با (آنچه را كه دستهاي راست شما دارد). البيضاوي اين جمله را متعه يا كنيز (سراري) معني مي‌كند، ولي خود حضرت در مورد تعدد زوجات محدود به حدودي نيست؛ چنانكه در سورة الاحزاب، آيه 49 و 50 براي پيامبر خدا امتيازاتي پيش‌بيني شده است. «46»
آيه 49 و 50 سوره احزاب: «يا أَيُّهَا النَّبِيُّ إِنَّا أَحْلَلْنا لَكَ أَزْواجَكَ اللَّاتِي آتَيْتَ أُجُورَهُنَّ وَ ما مَلَكَتْ يَمِينُكَ مِمَّا أَفاءَ اللَّهُ عَلَيْكَ ...»
(اي پيغمبر، ما به تو زنهاي تو را كه جهيزهاي آنها را داده‌اي، حلال نموده‌ايم و آن را كه دست راست تو تحصيل كرده است و آنچه كه خدا به تو داده است و هر زن مؤمنه كه نفس خود را به پيغمبر بازگذارد؛ اگر پيغمبر هم ميل نكاح با او را داشته باشد.) اين اجازه مخصوصي است كه به تو داده شده است، زيرا كه ما مي‌دانيم كه از براي زنهاي آنها و
______________________________
(46). نگاه كنيد به همان مأخذ، ص 157.
ص: 34
كنيزكان ايشان به آنها چه دستوري داده‌ايم تا كه بهر تو حرجي نباشد.»
بيضاوي در تفسير اين آيات معتقد است كه اين امتيازي است كه به پيغمبر خدا اعطا شده و دليل است بر اينكه خداوند او را مستحق پاداش كريمانه‌اي از طرف خود مي‌داند ...
راجع به مريم حبشيه، كه حاكم مصر براي محمد (ص) فرستاد، در سوره التحريم آيه 1 و 2 چنين آمده است: «اي پيغمبر چرا حرام مي‌داني آنچه را كه خدا براي تو حلال كرده است. تو به جلب رضايت زنهاي خود مي‌كوشي و خدا غفور و مهربان است. خدا به شما اجازه داده است كه قسمهاي خود را ناديده بگيريد. خداي بزرگ شما دانا و حكيم است.»
بيضاوي دو تفسير در موضوع آيات سابق الذكر دارد، ما يكي از آنها را كه متفق عليه سايرين است، اينجا نقل مي‌كنيم: «روايت است كه حضرت با مريم خلوت كرده بود، در صورتي كه نوبت عايشه يا حفصه بود؛ حفصه از اين كار مطلع شد و سخت گله نمود. حضرت اظهار نمود كه مريم بر من حرام است. سپس اين آيات نازل شد.» «47»
اينك آيه 1 و 2 سورة التحريم:
«يا أَيُّهَا النَّبِيُّ لِمَ تُحَرِّمُ ما أَحَلَّ اللَّهُ لَكَ تَبْتَغِي مَرْضاتَ أَزْواجِكَ وَ اللَّهُ غَفُورٌ رَحِيمٌ قَدْ فَرَضَ اللَّهُ لَكُمْ تَحِلَّةَ أَيْمانِكُمْ ...»
«راجع به ازدواج پيغمبر با زينب، زن پسرخوانده خود (زيد) بطوري‌كه از منابع گوناگون برمي‌آيد، روزي حضرت چشمش به زن زيد كه زن خوبرويي بود، افتاد.
زبان به تمجيد او گشود، زينب كلام رسول را به زيد گفت، زيد او را طلاق داد و سرانجام به زوجيت پيغمبر درآمد. مردم از ازدواج پيغمبر با زن پسرخوانده خود اظهار شگفتي كردند.» «48»
در سوره الاحزاب، آيه 37 و 38 براي روشن شدن مردم چنين آمده است: «به ياد بياور زماني را كه تو به آن شخصي كه خدا بدو نعمتها اعطا كرده بود و تو بدو نعمتها اعطا كرده بودي، گفتي: زن خود را براي خودت نگاه دار و از خدا بترس، و تو آنچه را كه خداوند در عرصه شهود مي‌گذارد، پنهان مي‌داري و از مردم بيم داري و خدا براي ترس شايسته‌تر است. بنابراين، وقتي زيد حاجتي از آن رفع كرده بود، ما او را براي تو تزويج نموديم، مبادا بر مؤمنين خطا و خيانتي در گرفتن زنهاي پسرخوانده‌هاي خويش پيش آيد. در وقتي كه حاجت خود را از آن زنها برآورده باشند و حكم خدا مجري شده است، هيچ خطايي نبود بر پيغمبر در آنچه خدا بر او فرض كرده بود كه مانند قانون و سنت خدا نسبت به كساني كه قبلا آزاد بودند، رفتار نمايد و حكم خدا فرماني است بي‌گفتگو و غيرقابل تغيير.»
جلالين و بيضاوي در تفسير آيه مزبور مطالبي نوشته‌اند:
بيضاوي در جلد دوم، صفحه 129 مي‌گويد: «زن خودت را براي خودت نگاه‌دار (يعني زينب را) براي آن است كه حضرت محمد پس از آنكه زينب را به حباله نكاح زيد در-
______________________________
(47). رجوع كنيد به: ابن هشام، سيرة الرسول، ج 3، ص 94؛ ابن اثير، كامل، ج 2، ص 117 و 118
(48). گوستاو لوبون، تمدن اسلام و عرب، ترجمه فخر داعي گيلاني، ص 121.
ص: 35
آورد، ناگهان چشمش بر او افتاد و محبت او در درونش جاي گرفت و گفت: «سبحان اللّه خالق- النور و تبارك الله احسن الخالقين.» (تمجيد بر خدايي باد كه قلوب را منقلب و دگرگون مي‌سازد.) زينب تمجيد او را شنيد و به زيد گفت. زيد فورا پي به مطلب برد و از نزديكي و مصاحبت با او نفرتي در دلش پديد آمد. نزد پيغمبر آمد و گفت مي‌خواهم زن خود را رها كنم. حضرت علت را پرسيد. گفت: «جز نيكويي چيزي از او نديده‌ام ولي شأن او اجل از مقام من است.» حضرت گفت: «زن خود را براي خودت نگاه‌دار»، بنابراين زيد در حالي كه خواهش خود را از او بر آورده بود، او را مطلقه نمود، و عده او سرآمد. جمله «ما او را به ازدواج تو درآورديم، يعني اين ازدواج به فرمان خدا صورت گرفته است.»
چنانكه ديديم، پس از ازدواج پيغمبر با زن مطلقه زيد، مردم زبان به اعتراض و انتقاد گشودند. پس از نزول آيه 37 سوره احزاب، مردم دريافتند كه اين ازدواج بنا به مصلحت بوده است. اينك آيه: «فَلَمَّا قَضي زَيْدٌ مِنْها وَطَراً زَوَّجْناكَها لِكَيْ لا يَكُونَ عَلَي الْمُؤْمِنِينَ حَرَجٌ فِي أَزْواجِ أَدْعِيائِهِمْ.» (وقتي كه زيد از او كام گرفت، او را به تزويج تو درآورديم تا بحثي براي مردم در ازدواج با همسر پسرخوانده نباشد. (قرآن سوره احزاب آيه 37)
دكتر بنت الشاطي در كتاب زنان پيغمبر راجع به مناسبات حضرت با زنان خود چنين مي‌نويسد: «زنان پيغمبر از اينكه نمي‌توانستند دل شوهر خود را كاملا تسخير كنند، رنج مي‌بردند و احساس بدبختي مي‌كردند؛ به همين علت، خانه پيغمبر ميدان نزاع و هم‌چشمي زنان بود و پيشواي اسلام از اين وضع نامطلوب سخت ناراحت بود. تا حدي كه ممكن بود اين وضع ناگوار را تحمل مي‌كرد ولي وقتي كه كار بالا مي‌گرفت، حضرت خشمگين مي‌شد، آنان را زجر مي‌كرد يا از آنان دوري مي‌گزيد، شايد به خود آيند و تنبيه شوند.
گاه مشكلاتي كه در زناشويي حضرت روي مي‌داد، نظير موضوع افك (كه به عايشه نسبتهاي ناروا داده بودند) و موضوع همسري حضرت با زينب زن زيد، و چند مورد ديگر موضوع با آيات آسماني حل مي‌شد و صداها مي‌خوابيد.
پس از آنكه به عايشه نسبت و تهمت ناروا زدند و موضوع بر سر زبانها افتاد، در سوره نور، آيه 11 تا 16، تعاليمي در مورد اين اتهام رسيد و مقرر شد مدعيان در اين موارد چهار شاهد عادل اقامه كنند.
آيه 11 چنين است: «إِنَّ الَّذِينَ جاؤُ بِالْإِفْكِ عُصْبَةٌ مِنْكُمْ لا تَحْسَبُوهُ شَرًّا لَكُمْ بَلْ هُوَ خَيْرٌ لَكُمْ ...» (همانا آن گروه منافقان كه بهتان به شما مسلمين بستند (و به عايشه تهمت كار ناشايست زدند كه رسول و مؤمنان را بيازارند) مپنداريد كه ضرري بر آبروي شما مي‌رسد، بلكه خير و ثواب (چون بر تهمت صبر كنيد) خواهيد يافت و هريك از آنها به عقاب اعمال خود خواهد رسيد ...)
و در آيه 12 چنين مي‌فرمايد: «آيا سزاوار نبود كه شما مؤمنان، از زن و مرد، چون از منافقان چنين بهتاني شنيديد حسن ظنتان درباره يكديگر بيشتر مي‌شد و مي‌گفتيد اين سخن منافقان دروغي آشكار است.»
و بالاخره آيه 13 براي اينكه اينگونه تهمتهاي بي‌اساس تكرار نشود، مقرر مي‌گردد:
ص: 36
«لَوْ لا جاؤُ عَلَيْهِ بِأَرْبَعَةِ شُهَداءَ فَإِذْ لَمْ يَأْتُوا بِالشُّهَداءِ فَأُولئِكَ عِنْدَ اللَّهِ هُمُ الْكاذِبُونَ.» (چون منافقان بر دعوي خود چهار شاهد عادل اقامه نكردند، البته نزد خدا مردمي دروغگو بشمارند.)
در آيه 14 مي‌فرمايد: «اگر فضل الهي شامل حال مؤمني نبود، به گناه اشاعه اين سخنان نفاق‌انگيز عذاب سخت مي‌ديدند.»
بعد از وفات پيغمبر «نه» زن از وي باقي ماند كه اجازه نكاح ثانوي با احدي نداشتند.
حضرت غير از خديجه از ساير زنان اولاد نداشت. از هفت اولادي كه از خديجه پيدا كرد سه نفر آنها كه ذكور بودند، در كودكي درگذشتند. مشهورترين دختران پيغمبر، فاطمه نام داشت كه زوجه علي (ع) بود.
با وجود محبت فراواني كه پيغمبر به جنس زن داشت، در وصف آنان مي‌گويد: «براي زوال ايمان مرد اگرچه عاقل و دورانديش هم باشد، عاملي قويتر و زبردستتر از شما نديدم.»
بايد توجه داشت كه تعدد زوجات قبل از اسلام در شبه جزيره عربستان و ديگر نقاط جهان سابقه داشته است، و اسلام نيز از سنت زمان و عصر خود پيروي كرده است.
جالب توجه است كه در دوران قبل از اسلام، در نتيجه كشتن دختران، از تعداد زن بطور محسوسي كاسته شده بود. در نتيجه هرسه يا چهار مرد ناگزير بود به يك زن قناعت كند، و چون اولادي پيدا مي‌كردند، براي تشخيص پدر واقعي از قيافه‌شناسان استمداد مي‌جستند و اولاد به هر پدري شبيه‌تر بود، از آن او محسوب مي‌شد.
ناگفته نماند كه در اسلام هر كس مي‌تواند زن مطلقه ديگري را به عقد نكاح خود درآورد، اما در مورد زنان حضرت در سوره الاحزاب چنين آمده است: «... ما كانَ لَكُمْ أَنْ تُؤْذُوا رَسُولَ اللَّهِ وَ لا أَنْ تَنْكِحُوا أَزْواجَهُ مِنْ بَعْدِهِ أَبَداً» يعني سزاوار نيست كه پيغمبر خدا را برنجانيد، و بايد كه زنان او را ابدا بعد از او به نكاح درنياوريد. در همين سوره، آيه 15 زنان پيغمبر در حكم مادران مؤمنان به حساب آمده‌اند: «وَ أَزْواجُهُ أُمَّهاتُهُمْ»، ولي در سوره احزاب، آيه 51 به پيغمبر در مورد زنانش آزادي عمل بيشتري عطا شده است؛ چنانكه مي‌فرمايد: «تُرْجِي مَنْ تَشاءُ مِنْهُنَّ وَ تُؤْوِي إِلَيْكَ مَنْ تَشاءُ وَ مَنِ ابْتَغَيْتَ مِمَّنْ عَزَلْتَ فَلا جُناحَ عَلَيْكَ»، (تو هريك از زنان خود را خواسته باشي مي‌تواني آورد، هريك را اراده كني در نزد خود مي‌تواني خواند، و نيز از هريك از آنها كه خواهي مي‌تواني جدا شوي، از براي تو تقصيري نخواهد بود.)
و در سوره احزاب آيه 33 در مورد زنان حضرت چنين آمده است: «وَ قَرْنَ فِي بُيُوتِكُنَّ وَ لا تَبَرَّجْنَ تَبَرُّجَ الْجاهِلِيَّةِ الْأُولي ...» (در خانه‌هايتان بنشينيد و آرام بگيريد و مانند دوره جاهليت پيشين، آرايش و خودآرايي مكنيد و نماز به‌پا داريد و زكوة به فقيران بدهيد و از امر خدا و رسول اطاعت كنيد.)

رفتار حضرت با معاندين و دشمنان‌

حضرت با دوستان اسلام دوست بود و با دشمنان و معاندين سر جنگ داشت. ابن هشام مي‌گويد: «پس از آنكه قبيله يهودي بنو قريظه به قيد اسارت درآمدند، حضرت سرنوشت آنها را به يكي از دشمنان مجروحشان، سعد بن معاذ، واگذار كرد.» سپس مورخ مزبور مي‌نويسد: «سعد گفت: درباره
ص: 37
آنها فتوي مي‌دهم كه مردها را بكشند و بچه‌ها و زنها را اسير نمايند.»
ابن اسحق مي‌گويد: «پيغمبر خدا به سعد گفت تو درباره آنها حكم كرده‌اي ...» رسول خدا دستور داد آنها را حبس كردند. بعد در مدينه خندقهايي كندند و آنها را احضار نمودند و سر بريدند. عده آنها را در حدود هفتصد نفر نوشته‌اند. اين جماعت از دشمنان سر- سخت اسلام بودند؛ چنانكه چون حي ابن اخطب را آوردند، به پيغمبر گفت: «قسم به خدا براي دشمني با تو خود را ملامت ننمودم.» بعد نشست و سر او را بريدند. ابن اسحق مي‌نويسد:
«رسول خدا امر داد اشخاصي را كه به حد بلوغ رسيده بودند، به قتل رساندند، سپس اموال بنو قريظه و زنها و بچه‌هاي آنها را در ميان مسلمين تقسيم نمود.» همچنين ابن اسحق مي‌نويسد:
ابو افك مردي مسن بود كه بعضي اشعار عليه حضرت انشاد كرده بود. حضرت از مردم استمداد جست. سالم بن عمير قيام كرد او را به قتل رسانيد. همچنين عصماء، دختر مروان، نيز شاعره‌اي بود كه در اشعار خود محمد (ص) را مورد اعتراض قرار مي‌داد. وقتي ابو افك كشته شد، آن زن بدروغ، اسلام آورد. روزي رسول خدا فرمود: آيا من انتقام خود را از دختر مروان نبايد بگيرم؟ عمير بن- عدي شنيد، شبانگاه به خانه آن زن رفت و او را بكشت و صبح اين خبر را به رسول خدا داد ... عمير عرض كرد: يا رسول اللّه. آيا از آن بابت خطري بر من متوجه خواهد شد؟ حضرت محمد (ص) فرمود: دو بز براي خاطر او به يكديگر شاخ نخواهند زد.
همچنين كعب بن اشرف، از يهوديان مدينه، عليه حضرت قصيده‌ها سروده بود. پيمبر فرمود كيست كه شر اين اشرف را كوتاه كند؟ روز ديگر سر شاعر را پيش پاي او انداختند.

دبيران حضرت‌

حمد اللّه مستوفي، دبيران رسول اكرم را، برحسب مقام و مرتبه‌اي كه داشتند. چنين ذكر مي‌كند: «عثمان بن عفان و علي مرتضي كاتبان وحي و مناشير بودند. بعد از ايشان ابي بن كعب و زيد بن ثابت و خالد بن سعيده و معاوية بن- ابي سفيان و حنظله اسدي و عبد اللّه بن مسعود و ابان بن سعيد و عده‌اي ديگر كاتبان زكوة و نخل و كاتب معاملات و مداينات مردم بودند.» «49»

داوري ديگران‌

دكتر گوستاو لوبون مي‌نويسد: «اگر بتوان از پيغمبر انتقادي كرد، فقط همان محبت مفرطي است كه به زن داشته ...» «50»
ويل دورانت درباره او مي‌نويسد: «محمد بن عبد اللّه بزرگترين شخصيت تاريخ قرون وسطي است.» «51»
در جاي ديگر مي‌نويسد:
پيمبر يك قانونگذار به روش علمي نبود و براي امت خود كتابي يا خلاصه‌اي در باره قانون نياورد و در كار قانونگذاري به نظم خاص مقيد نشد. به اقتضاي مقام،
______________________________
(49). تاريخ گزيده، پيشين، ص 164 (به اختصار).
(50). تمدن اسلام و عرب، پيشين، ص 120.
(51). ويل دورانت، تمدن اسلامي، ترجمه ابو القاسم پاينده، ص 13.
ص: 38
فرمانهايي صادر مي‌كرد و اگر تناقضي روي مي‌داد آن را به وحي تازه، كه مقررات قديم را نسخ مي‌كرد، از ميان برمي‌داشت.
درباره اخلاق و رفتار او مي‌نويسد:
به وضع ظاهر خود توجه داشت؛ عطر مي‌زد، سرمه مي‌كشيد، موي خود را رنگ مي‌كرد، انگشتري به دست داشت كه نقش آن «محمد رسول اللّه» بود. صداي او زنگ‌دار و شيرين و دلپذير بود. تحمل بوهاي ناخوش و صداي بلند را نداشت.
بسيار حساس بود؛ گاه غمگين و زماني خوشحال و خوش‌گفتار بود. «52»
در جاي ديگر، درباره شخصيت محمد (ص) مي‌نويسد:
... اگر بزرگي را به ميزان اثر مرد بزرگ در مردمان بسنجيم، بايد بگوييم محمد (ص) از بزرگترين بزرگان تاريخ است. وي درصدد بود سطح معنويات و اخلاق قومي را كه از گرماي هوا و خشكي صحرا به ظلمات توحش افتاده بود، اوج دهد؛ و در اين زمينه توفيقي يافت كه از همه مصلحان ديگر بيشتر بود. وي مقصود خود را از راه دين انجام داد، زيرا به دين اعتقاد داشت. بعلاوه در آن روزگار نيروي ديگري در عربان مؤثر نبود. از تصورات و ترسها و اميدهايشان كمك گرفت و در حدود فهمشان با آنها سخن گفت. وقتي او دعوت خويش را آغاز كرد، عربان، قبايل بت‌پرستي بودند كه بطور متفرق در صحراي خشك عربستان سكونت داشتند، و به هنگام مرگ او ملتي شده بودند. وي خرافات و تعصب را محدود كرد و بالاي يهوديگري، مسيحيگري، و دين قديم عربستان ديني ساده و روشن و نيرومند، با معنوياتي كه اساس شجاعت و مناعت قومي بود، پديد آورد كه طي يك نسل در يكصد معركه فيروز شد و در مدت يك قرن يك امپراتوري عظيم به وجود آورد و در روزگار، نيروي معتبري است ... «53»
دكتر فاندر «54» آلماني، در كتاب خود، «55» محمد (ص) را سياستمداري زبردست مي‌داند و مي‌گويد كه او پيروان خود را به اميد غنيمت اينجهاني و بهشت آنجهاني متحد و متفق ساخت، او با زيركي و كارداني بين دشمنان خود اختلاف مي‌افكند و به وسايل گوناگون از نقشه‌هاي آنان، قبل از اينكه صورت وقوع يابد، باخبر مي‌گرديد و دسايس آنان را خنثي مي‌كرد. گاه دشمنان را غافلگير مي‌كرد و ناگهان بر آنان حمله‌ور مي‌شد و زماني با مال‌ومنال دنيايي دل مخالفان را نرم مي‌كرد؛ چنانكه صفوان ابن اميه را قبل از آنكه مسلمان شود و سفيان ابن حرب را كه كرها مسلمان شده بود، و ادينيه و اقراء و عباس ابن مرداس را براي آنكه از شرارت و سركشي بازدارد، با بخشيدن قسمتي از غنايم به آنها، اسير مهرومحبت خود كرد.
بطور كلي اعراب سخت مادي و نزديك‌بين بودند. يك‌بار حضرت از خمس براي
______________________________
(52). همان، ص 24.
(53). همان، ص 36.
(54).Ptander .D .D .
(55).
Treatise on the Centroversy detween Christians and Muhamedans. ص: 39
تأليف قلوب، صد شتر و چهل اوق نقره به ابو سفيان و همين‌قدر به معاويه ارزاني داشت. همچنين به حكيم و حارث و سهيل و عده‌اي ديگر از صد تا چهل شتر بخشيد. آنها كه از سياست حضرت غافل بودند، به اين عمل اعتراض كردند. بطوري‌كه از كتاب سيرت الرسل و انسان العيون برمي‌آيد، حضرت به معترضين گفت: «آيا بي‌چيز نبوديد و به وسيله من دولتمند نشديد؟ آيا در گمراهي نبوديد و به وسيله من هدايت نشديد؟»
بطور كلي فاندر و ديگر صاحبنظران غرب، از اين جهت كه حضرت و زعماي عرب به‌جاي بحث و استدلال، مردم را به زور شمشير به اسلام دعوت كرده و به ديگر مذاهب در جزيرة العرب و ديگر نقاط مجال تبليغ و پيشرفت نداده و آثار علمي و فرهنگي ديگر ملل را به آب و آتش افكنده‌اند، اسلام را مورد انتقاد قرار مي‌دهند و مي‌گويند: «به چه دليل، مسلمانان در طي غزوات، مال نامسلمانان را غارت مي‌كنند و زن و فرزند آنان را به غلامي و كنيزي خود درمي‌آوردند؟ چرا مسلمانان براي عقل و وجدان بشري احترامي قائل نيستند و همينكه مسلماني از اسلام روي گردانيد بيدرنگ او را به شمشير و آتش مي‌سپارند (چنانكه ابو بكر چنين كرد). به‌نظر آنها حقيقت فقط به كمك عقل و استدلال ثابت مي‌شود نه به ضرب شمشير.» «56»

پيغمبر و گناه‌

محمد (ص) هرگز خود را قديس و بيگناه معرفي نفرمود و نشان داد كه مرتبه رسالت به سبب گناه باطل نمي‌شود. در سورة المؤمن مسطور است كه «فَاصْبِرْ إِنَّ وَعْدَ اللَّهِ حَقٌّ وَ اسْتَغْفِرْ لِذَنْبِكَ وَ سَبِّحْ بِحَمْدِ رَبِّكَ بِالْعَشِيِّ وَ الْإِبْكارِ.» (صبر كن زيرا كه وعده خدا حق است و از براي گناه خود طلب عفو نما و به خداي خود شام و صباح حمد كن.) و نيز در سوره القتال آمده است: «فَاعْلَمْ أَنَّهُ لا إِلهَ إِلَّا اللَّهُ وَ اسْتَغْفِرْ لِذَنْبِكَ وَ لِلْمُؤْمِنِينَ وَ الْمُؤْمِناتِ» (خدايي بجز خداي واحد نيست و براي گناه خود و گناه مؤمنين و مؤمنات طلب استغفار نما) و نيز در سوره فتح نوشته شده است: «إِنَّا فَتَحْنا لَكَ فَتْحاً مُبِيناً لِيَغْفِرَ لَكَ اللَّهُ ما تَقَدَّمَ مِنْ ذَنْبِكَ وَ ما تَأَخَّرَ» (اينك ما به تو فتح نماياني را بيان كرده‌ايم كه خدا گناه ماضي و مستقبل ترا عفو نمايد.)
اگر حضرت گاهي مرتكب اشتباهي مي‌شد و به او تذكر مي‌دادند، بيدرنگ در مقام رفع اشتباه برمي‌آمد، چنانكه يك بار:
پيامبر بر قومي گذر كرد كه خرما تلقيح مي‌كردند، پرسيد: «اينان چه مي‌كنند؟» چگونگي را گفتند. پس گفت: «اگر نمي‌كردند بهتر بود.» گفتار حضرت را به آن قوم رسانيدند و آنان از تلقيح دست برداشتند؛ در نتيجه خرما نضج كامل نيافت.
وقتي پيامبر چگونگي را دانست، گفت: «من بشري بيش نيستم چنانكه در امور ديني به شما دستوري دهم، بدان عمل كنيد و اگر رأي خود را ابراز دارم بدانيد كه من بشرم. شما به كارهاي دنيوي خودتان آگاهتريد.» «57»

مرگ پيغمبر

شهرستاني در كتاب ملل و نحل مي‌نويسد كه چون بيماري حضرت شدت گرفت، از سر خيرخواهي گفت: «دوات و كاغذي براي من
______________________________
(56). همان، ص 257 به بعد.
(57). مسلم، صحيح، ج 7، ص 95.
ص: 40
بياوريد تا نوشته‌اي به دست شما بدهم كه پس از مرگ من گمراه نشويد.» عمر گفت: «درد بر رسول خدا غالب آمده ما را كتاب خداوند كافي است.» پيغمبر فرمود: «از پيش من برخيزيد كه سزاوار نيست نزد من نزاع كنيد.»
چون محمد (ص) ديده از جهان فروبست، عمر گفت: «هركه بگويد محمد مرده با آن شمشير او را مي‌كشم. او را همچون عيسي بن مريم به آسمان برده‌اند. ابو بكر گفت: «هر كه محمد را عبادت مي‌كند، محمد مرده است و هركه خداي محمد را مي‌پرستد خداي او زنده است و نمي‌ميرد. سپس اين آيه قرآن را خواند: «وَ ما مُحَمَّدٌ إِلَّا رَسُولٌ قَدْ خَلَتْ مِنْ قَبْلِهِ- الرُّسُلُ أَ فَإِنْ ماتَ أَوْ قُتِلَ انْقَلَبْتُمْ عَلي أَعْقابِكُمْ.»

آغاز فتوحات مسلمين‌

خلفاي راشدين‌

پس از آنكه پيشواي اسلام در سن 63 سالگي پس از بيماري كوتاهي درگذشت، در سال يازدهم هجري (632 ميلادي) بين مسلمين، در مورد جانشيني، اختلافاتي بروز كرد؛ جمع قليلي معتقد بودند كه علي (ع) داماد حضرت به علت سبقت در ايمان به جانشيني تعيين شود، ولي اهل سنت با اين نظر مخالف بودند و مي‌گفتند، هيچكس بطور صريح به جانشيني تعيين نشده، فقط در ايام بيماري، حضرت ابو بكر را به پيشنمازي مسلمين تعيين فرمود. مسلمين، پس از مشاوره، ابو بكر را پيشنماز مسلمين تعيين نمودند و سرانجام پس از گفتگو و جلب موافقت متنفذين. همو را به خلافت برگزيدند.

خلافت ابو بكر

حمد اللّه مستوفي مي‌نويسد: «عمر خطاب، رضي اللّه عنه، سعي نمود تا خلافت بر ابو بكر قرار گرفت. اكثر مهاجر و انصار با او بيعت كردند.
ابو سفيان راضي نمي‌شد. امارت شام را به پسر او، معاويه، دادند او نيز بيعت كرد.» «58»
مي‌گويند ابو بكر صديق، چند روز پس از زمامداري، روزي به عمر گفت: «اقيلوني اقيلوني ما انا بخيركم و علي فيكم.» (مرا معاف بداريد، مرا معاف داريد، من بهترين شما نيستم در حالي كه علي در ميان شماست.)
همچنين عده‌اي از مسلمين از عمر درباره جانشيني سؤال كردند، وي گفت: «اگر وصيت به عمل آمده كسي را وصي قرار داده است كه از من بهتر است (يعني ابو بكر) و اگر از تعيين جانشين خودداري شده باز هم كسي از اين كار خودداري كرده كه از من بهتر است (يعني محمد ص). صحابه كه در اين جلسه حضور داشتند، جملگي با او موافقت كردند كه كسي از طرف پيشواي اسلام به ولايت‌عهدي تعيين نشده است. «59»
ابن ابي الحديد درباره حديث خميس مي‌گويد كه عمر درباره اين حديث به ابن عباس گفت:
«پيغمبر در هنگام مرض خود مي‌خواست به اسم علي تصريح كند، ولي من براي حفظ اسلام مانع شدم ...» راغب اصفهاني روايت كرده كه عمر يك بار به ابن عباس گفت: «به خدا اي
______________________________
(58). تاريخ گزيده، پيشين، ص 168.
(59). مأخوذ از: ابن خلدون، مقدمه ابن خلدون، ترجمه محمد پروين گنابادي.
ص: 41
فرزند عبد المطلب، علي در ميان شما از من و ابو بكر سزاوارتر به خلافت بود؛ ولي ترسيدم كه عرب و قريش با دشمني كه با او دارند، به خلافتش اجتماع نكنند.» اگر اين روايت صحيح باشد، بايد بگوييم كه عمر مدعي است به مصالح مسلمين بيش از پيشواي اسلام علاقه و بصيرت داشته است.
پس از آنكه ابو بكر بعد از مشاوره به طريق اجتماع، به مقام خلافت تعيين گرديد، طبق معمول زمان، مسلمين با او بيعت كردند؛ يعني با او پيمان بستند كه در امور مربوط به خود و مسلمانان، تسليم نظر او باشند و در هيچ امري با او به جنگ برنخيزند؛ خواه آن تكليف به دلخواه آنها باشد، خواه نباشد. بيعت به اين ترتيب صورت مي‌گرفت كه دست خود را به منظور استواري پيمان، در دست خليفه مي‌گذاشتند.
از تاريخ بيعت قريش با ابو بكر تا زماني كه معاويه خلافت را در خاندان خود موروثي كرد؛ يعني مدت سي سال، خليفه مسلمين با رعايت دموكراسي نسبي انتخاب مي‌شد و زمامداران تا حدي به افكار عمومي احترام مي‌گذاشتند؛ يعني جمعي از قريش و صحابه با كسي كه او را براي اين مقام اصلح مي‌دانستند، پيمان مي‌بستند و عهد مي‌كردند همانطور كه از حضرت اطاعت مي‌كردند از خليفه نيز پيروي كنند.
ابو بكر بعد از بيعت ضمن خطابه‌اي چنين گفت:
برادران من، اينك كه خلافت و حكومت بر شما به من سپرده شده است، اگر ديديد كه من وظايفم را درست درست انجام مي‌دهم، با من همراهي كنيد و اگر خطايي از من سرزد، تأديبم نماييد. راست گفتن به كسي كه عهده‌دار حكومت است، جزو عبادت شمرده مي‌شود، و دروغ و كتمان حقيقت، نافرماني خدا و معصيتي است كه به عمل آمده است. قوي و ضعيف، هردو، در نظر من مساوي است و من قانون عدل را يكسان در ميان شما اجرا خواهم كرد. هروقت ديديد كه من از حكم خدا و رسول انحراف يافته‌ام، همان‌وقت شما مردم از اطاعت من آزاد خواهيد بود.

در پيرامون دموكراسي اسلامي‌

دموكراسي اسلامي به حكم شرايط اقتصادي عربستان و فقدان رشد اجتماعي، ظاهري و بي‌بنيان بود. با اينكه اسما خليفه انتخابي بود عملا در هيچ موردي، به افكار و نظريات عمومي چنانكه بايد، توجهي نمي‌شد و خليفه در واقع انتصابي بود «... بر پايه تواريخ و متون، ابو بكر، وسيله دو نفر (عمر و ابو عبيده جراح) خليفه شد. عمر با تعيين و انتصاب شخص ابو بكر خليفه شد و عثمان با شوراي شش نفري! كه عمر تعبيه كرده بود و اختيار نهائي را به شمشير عبد الرحمن بن عوف داده بود، تعيين گشت. اين بود انتخابات! ... بنابراين، هر خليفه بنابه اقتضاي مصالح دسته‌اي معدود، هرطور كه پيش مي‌آمد، تعيين و نصب مي‌گرديد نه با انتخابات و اجماع همه صحابه و اهل حل و عقد ... اگر به شرح كشمكشها و جريانات سقيفه و حتي زدوخورد و كشتاري كه شد، بپردازيم بسي تفصيل مي‌يابد ... همين‌قدر مي‌بايد گفت كه علي و هاشميين و خاندان نبوت و صدها تن از فضلاي صحابه و همه انصار سرگرم كفن‌ودفن پيامبر بودند ... و در مورد
ص: 42
ديگراني هم كه بيعت كردند، ابن ابي الحديد، مورخ و محقق معروف چنين مي‌گويد: «عمر و ابو عبيده و چند تن ديگر در حالي كه جامه‌هاي صنعاني پوشيده بودند، از سقيفه درآمدند.
به هركسي مي‌رسيدند او را مي‌زدند و جلو مي‌انداختند و دستش را مي‌كشيدند و به دست ابو بكر مي‌ماليدند تا بدينسان بيعت كرده باشد چه بخواهد چه نخواهد.» «60»

اهل رده‌

در آغاز خلافت ابو بكر بطوري‌كه مسعودي و ديگران نوشته‌اند:
«عربان از دين بگشتند، بعضي كافر شدند و بعضي زكات ندادند ...» «61» سران اسلام از اين جماعت مي‌خواستند كه توبه كنند تا مشمول مقررات اسلامي قرار گيرند، هرگاه امتناع مي‌كردند قتل آنها واجب بود؛ يعني با آنها مي‌جنگيدند و آنها را مي‌كشتند و زن و فرزندانشان را اسير مي‌كردند.
در دوران زمامداري ابو بكر، آشفتگيهاي گوناگون در عالم اسلام پيش آمد، عده‌اي با قبول اسلام و خواندن نماز از دادن زكات خودداري مي‌كردند و جمعي كه ايماني نداشتند، در حال ترديد و انتظار زندگي مي‌كردند.
ابو بكر پس از آن‌كه به كمك سردار خود «اسامه» تا حدي سروصداي مخالفان را خاموش كرد، بر آن شد كليه دشمنان اسلام را سركوب كند. براي اجراي نيت خود طي بخش- نامه‌اي به كليه قبايل عرب اعلام كرد كه: «اين لشكر را مأمور كرده‌ام كه هركه را از دين برگشته باشد با شمشير بكشند و به آتش بسوزانند و زن و بچه‌اش را اسير كنند مگر آنكه توبه كند ...» «62»
ابو بكر با اجراي سياستي شديد، مخالفان را به جاي خود نشاند، از جمله مردي به نام فجأة را كه خروج كرده بود، پس از دستگيري به مدينه آورد و او را زنده در آتش سوزانيد.
در داستان فدك نيز ابو بكر سختي نشان داد و آن را به دختر پيغمبر نداد و گفت: «از پيغمبر ميراث بازنمي‌ماند.» با اين‌حال ابو بكر مردي فروتن بود «هنگام مرگ وصيت كرد تا او را در دو پاره جامه كه در آنها نماز خوانده بود، كفن كنند. دخترش عايشه پيشنهاد كرد دستوري دهد تا او را در پارچه‌اي تازه بپيچند، نپذيرفت و گفت، زندگان بيشتر به پارچه تازه حاجت دارند تا مردگان، زيرا كفن براي خاك است.» «63» او خود را خليفه خدا نمي‌دانست و مي‌گفت من خليفه رسول خدا هستم.

مدعيان نبوت‌

در همين ايام، عده‌اي از ماجراجويان آن دوران كه نهضت محمدي را موفق و ثمربخش يافتند، به فكر افتادند كه مانند حضرت ادعاي پيغمبري كنند و مردم را به‌سوي خدا بخوانند از آنجمله «اسود عنسي» در يمن است كه چهار روز قبل از رحلت حضرت محمد (ص) او را كشتند و ديگري مسيلمه است كه در يمامه خروج كرد و با زني به نام سجاح كه او نيز دعوي به نبوت داشت، همدست شد و شروع به تبليغ كرد. عده‌اي دور
______________________________
(60). اسلام در ايران، پيشين، [ضمايم: توضيحات آقاي حكيمي] ص 454.
(61). مسعودي، التنبيه و الاشراف، ترجمه ابو القاسم پاينده، ص 261.
(62). تاريخ اسلام، پيشين، ص 134.
(63). تاريخ ايران، پيشين، ص 320.
ص: 43
آنها جمع شدند. ولي ابو بكر خالد بن وليد را به دفع آنها فرستاد و به اين بلوا پايان بخشيد. پس از آن‌كه ابو بكر اهل رده و مدعيان نبوت را از ميان برد و سرزمين عربستان را مطيع اسلام كرد، بر آن شد كه از جوش‌وخروش و آمادگي و تعصب و نيازمندي اقتصادي اعراب در راه اشاعه اسلام و فتح ممالك همجوار استفاده نمايد. به همين مناسبت، قشون او به سرداري خالد به حدود عراق و شام وارد شدند و پيروزيهايي به دست آوردند.
دوران خلافت ابو بكر، به علت كبر سن چندان نپاييد و او پس از دو سال و سه ماه و ده روز خلافت درگذشت. وي در دوران زمامداري با قناعت و تقوي زندگي مي‌كرد. هرروزه پنج درهم براي گذران خود از بيت المال مي‌گرفت و چون درگذشت سه‌چيز از او باقي ماند: يكي لباسي كه مي‌پوشيد، دوم شتري كه بر آن سوار مي‌شد و سوم غلامي كه در خدمت او بود. مي‌گويند ابو بكر قبل از آن‌كه مسلمان شود تجارت مي‌كرد و چهل هزار درهم وجه نقد داشت كه جمله را با كمال صميميت در راه اسلام خرج كرد.
ابو بكر در روزهاي آخر عمر، مردم را بر آن داشت كه با عمر بن الخطاب بيعت كنند و به وي اندرز داد كه از راه راست منحرف نشود و جانب رعيت را مهمل نگذارد.
چون مردم از پيش ابو بكر بيرون آمدند، عمر را به حضور خود طلبيد و گفت، با مردم به رفق و مدارا رفتار نمايد، و از خشونت بپرهيزد. و سپس گفت: «اي عمر اگر تو بفرموده من عمل نمايي هيچ‌چيز پيش تو محبوب‌تر از مرگ نخواهد بود و هيچ قدرتي از آمدن مرگ جلوگيري نتواند كرد، و اگر به وصيت من عمل نكني، هيچ‌چيز نزد تو مكروه‌تر از موت نباشد و تو بر وي غالب نخواهي آمد. عمر گفت، نصيحت و وصيت تو را قبول كردم. «64»

اندرزهاي ابو بكر به پيروان خود

براي آن‌كه خوانندگان به محيط اجتماعي و طرز فكر زعماي عرب آشنا شوند، اندرزهاي ابو بكر را به سربازان و ياران خود مي‌نويسيم:
خيانت و حيله مكنيد، كودك صغير را مثله نكنيد، پير فرتوت و زن را نكشيد، درخت خرما را نبريد و نسوزانيد، درخت ميوه را قطع نكنيد، گوسفند و گاو و شتر را جز براي خوردن نكشيد، به كساني خواهيد گذشت كه در صومعه‌ها گوشه گرفته‌اند، آنها را به گوشه‌گيري‌شان واگذاريد، اما ساير مردم را وادار كنيد يا مسلمان شوند يا به ما جزيه بدهند ... به نام خدا حركت كنيد. «65»
اعراب مردم را ميان اسلام، جزيه و شمشير مخير مي‌كردند.
مسعودي مي‌نويسد «وقتي به روز سقيفه با ابو بكر بيعت شد و روز سه‌شنبه نيز دوباره از عامه براي او بيعت گرفتند، علي بيامد و گفت: «كار ما را آشفته كردي و مشورت نكردي، و حق ما را نگه نداشتي.» ابو بكر گفت: «بلي ولي از آشوب ترسيدم ...» مي‌گويند ابو بكر وقتي به حال احتضار افتاد، گفت: «... آرزو دارم، خانه فاطمه را نگشته بودم و در اين باب سخن بسيار گفت، و آرزو دارم فجأه را نسوزانده بودم، يا او را رها كرده بودم يا كشته بودم و آرزو دارم
______________________________
(64). روضة الصفا، پيشين، ج 2، ص 630.
(65). تمدن اسلامي، پيشين، ص 57.
ص: 44
كه روز سقيفه كار خلافت را به گردن يكي از آن دو مرد افكنده بودم كه او امير مي‌شد و من وزير بودم ...» «66»

خلافت عمر (23- 13 هجري)

ابو بكر در دوران بيماري، پس از مشورت با عبد الرحمن بن عوف و عثمان و جلب موافقت آنان، تصميم گرفت كه عمر را به جانشيني خود برگزيند. ابو بكر پس از آنكه بوسيله غلام خود در مسجد عمر را به خلافت تعيين نمود، شخصا در مسجد حاضر شد و به مردم چنين گفت: «آيا به خليفه‌اي كه معين كرده‌ام، راضي شديد؟ من از خويشاوندانم انتخاب نكرده‌ام، خليفه عمر است.» مردم اظهار رضايت كردند. بدين‌طريق ابو بكر زحمتي را كه عمر در سقيفه براي او كشيده بود، جبران كرد.
و چون قدرت خلافت در اين موقع ريشه‌دار شده بود، براي كسي مجال حرف و اعتراض نبود ...
چون ابو بكر مرد، عمر از مردم بيعت گرفت، پس بر منبر رفت و نخستين سخنش آن بود كه «مثل عرب مثل شتري است مهار شده و از زخم مهار مطيع قائد شده است، هرجا ببرندش مي‌رود. به خداي كعبه قسم كه من او را به راه خواهم برد.»
عمر اين تشخيص را درست داده بود و چنانكه در تاريخ پيداست، از آن استفاده كرد.» «67»
در صدر اسلام بين خلفا و مردم هيچ مانع و حاجب و درباني وجود نداشت. هركس مي‌خواست، بطور مستقيم، با خليفه سخن مي‌گفت. در مسائل ديني و دنيوي از او كسب نظر مي‌كرد. عمر، مانند ابو بكر، ميل داشت بيت المال حيف‌وميل نشود ولي به مسائل اقتصادي و راه و رسم مملكت‌داري وارد نبود. عباي او چندين وصله داشت و شبها در مسجد نزد فقرا مي‌خوابيد. در حل‌وفصل دعاوي بين فقير و غني، اختلافي نبود. در دعوايي كه علي با يك نفر داشت، شخصا در محكمه حاضر گرديد. پادشاه غسان چون به كسي چوب زده بود، او را متقابلا چوب زدند. چون اعتراض كرد، عمر گفت: ما براي هويت و مقام اشخاص احترامي قائل نيستيم، بناي ما بر مساوات است. مورخين اسلام مي‌نويسند كه عمر پس از زمامداري خطاب به مسلمين گفت: «اي مردم، نيرومندترين شخص نزد من كسي است كه برحق است اگرچه از ناتوانترين مردم به‌شمار آيد، و ناتوانترين شخص نزد من كسي است كه بر باطل باشد، اگرچه از نيرومندترين اشخاص به‌شمار آيد.»

تقسيم غنايم‌

در تقسيم غنايم، روش ابو بكر و عمر يكسان نبود. ابو بكر مي‌گفت:
«پاداش مجاهدات و فداكاريهاي مهاجرين و انصار با خداست و اين مال وسيله معاش است و بايد به همه يكسان داد.» عمر مي‌گفت: «غيرممكن است كساني را كه ضد پيغمبر جنگيده‌اند، با مهاجرين و انصار برابر كنم و از اينها نيز اهل بدر را بر ديگران مقدم مي‌دارم.» «68»
روش عمر و اجتهاد او در تقسيم اموال و غنايم به اختلاف طبقاتي بين مسلمانان كمك كرد.
علاوه بر اين، از عهد عمر، مأمورين عرب در اخذ جزيه سختگيري مي‌كردند؛ چنانكه خليفه
______________________________
(66). مروج الذهب، پيشين، ج 1، ص 658.
(67). تاريخ اسلام، پيشين، ص 142.
(68). محمد علي خليلي، ظلم تاريخ، ص 11.
ص: 45
دوم هنگام بازگشت از شام به عده‌اي از ذميها برخورد كه براي گرفتن جزيه آنها را شكنجه مي‌دادند. وقتي موضوع را دانست، دستور داد كه آزارشان نكنند ... ولي مگر همان عده بودند كه بايد جزيه بدهند. در آن ايام عده بيشماري در عراق و ايران و سوريه و مصر جزيه مي‌دادند و بيشتر آنها به اين روزگار گرفتار بودند ...» «69»

گرسنگي اعراب‌

از نامه عمر به عمرو عاص مي‌توان به علل اقتصادي كشورگشايي اعراب پي برد. ترجمه نامه: «از بنده خدا عمر، امير مؤمنان، به عمرو- عاص. سلام بر تو، اما بعد، اي عمرو به جان خودم سوگند كه اگر من و همراهانم از گرسنگي بميريم، تو و همراهانت كه سير هستيد هيچ نگران نمي‌شويد. به داد برس به داد برس. و عمرو در پاسخ عمر چنين نوشت: به بنده خدا امير مؤمنان از بنده خدا عمرو عاص: اما بعد لبيك لبيك، كارواني از خواربار برايت فرستادم كه آغازش نزد تو و پايانش نزد من است.
درود فراوان بر تو. «70»
ابو يوسف انصاري مي‌گويد:
وقتي غنايم ايران را نزد عمر آوردند، بارها را باز كرد و چشمانش به آنقدر گوهر و مرواريد و زر و سيم افتاد كه مانند آن نديده بود. از آنچه ديده بود، گريست.
عبد الرحمن بن عوف به او گفت: «جاي شكر است، تو چرا گريه مي‌كني؟» عمر گفت: «آري، ولي خداوند اينهمه ثروت را به مردمي نداد، مگر اينكه دشمني و كينه را ميانشان افكنده باشد.» «71»

گفتگوي عمر با مردم‌

عمر قبل از شروع به كار خلافت، گفت: «كار خلافت را به من تفويض كرديد و من بهترين شما نيستم. اگر در كار و عمل من انحرافي ديديد آن را راست كنيد.» در اين موقع عربي به‌پا خاست و در حالي كه شمشير خود را از نيام كشيده بود، خطاب به عمر گفت: «اگر ما در تو انحرافي ديديم آن را با شمشير خود راست مي‌كنيم.» و عمر گفت: «شكر مي‌كنم خداي تعالي را كه در امت محمد هستند كساني كه انحراف عمر را با شمشير راست مي‌كنند.» پس از آن‌كه مسلمين با عمر بيعت كردند، بنيان خلافتش استوار شد، او نيز هم خود را به تعقيب سياست ابو بكر، يعني فتح ممالك ايران و روم، مصروف داشت و به كمك سربازان شجاع و سرداران كاردان خود به تدريج بساط دولت ساسانيان را برچيده و دست تسلط روميان را كه بر قسمت مهمي از آسياي غربي و شمال افريقا فرمانروايي داشتند، از آن نواحي كوتاه كرد و بالنتيجه دنياي متمدن آن عصر را تحت لواي اسلام درآورد.
در جريان جنگ مسلمين با ايرانيان، يك‌بار اعراب در واقعه جسر به سختي شكست خوردند و چهار هزار تن تلفات دادند. ولي وضع داخلي ايران به حدي خراب بود كه از شكست حريف و فرصت يكساله نتوانستند براي بهبود اوضاع و مقابله با اعراب استفاده كنند.
______________________________
(69). همان ص 12 به بعد.
(70). تاريخ تمدن اسلامي، پيشين، ج 3، ص 122.
(71). ابو يوسف انصاري، كتاب الخراج، ص 55.
ص: 46

وضع تاريخ هجري قمري به اشاره ايرانيان‌

«عرب قبل از اسلام تاريخ منظمي نداشت و هردسته‌اي يك حادثه را كه به نظرشان بزرگ مي‌آمد، مبدأ تاريخ قرار داده بودند ... عمر در سال هفدهم هجري به اشاره و كمك فكري ايرانيان تاريخ معروف هجري اسلامي را وضع نمود، چيزي كه عمر را به فكر تاريخ منظم انداخت، اين بود كه در آن وقت دولت اسلام وسعت و حساب و كتاب زياد پيدا كرده بود و به واسطه نداشتن تاريخ منظم اغلب اشتباهاتي در محاسبات و مكاتبات پيش مي‌آمد ... سرانجام عمر درصدد وضع تاريخ منظمي برآمد و وجوه و اعيان صحابه را به مشورت در اين كار دعوت كرد و اصحاب چنين رأي دادند كه بايد از ايرانيان كه در هرچيزي عالم و ماهرند، استمداد بجوييم ... پس به اتفاق آراء يك نفر از پارسيان موسوم به «هرمزان» را كه داخل در جرگه مسلمانان بود، خواستند و از او ارائه طريق طلب كردند ... و او ترتيب حفظ اوقات و شماره ماه و سال را به ايشان آموخت و عمر از روي گفته هرمزان وضع تاريخ هجري كرد، كه از آن‌وقت تا كنون ما بين مسلمين داير است ...
براي مبدأ تاريخ در انتخاب يكي از چهار واقعه يعني تولد، بيعت، هجرت و وفات پيغمبر (ص) اختلاف بود. بالاخره تصميم گرفتند هجرت را كه آغاز شكوه و پيشرفت اسلام است، آغاز تاريخ قرار بدهند. به اين ترتيب به امر عمر در سال 17 يا 18 هرروز پنجشنبه يا جمعه سالي كه پيغمبر از مكه به مدينه هجرت فرموده است، مبدأ تاريخ قرار گرفت.
در ضبط تاريخ هجري ما بين اهل شرع چنين مرسوم است كه از رؤيت هلال تا رؤيت هلال بعد را يك ماه گيرند و آن هرگز از 29 روز كمتر و از سي روز بيشتر نباشد. و به همين ترتيب 12 ماه هلالي را يك سال گيرند.» «72»
بايد دانست كه ابتداي تاريخ هجرت 16 ژوئيه 622 ميلادي است.

حمله به مرز ايران‌

«تا اواخر خلافت ابو بكر، حمله به خاك ايران در نظر اعراب كاري خطرناك مي‌نمود ولي در دوره خلافت عمر يكي از امراي عرب نامه‌اي به او نوشت و او را از وضع آشفته ايران آگاه ساخت. عمر پس از تحقيق، پيشنهاد او را پذيرفت و مردم را به نماز جماعت دعوت كرد و در پايان نماز، مسلمين را به حمله و جنگ با ايرانيان تشويق كرد.» مردم او را به همراهي خود در اين جنگ اميدوار كردند و او خوشوقت شد و با عقلاي قوم به مشاوره پرداخت. ياران او با آمدن عمر به ميدان جنگ موافقت نكردند و گفتند: «بهتر آن است كه تو بماني و يكي از افراد صحابه را بفرستي و همواره او را تقويت نمايي و مراقب اوضاع باشي.» عمر نظر استوار ياران را پذيرفت و براي اعلام نظر جديد خود، بار ديگر مسلمين را فراخواند و به منبر رفت و خطاب به مردم گفت:
«به حقيقت سوگند، قصد خودم آن بود كه در اين سفر با شما همراه باشم، لكن فرزانگان قوم مرا منصرف كردند.» سپس از مردم سؤال كرد كه كداميك از اصحاب را شايسته فرماندهي مي‌دانيد.
در اين هنگام نامه‌اي از سعد بن ابي وقاص به دست عمر رسيد. همه حضار كه از شايستگي سعد
______________________________
(72). جلال الدين همايي. تاريخ ادبيات ايران، ج 2، ص 399 به بعد (به اختصار).
ص: 47
باخبر بودند، او را لايق اين سمت معرفي كردند. عمر بيدرنگ سعد را احضار و به فرماندهي برگزيد. سعد با سپاهيان خود رو به ايران آوردند و عمر تا چند فرسخ آنان را بدرقه كرد و سپس ضمن خطابه بار ديگر آنان را به جنگ تحريص، و با آنها وداع كرد و به مدينه بازگشت.
سعد به پيشروي خود ادامه داد و همواره از وضع خود و سپاهيان با نامه و پيام عمر را آگاه مي‌ساخت و عمر نيز او را با نيروهاي جديد كمك مي‌كرد. چون خبر پيشروي سعد و يارانش به ايران رسيد، رستم فرخزاد را با سي‌هزار سپاه به جنگ او فرستادند. قبل از جنگ سفرايي بين طرفين مبادله شد. ايرانيان اعراب چادرنشين را كه با سنان و شمشير و كمان مجهز بودند، مسخره مي‌كردند.
رستم از عربي پرسيد: «اين دوك چيست كه در دست داري؟» عرب گفت: «اخگر سوزنده است گو اين‌كه كوچك باشد.» رستم ضمن گفتگوي با آنها به عزم آهنين و نيرومندي اعراب پي برد، ولي همراهان او به نيروي واقعي اعراب واقف نبودند و رستم را به جنگ تحريص مي‌كردند. بالاخره جنگ درگرفت و پس از چند روز باد مخالف وزيد و گردوغبار چشم ايرانيان را تيره‌وتار كرد. رستم كشته شد و سپاهش منهزم گرديد و اموال ايرانيان به غارت رفت.» «73»
عمر كه چند روزي از جريان اوضاع بيخبر بود، شديدا نگران گرديد و براي كسب خبر از مدينه بيرون رفت، در راه به پيكي برخورد، پرسيد: «از كجا مي‌آيي؟» گفت: «از عراق» عمر گفت: «از سعد و سپاه او چه خبر؟» پيك از پيروزي سعد و قواي او خبر داد. در اين حال عمر ايستاده و پيك بر شتر خود سوار بود. در اين ضمن مردم رسيدند و به عمر سلام دادند و او را امير المؤمنين خطاب كردند. آنگاه پيك عرب دريافت كه مخاطب او عمر خليفه مسلمين است.

گفتگوي يزدگرد با نمايندگان خليفه‌

پس از آنكه سعد به دستور عمر، در برابر رستم فرخ‌زاد صف‌آرايي كرد، به صلاحديد عمر چهارده نفر براي مذاكره به مداين نزد يزدگرد رفتند. بطوري‌كه در تاريخ طبري نوشته شده است، يزدگرد به‌وسيله مترجمين خود با آنان سخن گفت: از جمله:
پرسيد: «به چه‌كار آمده‌ايد؟» نعمان كه برگزيده آنان بود، گفت: «به دستور امير اسلام، ما دين خودمان را به جهانيان اعلام مي‌كنيم. اگر پذيرفتند چه بهتر، و الا با آنان جنگ مي‌كنيم. اكنون ما به نزديك تو آمديم، اگر به دين ما گروي، اين مملكت را به تو گذاريم و اگر نگروي، جزيت بدهي، و اگر هيچكدام نكني، حرب را بياراي.» يزدجرد گفت: «چندين خلق كه در جهان ديدم از ترك و ديلم و سقلاب و هند و سند و هر گروهي كه در جهان است، بدبخت‌تر از شما نيست كه شما همه موش خوريد و مار، و از بيچارگي جامه شما همه پشم شتر باشد نه پشم گوسفند. شما را آن مقدار قدرت از كجا باشد كه به ولايت ما درآييد. اكنون بازگرديد و به منزل رويد تا بفرمايم شما را طعام دهند.» «74»
______________________________
(73). ترجمه تاريخ طبري، پيشين، ص 298 به بعد (به اختصار) و نگاه كنيد به: امين مهدي مصري، پرتو اسلام، ترجمه عباس خليلي، ج 2، ص 35.
(74). همان، ص 294 به بعد.
ص: 48
نماينده عرب چون اين سخنان شنيد، بار ديگر مطالب قبلي را تكرار كرد و شاه ايران را به قبول اسلام يا پرداخت جزيه يا جنگ دعوت كرد.
رستم فرخ‌زاد در دوران اقامت خود در عراق، بيش‌ازپيش به نيروي معنوي اعراب و آشفتگي اوضاع نظامي و سياسي ايران پي برد. به همين علت مي‌كوشيد با اعراب از در صلح و سازش درآيد.
فردوسي طوسي شرح اين ماجراي اسفناك را در شاهنامه به نحوي مؤثر و دلنشين بيان مي‌كند. اينك قسمتي از نامه رستم فرخ‌زاد به برادرش:
يكي نامه سوي برادر به دردنبشت و سخنها همه ياد كرد
كه اين خانه از پادشاهي تهي است‌نه هنگام پيروزي و فرهي است
چنين است و كاري بزرگ است پيش‌همه سير گردد دل از جان خويش
چو آگاه گشتم از اين راز چرخ‌كه ما را از او نيست جز رنج، برخ
به ايرانيان زار و گريان شدم‌ز ساسانيان نيز بريان شدم
دريغ آن سر و تاج و اورنگ و تخت‌دريغ آن بزرگي و آن فروبخت
كزين پس شكست آيد از تازيان‌ستاره نگردد مگر بر زيان
رهايي نيابم سرانجام از اين‌خوشا ياد نوشين ايران‌زمين
چو با تخت منبر برابر شودهمه نام بو بكر و عمر شود
تبه گردد اين رنجهاي گران‌نشيبي دراز است پيش فراز
نه تخت و نه ديهيم بيني نه شهرز اختر همه تازيان راست بهر
نه تخت و نه تاج و نه زرينه‌كفش‌نه گوهر، نه اختر، نه رخشان درفش
برنجد يكي ديگري برخوردبه داد و به بخشش، كسي ننگرد
ز پيمان بگردند و از راستي‌گرامي شود كژي و كاستي
كشاورز جنگي شود بي‌هنرنژاد و بزرگي نيايد به بر
ربايد همي اين از آن، آن از اين‌ز نفرين ندادند باز، آفرين
نهاني بتر زاشكارا شوددل مردمان، سنگ خارا شود
بدانديش گردد پدر بر پسرپسر همچنين بر پدر، چاره‌گر
شود بنده بيهنر شهريارنژاد و بزرگي نيايد به كار
به گيتي نماند كسي را وفاروان و زبانها شود پرجفا
از ايران و از ترك و از تازيان‌نژادي پديد آيد اندر ميان
نه دهقان، نه ترك و نه تازي بودسخنها به كردار بازي بود
همه گنجها زير دامن نهندبكوشند و كوشش به دشمن دهند
زيان كسان از پي سود خويش‌بجويند و دين اندر آرند پيش
ز پيشي و بيشي ندارند هوش‌خورش نان كشكين و پشمينه‌پوش
بريزند خون از پي خواسته‌شود روزگار بد، آراسته
دل من پر از خون شد و روي زرددهان خشك و لبها پر از باد سرد
ص: 49 كه تا من شدم پهلوان از ميان‌چنين تيره شد بخت ساسانيان
چو بر تخمه‌اي بگذرد روزگارچه سود آيد از رنج و از كارزار صاحب تاريخ طبري مي‌نويسد: «رستم مي‌دانست كه دولت عجم برگشته است، مي‌خواست كه صلح افكند ... رسول به سعد فرستاد كه اگر چيزي طمع داريد تا من به ملك بنويسم، به شما دهد، سعد گفت ما را بدينگونه چيزي به كار نيست. مسلمان شو يا جزيت بده و اگر نه حرب را بياراي كه اينها سخن است.» از روشي كه رستم فرخزاد در برابر اعراب پيش گرفته بود، به‌خوبي معلوم است كه وي به فتح اعراب و شكست ايرانيان پي برده بود و همواره مي‌كوشيد تا راهي عاقلانه براي حل اين مشكل پيدا كند.
به شرحي كه گذشت، بالاخره مسلمين در سال 14 هجري پس از تسخير ساحل چپ فرات، در محل قادسيه به سرداري سعد بن ابي وقاص، ايرانيان را كه تحت فرمان رستم پسر فرخزاد بودند، شكستي سخت دادند و درفش كاويان، يعني پرچم ملي ايرانيان را به غنيمت بردند.
دو سال بعد، يعني در سال 16 هجري، مداين، پايتخت ساسانيان، به تصرف اعراب درآمد. اعراب طبق معمول به غارت پرداختند. به هريك از 60 هزار عربي كه در اين نبرد شركت كردند، 12 هزار درهم رسيد و از جمله غنايم اين جنگ، فرش بزرگ جواهرنشان بود كه آن را بهارستان مي‌خواندند.

وصف مداين و فرش بهارستان‌

مؤلف حبيب السير در اين مورد چنين مي‌نويسد: «چون سعد از فرار يزدجرد وقوف يافت، به دل جمع و خاطر مطمئن به مداين درآمده نظر بر آن قصور منقش و منيع و ايوانهاي دلكش رفيع انداخت و آن اموال لا تعد و لا تحصي و اجناس بيحد و قياس ديد، زبان به حمد مهيمن منان، گردان ساخت و ضبط غنايم را به عهده عمر بن مقرن مزني كرده آن مقدار اشياء نفيسه و اقمشه ظريفه و اواني نقره و طلا و فرش و بساطهاي گرانبها به دست آمد كه وصف آن با مداد و قلم و بنان تيسرپذير نيست و از آن جمله بساطي بود ابريشمي 60 گز در 60 گز كه اطراف آن به زمرد ترصيع يافته بود. به روايتي 18 ارش از آن فرش به جوهري غيرمكرر تزيين داشت؛ چنانچه ده ارش از زمرد سبز بود و ده ارش از بلور سفيد و ده ارش از ياقوت سرخ و ده ارش از ياقوت كبود و ده ارش از ياقوت زرد. و در حواشي و جوانبش، اصناف رياحين و ازهار و انواع اشجار و اسمار از جواهر آبدار و لآلي شاهوار بافته بود و آن را بهارستان نام نهاده. و ملوك عجم در فصل شتا آن بساط را مبسوط ساخته، مجلس عشرت مي‌آراست و ميان زمستان را اولين ايام بهار مي‌پنداشتند. القصه سعد از آن غنايم خمس جدا كرد، نهصد شتر جهت حمل آن ترتيب نموده به مدينه فرستاد و تتمه غنايم را بر شصت هزار سوار تقسيم نمود. به دست هرسواري 12 هزار دينار آمد و چون اموال خمس و خبر فتح مداين، به مدينه رسيد، امير المؤمنين عمر مبتهج و مسرور گشته آن اموال را بخش كرد، و بساط مذكور را كه مجرد رؤيت آن موجب نشاط و انبساط مي‌شد، قطعه‌قطعه ساخته و يك وصله را از آن پيش شاه مردان، عليه الرحمة و الرضوان، فرستاد و آن‌جناب آن را به بيست هزار درم، و به قولي 20 هزار دينار، فروخت.» «75»
______________________________
(75). همان، ص 302 به بعد.
ص: 50
اعراب در تيسفون غنايم فراوان به دست آوردند كه عبارت بود از مقادير زيادي ظروف طلا و نقره منقوش به صورت انسان و حيوان و سنگهاي قيمتي، پارچه‌هاي ابريشمي، زربفت، قاليهاي زيبا، بردگان بسيار از زن و مرد و اسلحه و اموال فراوان ديگر.
شهر تيسفون ويران، سوخته و غارت شد و ديگر در هيچ عهدي احياء نگشت. بخشي از ساكنان شهر كه نتوانسته بودند فرار كنند، كشته شدند و بخشي به اسيري و بردگي برده شدند.
سطح فرهنگ و تربيت سپاهيان عرب و حتي سرداران بزرگ ايشان، به قدري نازل بود كه از درك ارزش اشيائي كه با چنان هنرمندي و چيره‌دستي ساخته شده بود، عاجز بودند و طبق سوره مربوطه غنايم را تقسيم كردند. بدين سبب بود كه ظروف زيباي طلا و نقره را كه از لحاظ هنري بي‌بديل بودند، ذوب كردند و به شمس مبدل ساخته و پارچه‌هاي زربفت و زيبا را قطعه‌قطعه كردند.
تصرف پايتخت ساسانيان و ويران شدن آن به دست تازيان تأثير شديدي در مردم ايران كرد.
اندك‌اندك مردم ايران فهميدند كه حمله اعراب دستبرد ساده‌اي به منظور غارت نبود بلكه جدي‌تر از آن است. «76»
اطرافيان يزدگرد در مقام گردآوري قوا برآمدند ولي فكر تجزيه‌طلبي سران نظامي نمي‌گذاشت كه به نداي شاه پاسخ مساعد بدهند.
يكي از آثار شوم و بسيار زيانبخش حمله اعراب به ايران، محو آثار علمي و ادبي اين مرزوبوم بود. اعراب جاهل كليه كتب علمي و ادبي را، به عنوان آثار و يادگارهاي كفر و زندقه، از بين بردند. سعد وقاص پس از تسخير فارس و فتح مداين و دست يافتن به كتابخانه‌ها و منابع فرهنگي ايران، از عمر، خليفه وقت، كسب تكليف نمود، و وي نوشت:
«اطرحوها في الماء فان يكن ما فيها هدي و قد هدانا اللّه تعالي باهدي منه و ان يكون ضلالا فقد كفانا اللّه.» (كتابها را در آب بريزيد زيرا اگر در آنها راهنمايي باشد با هدايت خدا از آن بي‌نيازيم و اگر متضمن گمراهي است، وجود آنها لازم نيست، كتاب خدا براي ما كافي است.) پس از وصول اين دستور، سعد وقاص و ديگران حاصل صدها سال مطالعه و تحقيق ملل شرق نزديك را به دست آب و آتش سپردند. و به گفته استاد همايي: «همان كاري را كه قبل از اسلام اسكندر با كتابخانه استخر، و عمرو عاص به امر عمر، با كتابخانه اسكندريه و فرنگيها بعد از فتح طرابلس شام با كتابخانه مسلمين و هلاكو با دار العلم بغداد كردند، سعد بن ابي وقاص با كتابخانه عجم كرد.»
سپس اعراب ضمن تجديد قوا سراسر خوزستان را تسخير كردند. يزدگرد، پادشاه ساساني، براي نجات قسمت شرقي ايران، به جمع قوا پرداخت و سرانجام در حدود نهاوند
______________________________
(76). تاريخ ايران از دوران باستان تا پايان سده هجدهم، پيشين، ص 174.
ص: 51
بين طرفين جنگ سختي درگرفت كه به پيروزي اعراب منتهي شد. اعراب فتح نهاوند را نظر به اهميت فراواني كه براي آنها داشت، فتح الفتوح مي‌خوانند، ولي اين جنگ پايان مقاومت ايرانيان نبود. در ايالت فارس و در سرزمين طبرستان و ديگر نواحي و استانهاي ايران، حكام نظامي كه از طرف پادشاهان مأمور بودند و به نام اسپهبد خوانده مي‌شدند، قريب يك قرن در مقابل اعراب متجاوز پايداري كردند. شاهنشاه در حقيقت شاه شاهان بود و هريك از سلاطين خوزستان، فارس، ديلم و ديگر نقاط جداجدا در برابر تازيان پايداري مي‌كردند و حاضر نبودند جملگي زير پرچم شاهنشاه گردآيند.
به عقيده براون: «تحقيق درباره غلبه تدريجي آيين اسلام بر كيش زردشت، مشكلتر از تحقيق در استيلاي ارضي عرب بر مستملكات ساسانيان است. چه‌بسا تصور كنند كه جنگجويان اسلام اقوام و ممالك مفتوحه را در انتخاب يكي از دو راه مخير مي‌ساختند: اول قرآن، دوم شمشير. ولي اين تصور صحيح نيست، زيرا گبر و ترسا و يهود اجازه داشتند آيين خود را نگاه دارند و فقط مجبور به دادن جزيه بودند ... اتباع غير مسلم خلفا از شركت در غزوات و دادن خمس و زكوة كه بر امت پيامبر فرض بود، معافيت داشتند. در كتاب فتوح البلدان بلاذري در صفحه 61 نوشته است: هنگامي كه يمن بيعت نمود، پيامبر عده‌اي را بدانجا فرستاد تا مردم را به آداب و احكام شريعت اسلام آشنا سازد و از كساني كه اسلام مي‌آورند، خمس و زكات مقرره را بخواهند و از آنان كه به آيين مجوس و مسيح و يهود باقي مي‌ماندند، جزيه بگيرند. در مورد عمان نيز ابو زيد را فرمان داد كه از مسلمين وجوه بريه و از مجوس جزيه بستاند (صفحه 77). در بحرين، مرزبان ايران و برخي از هموطنانش به آيين اسلام گرويدند ولي ديگران به كيش زرتشت باقي ماندند و هر فرد بالغ و رشيد يك دينار بطور سرشمار جزيه مي‌داد. در صفحه 79 چنين گويد: مجوس و يهود مخالف اسلام بودند و ترجيح مي‌دادند ماليات سرانه بدهند و رياكاران عرب مي‌گفتند، پيامبر مدعي است كه جزيه فقط از اهل كتاب گرفته مي‌شود و حال آنكه از قوم مجوس هجر نيز كه اهل كتاب نيستند، جزيه پذيرفته شده است. آنگاه اين آيه نازل شد: «إِنَّ الَّذِينَ آمَنُوا وَ الَّذِينَ هادُوا وَ الصَّابِئِينَ وَ النَّصاري وَ الْمَجُوسَ وَ الَّذِينَ أَشْرَكُوا إِنَّ اللَّهَ يَفْصِلُ بَيْنَهُمْ يَوْمَ الْقِيامَةِ إِنَّ اللَّهَ عَلي كُلِّ شَيْ‌ءٍ شَهِيدٌ» (رجوع شود به قرآن، سوره حج، آيه 16).» «77»
پس از آنكه مسلمين قسمت اعظم ايران را متصرف شدند، به فتح بلاد شام و فلسطين پرداختند. پس از محاصره بيت المقدس، اهالي اين شهر حاضر به تسليم شدند، به شرط آنكه عمر خود مصالحه را ضمانت كند. عمر پس از اطلاع از جريان امر، شخصا با شتر و غلام خود راه بيت المقدس پيش گرفت. در طول راه، گاه عمر بر شتر مي‌نشست و غلام در جلو مي‌رفت و گاه برعكس، غلام بر شتر سوار مي‌شد و عمر پياده مي‌رفت. معروف است كه چون عمر به دروازه بيت المقدس رسيد، مردم او را نشناختند و از عمر جويا شدند. چون عمر خود را معرفي كرد، مردم فلسطين غرق حيرت شدند و بر آزادمنشي و زندگي بدون تكلف او آفرين گفتند. پس از
______________________________
(77). تاريخ ادبي ايران، پيشين، ص 297 به بعد (به اختصار). تاريخ اجتماعي ايران ج‌2 52 وصف مداين و فرش بهارستان ..... ص : 49
ص: 52
آنكه اين ناحيه به صلح در اختيار مسلمين قرار گرفت، به همت عمرو عاص سراسر مصر و طرابلس به تسخير مسلمين درآمد.

زندگي ساده عمر

پس از آنكه هرمزان سردار ايراني را به تقاضاي خود او به معيت انس و احنف نزد عمر گسيل داشتند، به همراهان خويش چنين گفت:
«هرچند من اسير شمايم، مرا دستوري دهيد تا من به زينت ملكان پيش او روم.» گفتند: «تو اختيار داري» هرمزان بفرمود تا جامه‌هاي زربفت بيرون كردند و پوشيد و تاج بر سر نهاد و كمر زرين ببست و بدان زينت به مدينه درآمد. مردم كه او را ديدند، متحير شدند. چون به در سراي خليفه آمدند، خليفه در مسجد بود.
ايشان به مسجد رفتند، عمر را ديدند، در گوشه مسجد خفته و روي سوي ديوار كرده و پيراهني به رقعه‌هاي بسيار دوخته، پوشيده. انس و احنف از دور بنشستند و هرمزان را بنشاندند تا عمر بيدار شد. هرمزان از انس پرسيد كه: «اين كيست؟» گفت: خليفه اين است. گفت: «ملك عرب اين است؟ اينچنين تنها خفته است؟» گفت: «آري تنها آيد و رود و هميشه تنها باشد. هرمزان گفت: «پيداست كه در ميان خلق داد و عدل كند كه اين مرد را دربان و پاسبان به كار نيست كه چنين ايمن تواند خفت.» پس پرسيد كه: «او را جامه همين است كه پوشيده دارد؟» گفت: «همين بس است.» هرمزان گفت: «اين سيرت پيغمبر است نه ملك.» انس گفت: «اين پيغمبر نيست و ليكن سيرت و راه نو دارد و خليفه پيغمبر است.»
چون عمر بيدار شد و بنشست، هرمزان را به آن زيب و زينت ديد، پرسيد كه: «اين كيست؟» گفتند: «هرمزان ملك اهواز.» عمر چشم فراز كرد و گفت: «زينت كفر از وي برداريد و زينت اسلام در او پوشانيد.» هرمزان را برهنه كردند و پيراهني از كرباس در او پوشيدند. بعد از آن بيامد و پيش عمر بايستاد.
گفت: «بنشين» و ترجماني طلب كردند. مغيرة بن شعبه را يافتند و مغيره به زمين بصره اندك فارسي آموخته نه بسيار. مغيره چون بيامد، عمر مي‌گفت: «بگويش تا سخن گويد.» هرمزان گفت: «سخن مردگان خواهي بگويم يا سخن زندگان» عمر گفت: «سخن زندگان.»
گفت: «اول آن سخن گويم كه تو مرا ايمن كردي و نتواني كشتن.» عمر گفت: «چرا؟» گفت: «زيرا كه مرا گفتي سخن زندگي بگو و مرا زنده كردي.» عمر گفت: «معاذ اللّه اين خبر نيست. معني آن خواستيم كه سخن چنان گوي كه زندگان گويند نه آنكه تو را زنده دارم و نكشم. و تو مرا نتواني فريفتن و من آنكس را كه چون اكبر مالك را كشت زنده ندارم ...» چون هرمزان دانست كه عمر او را بخواهد كشتن، عمر را گفت: «با تو اثر عدل و نيكويي مي‌بينم. من تشنه‌ام. چندان نيكويي كن كه مرا تشنه نكشي و بفرماي تا قدري آب بياورند بخورم.» عمر گفت: «پذيرفتم.» هرمزان آن آب بر زمين ريخت، گفت: «اكنون نتواني كشتن.» گفت: «چرا؟» گفت: «زيرا كه گفتي كه تو را نكشم تا اين آب
ص: 53
بخوري، من هرگز آب نخوردم كه اين آب بر زمين فروشد.» انس گفت: «يا عمر راست مي‌گويد.» عمر گفت: «اين فريب و دستان تو با من سود ندارد و من تو را مي‌كشم.» هرمزان گفت: «پس چه سود دارد؟» گفت: «آنكه بگويي لا اله الا اللّه محمد رسول اللّه.» هرمزان بگفت و مسلمان شد. عمر شاد شد و آن اموال را كه با او همراه بود تمام به او داد و او را نام به ديوان عطا كرد، هرسال ده‌هزار درم او را بنوشت و او را در مدينه مي‌داشت. «78»

علل شكست ايرانيان‌

چنانكه قبلا اشاره كرديم، مقارن حمله اعراب، وضع اقتصادي و اجتماعي ايران سخت درهم و آشفته بود. جنگهاي 24 ساله خسرو- پرويز با روميان، نه‌تنها به سود شاهنشاهي ايران نبود بلكه يكي از عوامل اساسي ضعف حكومت گرديد.
خسروپرويز با غارت بيت المال و تحميل مالياتهاي سنگين بر مردم، چنان دربار باشكوهي براي خود ترتيب داد كه در تاريخ ايران سابقه ندارد. عده زنان و كنيزان و خوانندگان اين خسرو بيدادگر به چندين هزار تن مي‌رسيد. براي آنكه به درجه تحميلات او بر مردم ايران واقف گرديم، كافي است به ياد آوريم كه خسروپرويز هنگام حبس خود ادعا كرد كه موجودي خزانه را چهار برابر كرده است. همين گفته بهترين دليل ظلم و ستمگري او بر توده مردم است. بنابراين، قبل از حمله تازيان، بنيان حكومت ساساني سخت متزلزل شده بود.
پس از خسروپرويز، تا روي كار آمدن يزدگرد سوم، طي چند سال متجاوز از 20 تن بر اريكه سلطنت نشستند و اين خود، مي‌رساند كه تمركز و قدرت اوليه حكومت ساساني، در نتيجه عدم رضايت اكثريت و سركشي فئودالها، از بين رفته بود. تجمل دربار و بيدادگري سلاطين و طبقات ممتاز و معاف بودن آنها از پرداخت ماليات و كارهاي توليدي، تحميل خراجهاي گوناگون به طبقات زحمتكش، بيدادگري با اقليتهاي مذهبي، تحميلات ظالمانه مغها و روحانيون، خودسري فئودالها و نافرماني آنها از حكومت مركزي و بيكفايتي سران سپاه، از مهمترين علل شكست ايرانيان بود.
علاوه بر اين، انحصار كليه مقامات لشكري و كشوري به هفت خانواده و محروميت اكثريت مردم از حقوق اجتماعي، مجموع اين عوامل و نارضاييها، به‌تنهايي و بدون ارتباط با اوضاع اجتماعي عربستان، مقدمات اضمحلال و انقراض حكومت ساساني را فراهم كرده بود.
طبري در حوادث سنه 24 نقل مي‌كند كه: سردار عرب مغيرة بن شعبه به رستم فرخ‌زاد گفت: «از ما تازيان هيچكس، ديگري را بنده نيست، گمان كردم شما نيز چنين باشيد بهتر آن بود كه از اول مي‌گفتيد كه برخي از شما بندگان ديگريد از رفتار شما دانستم كه كار ملك شما بشده، ملك با چنين شيوه و آئين نماند.»
در چنين شرايطي، قبايل مختلف عرب در زير لواي اسلام، متحد و متشكل شده بودند.
______________________________
(78). ترجمه تاريخ طبري، پيشين، ص 315.
ص: 54
و چون از لحاظ اقتصادي وضع نامطلوبي داشتند، براي بهبود وضع خود، هجوم و غارت ملل همجوار را به عنوان مسلمان كردن آنها وسيله قرار داده و در پناه شعار «لنا احدي الحسنين» يا فتح مي‌كنيم و غنيمت مي‌بريم و يا كشته مي‌شويم و به بهشت مي‌رويم، با شور و هيجان كم‌نظيري به تسخير ممالك همجوار همت گماشتند.
استاد فقيد محمد قزويني، ضمن انتقاد بر مقاله يكي از فضلا در شفق سرخ، به بعضي از علل و عوامل تسلط اعراب بر ايران اشاره مي‌كند و از شاعر و نويسنده بيچاره‌اي كه جز قلم و دوات و كاغذ سلاحي ندارد و به حكم ضرورت، ناچار است لغات عربي را در محاورات و مكاتبات معمولي به كار برد، تا حدي دفاع مي‌نمايد و مي‌نويسد: «اگر تقصيري در تاراج زبان عربي بر زبان فارسي بر كسي متوجه است، مي‌دانيد به گردن كيست؟ اول به گردن خليفه ثاني، عمر بن الخطاب است كه قشون عرب را به طرف ايران سوق داد؛ دوم به گردن يزدجرد سوم و سرداران قشون او كه با آنهمه قوت و قدرت و جاه و جلال و جبروت و تمدن و ثروت كه يراق اسبشان از نقره بود و نيزه‌هاشان از طلا و (يا برعكس)، نتوانستند سدي در مقابل خروج آن عربهاي فقير سر و پا برهنه ببندند؛ سوم به گردن بعضي ايرانيان خائن و عرب‌مآبان آن‌وقت (شبيه به فرنگي‌مآبان و روس و انگليس‌پرستان امروزه كه بلا شك نسبت اينها به خط مستقيم، به آنها منتهي مي‌شود) از اولياي امور و حكام ولايات و مرزبانان اطراف كه به محض اينكه حس كردند كه در اركان دولت ساساني تزلزلي روي داده و قشون ايران در دو سه وقعه از قشون عرب شكست خورده‌اند، خود را فورا به دامان عربها انداختند و نه فقط آنها را در فتوحاتشان كمك كردند و راه و چاه را به آنها نمودند بلكه سرداران عرب را به تسخير ساير اراضي كه در قلمرو آنها بود و هنوز قشون عرب به آنجا حمله نكرده بود، دعوت كردند و كليد قلاع و خزاين را دودستي تسليم آنها نمودند بشرط آنكه عربها آنها را به حكومت آن نواحي باقي بگذارند. كتب تواريخ، بخصوص فتوح البلدان بلاذري، از اسامي شوم آنها پر است و يكي از معروفترين آنها ماهويه سوري مرزبان مرو، قاتل يزدجرد است كه بعدها در زمان حضرت امير به كوفه آمد ... و حضرت امير به دهاقين و اساوره و «دهتسلارين» خراسان حكمي نوشت كه جميعا بايد جزيه و ماليات قلمرو خود را به او بپردازند (فتوح البلدان، ص 408). و همچنين بعضي از ايرانيهاي ديگر كه در بسط نفوذ عرب و زبان عرب فوق العاده مساعدت كردند؛ مثل آن ايراني بي‌حميت كه براي تقرب به حجاج بن يوسف، دواوين ادارات حكومتي را كه تا آنوقت به فارسي (يعني به پهلوي) بود، به عربي تبديل كرد، يا مثل «خواجه بزرگ شيخ جليل شمس الكفاة» احمد بن الحسن الميمندي، وزير سلطان محمود، كه پس از چهارصد سال از هجرت و خاموش شدن دولت عرب، در خراسان و نواحي شرقي ايران، چنان اقدامي كرد. تازه آقاي كافي الكفاة از جمله كفايتهايي كه به خرج داد، يكي اين بود كه دواوين ادارات دولت غزنوي را كه وزير قبل از او ابو العباس فضل بن احمد اسفرايني به فارسي تبديل نموده بود، دوباره به عربي تحويل كرد (تاريخ يميني، طبع مصر، ج 2، ص 170).
في الواقع پاره‌اي از ايرانيان به محض قبول دين مبين اسلام گويا از تمام وجدانيات
ص: 55
انساني و عواطف طبيعي كه منافات با هيچ ديني هم ندارد، منسلخ شدند. قتيبة بن مسلم باهلي، سردار معروف حجاج كه چندين هزار نفر از ايرانيان را در خراسان و ماوراء النهر كشتار كرد و در يكي از جنگها به سبب سوگندي كه خورده بود، اينقدر از ايرانيان كشت كه به تمام معني كلمه از خون آنها آسياب روان گردانيد و گندم آرد كرد، و از آن آرد نان پخته، تناول نمود و زنها و دخترهاي آنها را در حضور آنها به لشكر عرب قسمت كرد، قبر اين شقي ازل و ابد را پس از كشته شدنش زيارتگاه قرار دادند و همه براي تقرب به خدا و قضاي حاجات «تربت آن شهيد!» را زيارت مي‌كردند.
ولي بزرگترين شاعر ايران و باني رفيعترين بناي مجد و شرف ملي ايران، يعني فردوسي طوسي عليه الرحمه را پس از وفات، به عوض اينكه قبه و بارگاه بر سر قبر او بنا كنند، معاصرين قدرشناس! او حتي جسد او را نگذاردند كه در قبرستان عمومي مسلمانان دفن نمايند. مقتداي آنها شيخ ابو القاسم گركاني گفت: «او مادح گبران و كافران بود. پيغمبر (ص) فرمود:
«من تشبه بقوم فهو منهم» (تاريخ گزيده).
گذشته از عوامل بزرگ اجتماعي و طبيعي، مقصرين واقعي در تسلط عرب بر ايران كه يكي از كوچكترين نتايج آن، اختلاط زبان ما با زبان آنها بود، اينها بودند كه ذكر شد.
نويسنده يا شاعر بيچاره چه گناهي در اين ميانه داشت و چه تقصيري بر گردن آنها مي‌توان وارد كرد.
يك نفر كاتب يا شاعر بي‌دست‌وپا كه از تمام اسلحه عالم جز قلمي و دواتي و كاغذي در پيش نداشت ... چطور مي‌توانست سدي در مقابل اين حوادث عظام تاريخي ببندد و مي‌توانست از قشون عرب و از سيلاب مهاجرين عرب و از خيانت هموطنان بانفوذ و مقتدر خود يعني ولات امور و حكام اطراف جلوگيري نمايد؟» «79»
به نظر نولدكه: «نجباي ايران در مقابل عرب، آن مايه فقدان حس وطن‌پرستي و آن اندازه وظيفه‌شناسي را كه سابقا در برابر اسكندر نشان داده بودند، ابراز نكردند، و البته اختلاف دين و شايد خشونت رفتار عرب نيز تا حدي مانع گشت كه اين نجبا به آن سهولت كه هزار سال پيش تسليم يونانيگري شده بودند، تسليم اسلام گردند.
اما به‌هرحال، در طبقات نجبا و بزرگان كساني بودند كه خيلي زود براي جلب منافع و حفظ مصالح خويش تسليم دشمن گرديدند.» «80»
ايدئولوژي مذهبي تازه شوروشوق و وحدتي معنوي، در ميان قبايل عرب ولو براي دوراني موقت، پديد آورده بود؛ و حال آنكه جامعه ايران را نبرد عقايد زرتشتي، مانوي، مزدكي، رزواني، عيسوي، يهودي، شمني و غيره از هم مي‌دريد. بيباوري و ترديد حكمروايي داشت، درباريان و اشراف زرينه‌كفش كه بر ايران حكم مي‌راندند سخت در عيش و فساد فرورفته بودند، فاصله آنها و موبدان حامي آنها با مردم بسيار بود. مردم از آنها بيزار بودند و سقوط
______________________________
(79). محمد قزويني، بيست مقاله، ص 106 به بعد (به اختصار).
(80). تاريخ ايران بعد از اسلام، پيشين، ص 227.
ص: 56
آنها را به چشم رضا مي‌نگريستند. بارها خيانتهايي رخ داد ... بعضي از سرداران تسليم اعراب شدند اعراب بنوبه خود در نتيجه غارت كشورهاي ثروتمند نظام دموكراسي قبيله‌اي را از ياد بردند و بتدريج اشرافيت اموي و عباسي كه مانند اشرافيت ساساني فاسد و تجمل‌پرست بود، پديد آمد و مايه انحطاط سيطره عرب شد. تسلط عرب و دين تازه تأثيرات عميقي در جامعه ايراني گذاشت؛ زبان و خط پهلوي متروك شد، دين زرتشتي و اشرافيت از صحنه بيرون رفتند، كوچيدن اعراب و آميزش آنها با ايرانيان موجب درآميختگي نژادي وسيعي گرديد، دين تازه ديوار طبقاتي را فروشكست و تغييرات عميقي در توزيع قدرت و مالكيت به وجود آورد؛ بطوري‌كه جامعه پس از اسلام با جامعه پيش از اسلام، تفاوتهاي عميقي پيدا كرد.» «81»

وضع حكومت بيزانس‌

در قرن ششم ميلادي، نه‌تنها در ايران بلكه در سرزمين بيزانس ظلم و استبداد مطلق حكومت مي‌كرد. «امپراتور خود را وجود مقدس مي‌شمرد. او را همطراز خدا مي‌خواندند و جامه زربفت او لباس قديسين را به خاطر مي‌آورد. مردم در برابر او زانو به زمين مي‌زدند و كفش او را مي‌بوسيدند. نافرماني به شاه در شمار قيام به ضد حكومت و مذهب بود. تمام كارها به‌وسيله مأموران امپراتور انجام مي‌گرفت و مردم از شركت در اداره امور و زندگي اجتماعي به كلي محروم و ممنوع بودند. جنگهاي ژوستي‌نين با انوشيروان، كمر مردم را در زير بار ماليات خم كرده بود. عمال حكومت روم شرقي كشور هاي اشغال شده را با بيرحمي غارت مي‌كردند و مأمورين دولت به حدي به مردم ستم كردند كه در نيمه اول قرن ششم در قسطنطنيه شورش سهمگيني برپا شد. ژوستي‌نين مجبور شد از پايتخت بگريزد ولي سرانجام، سردار امپراتور بر شورشيان تاختن گرفت و سي‌هزار تن را به كشتن داد. علاوه بر اين، در سوريه، فلسطين، و مصر قيامهاي شديدي عليه مظالم امپراتور و عمال او صورت مي‌گرفت. مردمي كه در زير فشار امپراتوري روم شرقي محكوم به پرداخت ماليات و قبول اسارت بودند، همواره منتظر فرصتي بودند كه شانه خود را از زير بار مظالم حكومت آزاد سازند. ژوستي‌نين براي اينكه قدرت خود را به مردم نشان دهد، كليساي معروف سنت‌سوفي را بنيان نهاد و براي ساختن آن، ده‌هزار نفر را طي پنج سال به كار گماشت و ستونهاي مرمري معابد قديمي روم، آتن و ساير شهرهاي باستاني را به قسطنطنيه آوردند و براي تزيين آن به كار بردند. در حالي كه امپراتور به چنين تظاهراتي مي‌پرداخت و عمال او در ميدانهاي قسطنطنيه بناهاي مجللي برپا مي‌كردند، مردم در خانه‌ها و كوچه‌هاي تنگ و كثيف به وضع رقت‌باري زندگي مي‌كردند. از عهد ژوستي‌نين تجزيه امپراتوري آغاز شد: ايتاليا مستقل شد، خسرو دوم عدم رضايت مردم سوريه و فلسطين و مصر را بهانه كرد و در ابتداي قرن هفتم اين مناطق را مسخر نمود. جنگهاي طولاني ايران و بيزانس و عدم رضايت اكثريت مردم در اين دو كشور بنيان قدرت زمامداران ايران و روم را متزلزل كرده بود. اعراب از اين ضعف استفاده كردند و در مدت بالنسبه كوتاهي قسمت اعظم ايران، و از قلمرو حكومت بيزانس نيز سوريه و فلسطين و مصر را به تصرف خود درآوردند.» «82»
______________________________
(81). ويژگيها و دگرگونيهاي جامعه ايراني در پويه تاريخ، ص 25 به بعد (به اختصار)
(82). كاسمينسكي، تاريخ قرون وسطي، ترجمه صادق انصاري و باقر مؤمني، ص 46 به بعد (به اختصار)
ص: 57
استاد سعيد نفيسي ضمن بحث در پيرامون علل پيروزي اعراب چنين مي‌نويسد «... در اوايل كار تازيان هنوز چندان دلير نشده بودند و از ناتواني دربار ايران آگاه نبودند ... ولي كم‌كم آمدوشد مسافرين و سفراي عرب به ايران و يكي دو تن ايراني ناپاك‌زاده به عربستان، و آگاهي از حال دروني دولت ساساني، باعث گشت كه چشم تازيان باز شد و دانستند كه آن قدرت ساساني از ميان رفته و جز ظاهري خوف‌انگيز چيزي به‌جا نمانده است. مهمترين علت بدي حالت اجتماعي، جامعه زردشتيان ايران بود، چه در تشكيلات مذهبي، كه ساسانيان داده بودند ...
مذهب را يكي از عوامل سلطنت خود و پشتيبان تاج‌وتخت خويش ساخته بودند. به همين‌جهت، موبدان موبد، پيشواي مذهب زرتشت را در ايران اختياراتي بسيار داده بودند كه بر همه‌چيز از دارايي و شؤون مردم مسلط بود و حتي احكام مذهب را مي‌توانست به خواهش اين و آن تغيير دهد، و بيشتر در نكاح و ارث، احكامي به سود اين و زيان آن صادر مي‌كردند.
نتيجه اين شد كه هنوز يك نيمه قرن از تشكيلات ساسانيان نگذشته، اذهان مردم ايران متوجه گريز از احكام مذهب زرتشت و ناسخ و منسوخ موبدان گشت و به همين‌جهت، به محض اينكه ماني ديني آورد كه زياده‌رويهاي موبدان را مانع مي‌شد و جنبه سياسي و حقوقي مذهب را مي‌گرفت و جنبه عرفاني و اخلاقي بدان مي‌داد و دخالت در امور مدينه را محدود مي‌ساخت، جمعي كثير بدان گرويدند و حتي پادشاه ايران خود به آن گرويد و بعد كه پادشاهي ديگر به ياري موبدان آمد و مي‌خواست مذهب پيشين را براندازد، سياست خشني به خطا پيش گرفت و با زجر و كشتار، مخالفين خود را هراسانيد ... جامعه ايران از همان روزي كه جنگ در ميان زرتشتي و مانوي درگرفت، رنجور و ناتوان شد و در اين ميان، مذهب نصاري نيز در بعضي نواحي ايران از سوي مغرب به پيشرفت آغاز كرد. و از جانب مشرق از راه ماوراء النهر، مذهب بودا هم به خاك ايران آمد و نفاق در ميان ملت ايران افتاد و در تمام اين مدت، پادشاهان مقتدر ساساني جز جنگ با روم و ارمنستان كاري نداشتند ... در ضمن از زماني كه قباد مذهب مزدك را پذيرفته بود، موبدان در خلع او دلير شده بودند. از يك طرف در خاندان ساساني پسر بر پدر گستاخ و برادر بر برادر چيره شده بود، و از سوي ديگر رجال دربار نيز گاهي به حكم سابقه، انديشه سلطنت در سر خود مي‌پختند. مخصوصا از خسروپرويز به بعد، اين اوضاع عمومي شده بود كه پدر پسر را مي‌كشت و پسر پدركش به جاي پدر مي‌نشست و سردار سپاه دعوي سلطنت مي‌كرد.»
در حالي كه در ايران و روم فساد و خودخواهي و تجمل‌پرستي بر سلاطين و طبقات حاكمه چيره شده بود، زمامداران عالم اسلام مي‌كوشيدند زندگي ساده و بي‌آلايش قديم، و اصول و مباني اسلامي را رعايت كنند. در ميان خلفاي راشدين، ابو بكر عمر و علي (ع) در اين راه سعي و تلاش بسيار كردند.

مبارزه عمر با تجملات سران عرب‌

سعد چون به كوفه رسيد، به سران عرب دستور داد منازلي مرفه و نيكو براي خود ترتيب دهند و نيز فرمان داد جهت خود او قصري مجلل به سبك سلاطين ايران بسازند. چون عمر از اين عمل واقف گرديد متأثر شد و تصميم به انهدام آن بنا گرفت. در تاريخ طبري شرح اين واقعه چنين آمده است:
ص: 58
خبر آن كوشك سعد، به عمر بن الخطاب رسيد. عمر را از آن اندوه آمد. محمد بن- مسلمه را گفت: «به كوفه رو و هيمه بسيار جمع كن و در آن كوشك بسوزان و تمام بناها و آن كوشك خراب كن و نامه به سعد ده و بازگرد و با وي هيچ سخن مگوي.» محمد به كوفه آمد و كسي ندانست كه به چه كار آمده است. چون به در كوشك رسيد، بايستاد تا هيمه آوردند و آتش زدند تا همه منازل بسوخت، سعد بيرون آمد.
آن نامه را به دست او داد و باز كردند. چون سعد نامه بخواند مضمون آن بود كه:
«مرا خبر آمده كه تو كوشكي بنا كرده‌اي مانند كوشك كسري، و در كوشك كسري بياورده‌اي در آنجا بنهادي تا حاجب بنشاني و خداوندان حاجب را دور كني و بار ندهي؛ چنانكه كسري كردي. و مذهب وي گرفتي و از سيرت پيغمبر دست باز داشتي. من كس فرستادم تا در كوشك بسوزد و از تو باك ندارد. تو را مسكن يك خانه كه بنشيني و يكي كه بيت المال بنهي، بس است ...» «83» سعد نيز به دستور عمر عمل كرد.
عمر كمابيش ميل داشت كه اصول رعايت شود، و هرگاه انحرافي مشاهده مي‌كرد سخت آزرده‌خاطر مي‌شد. خالد بن وليد، يكي از سرداران عرب، در اثر شهامت و رشادتي كه به خرج داد، مورد تأييد مردم قرار گرفت و شعرا در مدح او قصايد غرايي سرودند و از او صلات فراوان گرفتند. چون خبر مديحه‌سرايي شعرا و صله دادن خالد به گوش عمر رسيد، سخت برآشفت و ضمن نامه‌اي از ابو عبيده خواست كه خالد را محاكمه كند و از وي بپرسد كه وجوه اين بذل و بخششها از چه راه به دست آمده است. اگر از بيت المال پرداخته، خيانت وي محقق است و اگر از مال خود داده راه اسراف پيموده است. پس از آنكه خالد نزد عمر آمد، در جواب عمر گفت:
«من اين مالها را به ضرب شمشير به دست آورده‌ام. چون به دستور عمر، دارايي او را تقويم كردند، معلوم شد، ثروت او به هشتاد هزار درهم مي‌رسيد. به دستور عمر 20 هزار درهم از اين مبلغ را براي بيت المال برداشتند و بقيه را به او دادند. ولي مردم شام بخصوص سپاهيان بيخبر، از اين اقدام عمر پشتيباني نكردند و عمر را به باد لعن گرفتند كه با سردار شجاع اسلام چنين عملي كرده است. عمر پس از وقوف بر اين معني، عقب‌نشيني كرد و خالد را نزد خود خواند و از او دلجويي نمود.
به اين ترتيب، از اواخر خلافت عمر، بتدريج خلافت اسلامي صورت ساده و بي‌آلايش نخستين را از دست داد و به حكم تاريخ، و به اقتضاي شرايط جديد اقتصادي، اعراب با اصول اشرافيت آشنا شدند.
عمر پس از ده سال و شش ماه خلافت، روزي در حين نماز، به دست يكي از ايرانيان به نام فيروز، با خنجري مجروح شد و پس از 6 روز درگذشت. عمر در دوران زمامداري علاوه بر تسخير ممالك متمدن آن عصر، براي اداره ممالك اسلامي به فكر ايجاد سازمانهايي افتاد، و چون ديد براي تقسيم اموال و پرداخت حواله‌ها تاريخي لازم است از يكي از ايرانيان
______________________________
(83). ترجمه تاريخ طبري، پيشين، ص 307.
ص: 59
مقيم مدينه، رسم معمول ايرانيان را پرسيد و پس از آنكه به لزوم مبدأ تاريخي پي برد، چنانكه قبلا گفتيم، با مشورت صحابه، سال هجرت رسول را به مدينه مبدأ تاريخ اسلام شمرد، و به اين ترتيب، اول محرم را اول سال هجري قرار داد. علاوه بر اين، به تأسيس بيت المال و تنظيم دفاتر مالياتي به نام ديوان همت گماشت و قوانين و نظاماتي وضع نمود.

كار خلافت پس از عمر

مسعودي مي‌نويسد: «... عمر كار خلافت را پس از خود به شوراي شش نفري علي و عثمان و طلحه و زبير و عبد الرحمن بن عوف و سعد بن ابي وقاص محول كرد و پسر خود عبد اللّه بن عمر را، بدون آنكه حقي به خلافت داشته باشد، مشاور آنها كرد و سه روز مهلت معين كرد ... و گفت اگر پنج نفر همسخن شدند و يكي مخالفت كرد، او را بكشيد و نيز اگر چهار تن همسخن بودند و دو تن مخالف بودند كشته شوند، و اگر دو گروه شدند از، گروهي كه عبد الرحمن بن عوف در آن است، پيروي كنيد و اگر گروه ديگر نخواست موضوعي را كه مسلمانان بر آن فراهم شده‌اند بپذيرد، آنها را بكشيد ...» «84» سرانجام چون كار با مشاوره و گفتگو حل نشد، عبد الرحمن با عثمان كه خويشاوند وي بود، بيعت كرد و پس از گفتگو و مشاجره‌اي كه در ميانه رفت، كار عثمان استقرار گرفت.

سياست عمر

عمر با فتح شام و عراق موافق بود، چون مي‌دانست در اين دو كشور عرب زياد است. ولي با توسعه نامحدود ممالك اسلامي موافق نبود. اما سرداران عرب كه در طي غزوات غنايم گوناگون به دست آورده بودند، عمر را تحت فشار قرار دادند و سرانجام عمرو عاص راه مصر پيش گرفت و به تسخير آن سرزمين توفيق يافت.
موقعي كه مسلمانان اهواز (خوزستان) را گشودند. عمر گفت: «اي كاش ميان ما و فارس كوهي از آتش بود كه نه ما به پارسيان مي‌رسيديم و نه پارسيان به ما مي‌رسيدند.» همين قسم، عمر مسلمانها را از عبور از دريا منع مي‌كرد و همينكه مسلمانها مي‌خواستند در شهري كه گشوده‌اند، اردوگاهي بسازند عمر اصرار داشت جايي نمانند كه ميان آنها و مدينه (مركز خلافت) آب باشد تا هرگاه كه لازم شد بتواند سوار مركوب خود شود و به آنان برسد. اينها مي‌رساند كه عمر تعصب عربي داشت و مي‌خواست مركز اسلام و اعراب در عربستان محفوظ بماند. با اينهمه چون چاره نديد به عربها اجازه داد در اطراف متفرق شوند و به سرداران اسلام رخصت كشورگشايي داد. «85»
به اين ترتيب مي‌بينيم با اينكه اسلام با تعصب قبيله‌اي و نژادي مخالف است، عمر با فكر كوتاه خود اين تعصبات را زنده كرد. كليه ملل غيرعرب و غيرمسلمان را از شبه‌جزيره عربستان بيرون ريخت، قريش را به سبب قرابت با پيغمبر از ديگر قبايل برتر شمرد و در گرفتن مقام و منصب و مقرري براي آنان مزايايي قايل شد. مخصوصا پس از آنكه ابو بكر براي
______________________________
(84). التنبيه و الاشراف، پيشين، ص 267 (به اختصار).
(85). تاريخ تمدن اسلام، پيشين، ج 4، ص 37.
ص: 60
فرونشاندن اختلافاتي كه بر سر جانشيني پيدا شده بود، حديث «الائمة من قريش» را بر زبان راند، قبيله قريش بيش از پيش بر خود باليدند و گفتند: «زنان قريش كنيز نمي‌شوند و افراد قبيله قريش زنديق نخواهند شد ... خلاصه آنكه رياست و برتري براي قريش در سراسر جهان اسلام مستقر شد ... و هرچه از زمان پيغمبر دورتر مي‌رفتند، به ايام جاهليت نزديكتر مي‌شدند، چنانكه به ياد اختلافات ديرين افتادند و مبارزات عدناني و قحطاني را تجديد نمودند و به مقتضيات روز هر دسته‌اي به يكي از احزاب اسلامي پيوست. انصار ... با علي همراه شدند و بيشتر مهاجرين به معاويه پيوستند و با هجو و مدح و مباهات و ابراز تنفر به جان يكديگر افتادند ...» «86»
عمر مردي متقي و متعصّب بود و ظاهرا در نتيجه ايمان و اعتقاد راسخي كه به دين اسلام داشت و براي جلوگيري از نفوذ افكار علمي و فلسفي در عالم اسلام، به سوزاندن كتابخانه‌ها فرمان داد. عمر در كارهاي مختلف سختگيري مي‌كرد.
هركس شراب مي‌خورد او را 80 تازيانه مي‌زد، به صحرانشينان قرآن مي‌آموخت، سپس كسي را براي امتحان آنان مي‌فرستاد و اگر بد امتحان مي‌دادند، آنها را مي‌زد، و گاه هم به‌قدري در كتك زدن آنها تند مي‌رفت كه مرد چادرنشين زير چوب مي‌مرد (الاغاني، جلد 16). با مأمورين مالي سختگير بود، حساب آنها را به دقت مي‌رسيد. سرداران نامي اسلام مانند خالد بن وليد و غيره از اين گوشمالي مستثني نبودند. «87»
عمر بااينكه شاهد و ناظر انحرافات معاويه در شام بود، نه تنها در مقام تغيير او برنيامد بلكه به روش خدعه‌آميز او نيز اعتراض جدي نكرد. اگر عمر همانطور كه نسبت به ضعفا و مأمورين عادي سختگير بود، نسبت به امثال معاويه نيز روشي جدي و عاري از مجامله پيش مي‌گرفت، علي (ع) در دوران خلافت خود با آنهمه مشكلات مواجه نمي‌شد و آرزوي مرگ نمي‌كرد. جرجي زيدان مي‌نويسد:
اگر علي در زمان عمر به خلافت مي‌رسيد، البته مدت خلافتش به طول مي‌انجاميد و كارش پيش مي‌رفت، اما علي موقعي خليفه شد كه مردم از زمان نبوت دور بودند و بر تقليد عثمان، دنبال پول و زندگي آسوده مي‌رفتند. بدتر از همه آنكه مدعي علي معاويه، مرد زيرك مكار و روان‌شناسي بود. وي پول‌پرستي و جاه- طلبي مردم را درك كرد. آنان را با پول و مقام و منصب مي‌فريفت. «88»
در تاريخ اسلام، نخستين كسي كه از روي ترس يا در اثر اشتباه به بني اميه كه اعتقاد راسخي به دين اسلام نداشتند، ميدان داد و آنها را وارد صحنه سياست نمود، عمر بود. چون از ماندن بني اميه در مدينه بيمناك بود آنها را به مأموريت خارج مي‌فرستاد. «پس از فتح شام يزيد بن ابو سفيان به امر عمر، والي شام شد. و بعد از مرگ يزيد، برادرش، معاويه، به فرمان عمر والي شام گرديد و عثمان كه به خلافت رسيد، معاويه را در شام نگاه داشت. به اين ترتيب، رياست
______________________________
(86). همان، ج 4، ص 40 (به اختصار).
(87). همان، ج 4، ص 243.
(88). همان، ص 44.
ص: 61
خاندان اموي مانند پيش از اسلام تجديد گشت و خاندان هاشمي به امور آخرت پرداختند و از دنيا كناره گرفتند. «89»
فكر تفوق نژاد عرب از عهد عمر در مغز اعراب راه يافت. وي عرب را بر ديگران برتري داد و گفت: «اين كار بدي است كه عربها يكديگر را اسير كنند. چه، خداوند كشور پهناور عجم را براي اسير گرفتن عربها آماده ساخته است. «90»
عمر اجازه نمي‌داد عجمها در مدينه بمانند و يهوديان را از عربستان بيرون راند. وي به حفظ نژاد و تبار عربها علاقه‌مند بود.

تشكيلات اداري در عصر عمر

عمر براي اداره حوزه قدرت مسلمانان از قرآن و سنت و رأي و اجتهاد شخصي و فتواي صحابه و ياران قديم خود الهام مي‌گرفت.
علاوه بر اين، در عهد عمر، تعداد ايرانيان در قلمرو قدرت مسلمانان فزوني گرفته بود. به همين مناسبت، سران عرب ناچار بودند براي اداره كشورهاي مفتوحه و سازمان اداري و مالي آنها، از سوابق ممتد دبيران و كارشناسان ايراني و رومي استفاده كنند و راه و رسم آنان را در اداره كشورها به كار بندند.
عمر دستور داد زمينهاي مفتوحه را به مالكين اصلي واگذار كنند و از آنها ماليات و خراج مطالبه نمايند. علاوه بر خراج، نامسلماناني كه در حوزه قدرت مسلمين مي‌زيستند، ناگزير بودند ماليات ديگري به نام «جزيه» بپردازند ولي رعاياي مسلمان تنها زكات و صدقه مي‌پرداختند. براي آنكه مسلمانان از كار جنگ بازنمانند، دستور داده شده بود كه از ملكداري و زراعت خودداري كنند. درآمد و عوارض در نتيجه كشورگشايي رو به فزوني بود و هرچه به بيت المال مي‌رسيد، بين مسلمانان تقسيم مي‌شد. دولت منحط و ابتدايي اسلامي از هيچ برنامه اقتصادي و اجتماعي كه مبتني بر مصالح اكثريت ملل باشد، پيروي نمي‌كرد. تنها هدف زمامداران، كشورگشايي و اشاعه اسلام و قتل و غارت كفار و جمع‌آوري غنايم و تقسيم آن بين مسلمانان بود. براي تنظيم امور مالي، از كارشناسان رومي و ايراني استفاده كردند و ديوان و دفاتري تشكيل دادند. صورت جامعي از مسلمانان به ترتيب قبايل، نوشتند و در معيت اسامي اشخاص، سابقه اسلام آنها را مأخذ قرار دادند، و از اقرباي پيغمبر شروع كردند. مقدار جيره يا «عطا» را كه در زمان ابو بكر براي همه يكسان بود، عمر درجه‌بندي كرد. مسلمانان قديمي و مجاهدان غزوات و خويشاوندان پيغمبر را بيشتر از ديگران داد. براي عايشه پانزده هزار درهم و براي ساير امهات مؤمنين هريك دوازده هزار مقرر شده بود. براي اهل ذمه حدودي مقرر كرده بود از جمله اينكه به قرآن توهين نكنند از پيغمبر خدا بد نگويند، به زن مسلمان تعرض نكنند، درصدد گمراه كردن مسلماني يا تعرض به جان و مال او برنيايند، دشمنان اسلام يا جاسوسان آنها را ياري ندهند. ذميها بايد لباس مخصوص بپوشند كه با مسلمانان تفاوت داشته باشد، و خانه ذمي نبايد مشرف بر خانه مسلمان باشد. در كليساها ناقوس نزنند و كتابهاي خود را با صداي بلند يا در حضور مسلمانان نخوانند.
______________________________
(89). همان، ص 61.
(90). همان، ص 34.
ص: 62
در ملاء عام شراب نخورند و خوكهاي خود را جلو مردم نياورند. بر اسب سوار نشوند و اسلحه برندارند؛ و از اين قبيل احكام كه هنوز بعضي از آن در عربستان مجري است. اين احكام سخت، سبب مي‌شد كه اهل ذمه غالبا اسلام مي‌آوردند. يهودي و نصراني و مجوسي جز در شهرها ديده نمي‌شد. رعاياي صحرا و كشاورزان عموما مسلمان شدند و فقط در كوهستانها مردم بيشتر به دين قديم خود ماندند؛ چنانكه در سوريه كوهستانيهاي مسيحي‌مذهب هنوز به دين خود باقي هستند.
عمر در اجراي مقررات، مراقبت شديدي به خرج مي‌داد. شخصا دره‌اي (تازيانه) به دست مي‌گرفت و در كوچه‌ها و مجامع عمومي مي‌گشت و محتسبي مي‌كرد و گاهي عاملان خود را مؤاخذه و مصادره مي‌كرد ... دوره ثروتمندي و تجمل هم از اين وقت آغاز شده بود.
در زمان عمر به حكم احتياج، لشكر نيز داراي تشكيلات شد. به اقتباس روميها، براي تمركز لشكرها چند اردوگاه ثابت در نقاط دور از مدينه ساخته شد كه احتياج به آمدورفت به مدينه و طي بيابانها نباشد؛ دمشق براي شام، كوفه براي عراق و ايران، فسطاط براي مصر. در اين نقاط هميشه عده‌اي لشكري با فرماندهي داراي اختيارات حكومتي و نظامي وجود داشت.
علاوه بر اين سه مركز، محلهاي ديگري نيز، در درجه دوم اهميت بود از جمله رمله در شام و بصره در عراق. اين اردوگاهها بعدها شهرهاي مهمي شد.
در كشورهاي فتح‌شده، تشكيلات كشوري تازه‌اي وجود نيافت. سرداران و فاتحان فقط مراقب وصول مالياتها بودند و از ناچاري اين عمل را از روي دفاتر مالياتي قديم محل اجرا مي‌كردند و پول رايج نيز سكه‌هاي محلي بود. دفترداران را نيز از ايرانيها و روميها انتخاب مي‌كردند. دفاتر در ايران به زبان پهلوي و در شام به زبان رومي (يوناني) بود. طرف حساب ماليات، در شام، كشيشها و در ايران، دهقانان بودند كه بايستي ماليات را جمع‌آوري كنند و تحويل بدهند. در مراكز مسلمان‌نشين يك نفر قاضي از طرف خليفه براي رسيدگي به كارهاي قضايي مسلمانان، گماشته مي‌شد. البته مردم غيرمسلمان مملكت استفاده‌اي از اين دستگاههاي قضايي نداشتند و شهادت نامسلمان بر مسلمان پذيرفته نمي‌شد.
در زمان عمر، مبدأ تاريخ و سالشماري اسلام معين شد. نخست اختلاف داشتند كه بعثت پيغمبر را مبدأ قرار دهند يا ولادت او را، پس به دستور علي سال هجرت را اختيار كردند (16 ه.). عمر در زمان خلافت خود، تمام مسيحيان و يهوديان جزيرة العرب را اخراج كرد به استناد آنكه پيغمبر وصيت كرده است كه در جزيرة العرب دو دين نباشد. راجع به عهدنامه‌هايي كه يهود خيبر و نصاراي نجران از پيغمبر داشتند، گفته شد كه موقت و به خواست خدا بوده است.
عمر به تقويت عنصر عربي علاقه داشت. در خلافت خود امر كرد مردم اسيران عربي خود را، چه از زمان جاهليت و چه از زمان اسلام، در ازاي فديه آزاد كنند و گفت: «انه ليقبح بالعرب ان يملك بعضهم بعضا و قد وسع اللّه و فتح الاعاجم.»
به حج و كعبه زياد اهتمام داشت. مسجد الحرام را با خراب كردن خانه‌هاي اطراف توسعه داد و براي جلوگيري از سيل سد ساخت ... در سال 23 عمر به حج رفت و همه امهات مؤمنان را با خود برد. پس از بازگشت ... ابو لؤلؤ، به شكايت از آقاي خود، «مغيره»، نزد خليفه آمد كه از
ص: 63
كار كردن من روزي ده درهم ماليات مي‌گيرد و زياد است، عمر پرسيد: «حرفه‌ات چيست؟» گفت: «نجاري، نقاشي، آهنگري» عمر گفت: «با اينهمه صنعت اين ماليات زياد نيست، شنيده‌ام كه مي‌تواني آسيايي بسازي كه با باد كار كند.؟» گفت: «آري» عمر گفت: «براي من بساز» ابو لؤلؤ كه از بي‌نتيجه ماندن شكايت خود برآشفته بود و شايد احساسات وطني هم در آن مدخليت داشت، گفت: «اگر سلامت بمانم آسيايي برايت خواهم ساخت كه در شرق و غرب از آن بازگويند و رفت.» عمر گفت: «اين غلام مرا تهديد كرد.» صبح روز ديگر هنگامي كه عمر در مسجد به نماز جماعت ايستاده بود، ابو لؤلؤ خود را به او رسانيد و با خنجر دو سري شش زخم بر خليفه زد و كليب نامي را هم كه پشت سر خليفه ايستاده بود كشت و فرار كرد.
عمر در حال سقوط، عبد الرحمن بن عوف را به پيشنمازي گماشت. مجروح را به خانه بردند، ابو لؤلؤ را پس از چند روز، عبد اللّه، پسر عمر، به دست آورد و او را با دخترش كشت و دو نفر ديگر را نيز، يكي هرمزان ايراني كه ذكرش پيش از اين گذشت، و ديگري جفينه نام از اهل حيره كه در مدينه به تعليم خط اشتغال داشت. اين دو تن را هم به تهمت همداستاني با ابو لؤلؤ به قتل رسانيد بدون آنكه سندي در دست داشته باشد. هرچند عبد اللّه را به جرم اين قتل چند ساعتي حبس كردند، اما عثمان در نخستين روز خلافت خود، او را رها كرد و اين مسأله يكي از مطاعن عثمان است كه در كتب متكلمين به تفصيل از آن بحث شده است.
عمر در بستر مرگ، به كار تعيين جانشين خود پرداخت ولي به جاي آنكه شخص معيني را تصريح كند، شورايي معين كرد مركب از عبد الرحمن، علي، عثمان، زبير و سعد بن ابي وقاص و طلحه (اگر از سفر بازگردد) و سه روز مهلت قرار داد كه در طي آن شوري، خليفه را به اكثريت معين كند. و اگر طرفين مساوي در رأي بودند ترجيح با دسته‌اي است كه عبد الرحمن بن عوف در آن باشد، و دسته ديگر اگر تسليم نشوند، به قتل برسند.
... در شوري همه بغير از عبد الرحمن داوطلب خلافت بودند. دو روز مذاكره بدون اخذ نتيجه دوام يافت، روز سوم عبد الرحمن كه در باطن به علاقه خويشاوندي، طرفدار عثمان بود، به همدستي سعد از جمع اختيار گرفت كه از علي و عثمان، يكي را خود انتخاب كند.
پس، عده‌اي را در مسجد جمع كرد و رأي خواست. بعضي علي را پيشنهاد كردند و بعضي عثمان را و بني هاشم و بني اميه به حرف درآمدند. عبد الرحمن رو به علي كرده گفت: «آيا با من بيعت مي‌كني كه به كتاب خدا و سنت پيغمبر و رفتار ابو بكر و عمر عمل كني؟» علي گفت: «به قدر جهد و طاقت» و به روايتي گفت: «فقط به كتاب خدا و سنت رسول». پس عبد الرحمن متوجه عثمان شده همان سؤال را از او كرد. او در جواب گفت: «آري» عبد الرحمن با عثمان بيعت كرد و او را به منبر نشاند تا ديگران هم با او بيعت كردند.» «91»
عثمان به دستور عمر تا يك سال مأموريني را كه خليفه دوم به اطراف فرستاده بود، تغيير نداد، ولي پس از اتمام اين مدت، بتدريج اكثر آنها را برداشت و اقربا و دوستان خود را به جاي آنها فرستاد، ولي معاويه را كه به شرابخواري و پول‌پرستي معروف بود با وجود
______________________________
(91). تاريخ اسلام، پيشين، ص 149 به بعد (به اختصار).
ص: 64
شكايات مسلمين در محل حكومت خود، يعني شام باقي گذاشت، و وي به ترتيب اساس سلطنت پرداخت. در عهد اين خليفه، سرداران اسلام تونس و قسمتي از خراسان و طبرستان را فتح و به ممالك مفتوحه ضميمه كردند.
در حالي كه حوزه قدرت مسلمين وسعت مي‌گرفت، اساس عدالت اسلامي به سختي متزلزل مي‌گرديد. عثمان بكلي از سيره بي‌آلايش حضرت و دو خليفه اول انحراف جست و نه- تنها كوچكترين قدمي در راه كوتاه كردن دست عمال ظلم و زور برنداشت بلكه در تقويت اين جماعت كوشيد و مسلمين واقعي را به قيام علني عليه خود برانگيخت.
به حكايت تاريخ، پس از مرگ پيشواي اسلام، بتدريج اعراب در اثر كشورگشايي و غارت ثروت ممالك متمدن همجوار، به زندگي اشرافي گرويده بودند. ابو بكر متوجه اين جريان شده بود و مكرر به ياران پيغمبر تذكر مي‌داد كه پايبند زندگي اشرافي نشوند. عمر نيز كه ناظر مظالم معاويه و زندگي اشرافي او بود، متوجه اوضاع عصر خود شده بود و در سالهاي آخر عمر از انحراف اسلام به سوي تجمل و اشرافيت سخت ناراحت بود. زيرا در دوره او هنوز عده‌اي باايمان و متعصب طرفدار حفظ اصول ديرين بودند و برخي ديگر به اقتضاي زمان و به علت ثروت زيادي كه طي جنگها به دست آورده بودند، خواهان نظام اشرافي بودند. گرايش عثمان بيشتر به طرف دسته دوم بود. او نه‌تنها در راه اين انحراف سدي ايجاد نكرد بلكه با تقسيم وجوه بيت المال بين اقربا و دوستان و عدم توجه به مصالح اكثريت مسلمين و تقويت عناصر فاسد، كاري كرد كه بعد از او علي (ع) با تمام مساعي خود نتوانست چنانكه بايد آن راه و رسم قديم را تجديد كند.
عثمان تنها به مروان بن الحكم پانصد هزار دينار داد و پدر او را كه مردي فاسد بود و پيغمبر و عمر و ابو بكر از خود رانده بودند، نزد خويش بازخواند. نه‌تنها عثمان، بلكه اكثريت صحابه و ياران قديم پيغمبر، اسلام را فراموش كرده به مال دنيا دل بستند.

ياران قديم حضرت منحرف شدند

مسعودي نقل مي‌كند: «در ايام خلافت عثمان، صحابه داراي همه چيز شده بودند و خود عثمان در روزي كه كشته شد، يكصد هزار دينار طلا و يك ميليون درهم وجه نقد داشت كه در نزد صندوقدار مخصوص او بود و املاك او در وادي القري و حنين و جاهاي ديگر صد هزار دينار ارزش داشت و اسب و شترهاي زيادي از خود به‌جا گذاشته بود.
زبير بن عوام از ثروتمندان بزرگ بود و بهاي يكي از متروكات او را به پنجاه هزار دينار تخمين زدند. هزار اسب و هزار كنيز داشت. بهاي محصول غله طلحه، از املاكي كه در بين النهرين داشت، روزي هزار دينار بود و بهاي گندم و جو كه در قسمتهاي ديگر داشت، خيلي بيش از اين بود. در سر طويله عبد الرحمن بن عوف هزار اسب بسته بود. هزار شتر و دو هزار گوسفند داشت و ربع متروكات او را، غير از آنچه گفته شد، بعد از وفاتش به هشتاد و چهار هزار دينار تقويم كردند. زيد بن ثابت به‌قدري، طلا و نقره به‌جا گذاشت كه ورثه‌اش با كلنگ و تيشه شمشهاي طلا و نقره را شكستند و بين خود تقسيم كردند ...» عجب اينكه اين مردم خود- خواه و مالدوست جملگي از دوستان قديم محمد بن عبد اللّه (ص) و در شمار كساني بودند كه داعيه
ص: 65
خلافت و رهبري مسلمين را نيز داشتند.
عثمان نه‌تنها مسلمين واقعي را عليه خود برانگيخت بلكه عده‌اي از طبقه ثروتمند و فرمانرواي زمان نيز با او سر دشمني داشتند. در نتيجه اين رفتار در بلاد عمده اسلام، مخصوصا در مدينه، كوفه، بصره و در بعضي از شهرهاي مصر عده‌اي از راه دلسوزي و ايمان خالص، و برخي به تحريك عايشه و طلحه و زبير و ابو موسي اشعري و سعد بن ابي وقاص و عمرو عاص، عليه عثمان قيام كردند و نمايندگان خود را براي به كرسي نشاندن دعوي خود و اعلام عدم رضايت، به مدينه گسيل داشتند.
اهل كوفه طرفدار علي (ع) بودند ليكن مردم بصره به تحريك عايشه، طلحه را مي- خواستند و عده‌اي از زبير هواخواهي مي‌كردند. مخالفين چون به مدينه رسيدند و عثمان حاضر به قبول دعاوي آنها نشد، وي را از منبر به زير كشيدند. يكي از مخالفين به عثمان گفت: «از خلافت كناره‌گير تا مردم آسوده شوند و خليفه صالحي انتخاب كنند.» يكي از ياران عثمان اين مرد حقگو را كشت.
در نتيجه اين اقدام، عصبانيت شديدي ايجاد شد، شورشيان مدت چهل روز خليفه را در منزلش محصور كردند، عاقبت علي و ياران او مردم را خاموش نمودند و قرار شد كه عثمان، مروان بن- حكم را از خود دور كند و والي مصر را نيز معزول نمايد. ولي ديري نگذشت كه عثمان بار ديگر، مروان را به شغل سابق خود برگردانيد و رسولي پيش والي معزول مصر فرستاد كه چون محمد بن ابي بكر، والي جديد، به آنجا برسد، او را بكشد. اين نامه قبل از رسيدن محمد به مصر به دست مسلمين افتاد و آن را به مدينه آوردند و عثمان ناچار به تصديق نوشته و مهر خود شد و گناه آن را به گردن مروان بن حكم انداخت. «مصريها گفتند اگر دروغ بگويي حق امامت و پيشوايي نداري و اگر راست بگويي كسي كه تا اين اندازه غفلت كند كه منشي او به چنين كار خطرناكي دست بزند، شايسته امامت نيست.» «92» با اين حال از عزل او خودداري كرد. اين عمل پيمانه صبر مردم را لبريز كرد. وساطت علي و پسران او و ديگران مؤثر نيفتاد، مردم عاصي از ديوار خانه همسايه بالا رفتند و به عثمان دست يافتند و اين پيرمرد لجوج و فاسد را پس از دوازده سال خلافت كشتند.
«حكومت عثمان در واقع، حكومت اشراف قريش بود. عثمان در جاهليت يكي از بزرگترين بازرگانان و مالداران مكه شمرده مي‌شد. حتي در زمان خلافت نيز به بازرگاني و معاملات ملكي اشتغال داشت و به تنعم زندگي مي‌كرد و در پاسخ كساني كه زهد عمر را به رخش مي‌كشيدند، مي‌گفت: خدا عمر را بيامرزد، كيست كه طاقت او را داشته باشد. من مال دارم و از مال خودم مي‌خورم.» «93»

فرق عمر با عثمان‌

مي‌گويند اگر مي‌خواهي به ارزش اخلاقي و اجتماعي كسي واقف گردي، او را پولي فراوان يا مقامي بزرگ بده تا جوهر ذاتي خود را آشكار كند. «... عمر قبل از هركس به خود و فرزندان خود سخت مي‌گرفت، و اين روش اهميت اجتماعي بزرگي دارد، زيرا وقتي كه ديدند فرمانروا به خود سختگير است، فشارش را تحمل مي-
______________________________
(92). ابو عبد الله جهشياري، كتاب الوزراء و الكتاب، ترجمه ابو الفضل طباطبايي، ص 49.
(93). تاريخ اسلام، پيشين، ص 156.
ص: 66
كنند و هر اقدامي را كه مي‌كند به وجه پسنديده‌اي معني مي‌كنند. اما فرمانروايي كه با خود و نزديكان و خويشان خود مدارا كند، هميشه در معرض انتقاد ملت است و همواره درصددند از او عيبجويي كنند.
... عثمان خويشان خود را نوازش مي‌كرد ... عثمان به داماد خود، در روز عروسي با دخترش، دويست هزار درم بخشيد. خازن او زيد بن ارقم گريه‌كنان آمد و بر او، از اين عمل، ايراد گرفت ... «عمر معصوم نبود او هم بارها در اقدامات خود اشتباه كرد يا زياده- روي نمود، اما در هر صورت، مردم او را مي‌ستودند و از اعمالش راضي بودند ... علت آن همان زهد، بي‌نيازي و عدل عمر بود. يك روز اطلاع يافت يكي از فرزندانش شراب نوشيده است، لذا دستور داد او را تازيانه زدند تا زير ضربات تازيانه جان سپرد.» «94»
ولي عثمان در اين راه سير نمي‌كرد.
چون كار شورش و مخالفت با عثمان بالا گرفت، وي تمام فرمانروايان بلاد را فرا خواند و با آنان به مشورت نشست. معاويه در پايان جلسه به عثمان پيشنهاداتي كرد، از جمله گفت علي، طلحه و زبير را به قتل برساند، زيرا اگر آنها را نكشد او را خواهند كشت. اما عثمان نپذيرفت. آن وقت معاويه از عثمان خواست در صورت كشته شدن، مطالبه خون او حق معاويه باشد. عثمان اين خواهش را پذيرفت. الوردي مي‌نويسد:
معاويه از كشته شدن عثمان كمال استفاده را برد و هيچ پيراهني را تاريخ مانند پيراهن عثمان به خود نديده كه مؤسس دولتي شود. معاويه پيراهن عثمان را روي منبر شام گسترد و مردم دورش جمع شدند. معاويه گريه و زاري‌كنان فرياد مي‌زد: «وا عثمانا، اي امامي كه مظلوم كشته شدي!» قرآن مي‌گويد: «وَ مَنْ قُتِلَ مَظْلُوماً فَقَدْ جَعَلْنا لِوَلِيِّهِ سُلْطاناً فَلا يُسْرِفْ فِي الْقَتْلِ إِنَّهُ كانَ مَنْصُوراً.» معاويه از اين آيه تا حدي كه مي‌توانست استفاده و آن را ميان مردم شام منتشر كرد و گفت: من متولي مطالبه خون عثمان هستم و به ياري خدا پيروز خواهم شد. اتفاقا پيروز هم شد. «95»

مقايسه خطبه ابو بكر با خطبه منصور

پس از مدتي كمتر از نيم قرن دموكراسي اسلامي به جاي آنكه راه كمال طي كند، به علت ابتدايي بودن طرز توليد و فقدان رشد فكري و اجتماعي، اندك‌اندك راه افول پيش گرفت. چنانكه گفتيم، عثمان تخم ظلم و تبعيض را كاشت، و بني اميه آن را آبياري و بارور كردند. عباسيان نيز پس از آنكه به قدرت رسيدند، برخلاف مواعيد قبلي كم و بيش از روش امويان پيروي كردند تا جايي كه منصور خليفه عباسي پس از مدتي كمتر از دو قرن، خطاب به مردم چنين گفت: «اي مردم من در زمين مظهر قدرت خدا هستم و به مشيت و اراده او رفتار مي‌كنم. به اذن او عطا مي‌نمايم زيرا خدا مرا قفل مال خود قرار داده است.» به قول دكتر هيكل:
______________________________
(94). دكتر علي الوردي، نقش وعاظ در اسلام، ترجمه محمد علي خليلي، ص 22 (به اختصار).
(95). همان، ص 176 تا 178.
ص: 67
وقتي انسان اين دو خطبه را با يكديگر مقايسه مي‌كند، (خطبه ابو بكر قبلا ذكر شده است) مي‌بيند كه كار از شوري به حكومت مطلقه مبدل شده است. در زمينه سياست اقتصادي، چنانكه ديديم، بين ابو بكر و عمر و حضرت علي وحدت نظر نبود، ابو بكر غنايم و عوايد را به طور يكسان بين مسلمين تقسيم مي‌كرد، عمر قائل به تبعيض بود. عده‌اي از مهاجرين و انصار سخت دلباخته ماديات شدند ولي ابو ذر غفاري، با آنكه مقرري سالانه هنگفتي مي‌گرفت هرچه به دست مي‌آورد، بين فقرا تقسيم مي‌كرد؛ به‌طوري كه هنگام مرگ كفن نداشت. سلمان از او شريفتر بود يعني از حاصل كار خود (سبدبافي) اعاشه مي‌كرد و هرچه به او مي‌دادند، بين نيازمندان تقسيم مي‌نمود.
علي مي‌گفت: «تا چهار هزار درهم نفقه محسوب مي‌شود و زياده بر آن، اندوختن و انباشتن است.» علي تازيانه فقر را سخت دردناك مي‌دانست و ابو ذر مي‌گفت: «اگر فقر رهسپار شهري شود كفر به او مي‌گويد مرا با خود ببر، پس نبايد از فقير انتظار ايمان داشته باشيم.» ابو حنيفه گفته است: «شهادت كسي را كه آرد در خانه ندارد، نپذيريد زيرا محتاج ناچار است از راه دروغ و فريبكاري خود را از گرسنگي برهاند.» «96»

خلافت علي بن ابيطالب (35 تا 40)

در چنين وضع آشفته‌اي علي (ع) كه داماد و پسرعم محمد (ص) بود، به خلافت رسيد. عده‌اي از روي صفا و حسن‌نيت و جمعي به اميد احراز مقامات عاليه با او بيعت كردند. روي كار آمدن علي موجب نگراني بني اميه و طرفداران عثمان گرديد. آنها كه از صراحت و پيروي او از سيره پيشواي اسلام باخبر بودند، مقدمات مخالفت با او را فراهم ساختند.

اندرز سياستمداران عصر به علي (ع)

علي به مجرد زمامداري، بدون توجه به عاقبت كار، به جنگ مخالفين برخاست و بدون آنكه براي اجراي نقشه‌هاي وسيع خود به اندازه كافي افراد باايمان و آزموده و سربازان مطيع و فداكار داشته باشد، عمال ظلم و زور را از كار بركنار كرد. عده‌اي مي‌گويند: «علي برخلاف عقيده و رأي مردمان عاقل و باتجربه عمل كرد و اگر به قول و مشورت ابن عباس و مغيرة بن شعبه و ... كه مشهور به عقل و تدبير بودند عمل مي‌كرد، شكست نمي‌خورد.»
مغيرة بن شعبه، مردي مال‌دوست، سازشكار و بي‌ايمان بود. پس از بيعت با امام به حضورش رفت و گفت: «همانطور كه وظيفه ماست از شما اطاعت كنيم، همانطور مكلف هستيم كه آنچه در باب جريان امور مي‌فهميم به عرض برسانيم و اگر در كارها از حالا با تدبير و رويه‌اي عاقلانه عمل كنيم، نتيجه آن را فردا خواهيم ديد، به‌عكس، اگر عاقلانه عمل نشود، ضررش فردا عايد ما خواهد شد. بنابراين، بايد معاويه را در كار خود ابقا كرد و همچنين ابن- عامر را در جاي خود نگاه داشت. پس از آنكه بيعت آنها و بيعت قشون از هرجا رسيد، آن وقت مانعي ندارد كه آنها را تغيير دهيد.»
______________________________
(96). زندگاني محمد، پيشين، ص 102.
ص: 68
امام رأي مغيره را رد كرد و فرمود: «در دين مداهنه و باري به هرجهت نمي‌كنيم و در دنيا طريقه پستي را پيش نمي‌گيريم.» مغيره گفت: «اگر تمام عرايض مرا رد مي‌كني فقط معاويه را باقي بگذار، معاويه مرد باجرأت و بيباكي است و موقعيت او در نزد اهل شام خيلي خوب است و از او شنوايي دارند و كسي هم به شما ايرادي نمي‌كند، زيرا معاويه را عمر والي شام نمود.» امام در جوابش گفت: «نه به خدا قسم، معاويه را دو روز هم نمي‌گذارم والي شام باشد.» ابن عباس عرض كرد: «شما مي‌دانيد معاويه و اصحابش از اهل دنيا هستند و چون به سر كارشان باشند، اهميت نمي‌دهند كه خليفه كيست ... ولي اگر عزل كني ممكن است حرفهايي بزنند و بگويند علي بدون آنكه شورايي رأي دهد، خود را خليفه مسلمانان معرفي كرد يا آنكه علي عثمان را كشت ...» امام چيزي نفرمود، ولي چندي نگذشت كه اين گفته‌ها مصداق پيدا كرد. با اين حال نمي‌توان به طور قطع گفت كداميك از اين دو رويه به صلاح عالم اسلام بوده است.
آنچه مسلم است علي (ع) مردي اصولي بود و مي‌خواست از عدالت و حكم وجدان منحرف نشود. عمر بن عبد العزيز، كه از بني اميه است. مي‌گويد: «زاهدترين مردم، علي بن- ابيطالب بود. اين مرد، اهل تبعيض و مدارا نبود. برادرش عقيل از او خواست كه از بيت- المال سهم بيشتري به او بدهد، ولي امام نداد، لذا او و جمع كثيري از دوستان و زاهدان ريائي علي را ترك گفتند و به طرف معاويه رفتند. معاويه نه‌تنها متنفذين و ارباب قدرت را به‌سوي خود جلب مي‌كرد، بلكه سعي داشت با عوامفريبي و خرج مال، توده مردم را نيز به سوي خود بكشاند ولي علي اهل اين كارها نبود و به ياران وفادار خود مي‌گفت: «معاويه از من فهيمتر و زرنگتر نيست ولي دروغگو و خيانتكار است و اگر من از اين صفت دوري نمي‌جستم، از همه مردم زرنگتر بودم.» «97»
با تمام تشبثاتي كه بني اميه و در رأس آنها معاويه در راه انحراف اسلام به عمل مي‌آوردند، عده‌اي از اهل علم و فقها و مردان زاهد از مكتب علي و راه و رسم او پيروي مي‌كردند. اينها بزودي دريافتند كه اگر سكوت و گوشه‌گيري اختيار كنند به عالم اسلام خيانت كرده‌اند، به همين مناسبت، صدها نفر از اين جماعت خانه خود را ترك گفته، در شهرها و بين توده مردم متفرق شدند و مانند پيشوايان مذهبي بني اسرائيل، ضمن نطقها و بيانات آتشين، روش ظالمانه ثروتمندان و مظالم بني اميه را به باد انتقاد گرفتند.
مشهورترين اين جماعت، ابو ذر غفاري بود كه قبل از خلافت علي از اسراف و تبذير بزرگان و ثروتمندان به جان آمده و به نام امر به معروف، مردم را عليه اشراف برانگيخت. جمع كثيري از مردم ناراضي دور او جمع شدند و كم‌كم فرياد اعتراض او به گوش معاويه رسيد.
اين مرد محيل بيدرنگ هزار دينار طلا براي اقناع ابو ذر نزد وي فرستاد، ولي ابو ذر بزودي اين پولها را بين مردم فقير تقسيم كرد و به اعتراضات خويش عليه نظام ظالمانه عصر خود ادامه داد. ناچار معاويه با اجازه عثمان او را به مزرعه‌اي دوردست تبعيد كرد. بنابراين،
______________________________
(97). عباس محمود عقاد، شخصيت علي ابن ابيطالب، ترجمه جعفر غضبان، ص 133 به بعد.
ص: 69
علي عليه السلام عده‌اي دوست و همصدا داشت ولي همه آنها مثل علي فكر نمي‌كردند، بعضي از آنها مسلمان قشري بودند و حقايق و مطالبي را كه براي علي روشن بود، درك نمي‌كردند و چنانكه خواهيم ديد، همين مريدان جاهل و سطحي گاه علي را تكفير كرده و منحرف مي- خواندند.

نخستين اقدامات علي (ع)

علي عليه السلام به محض زمامداري، معاويه و حكام و ولاتي را كه غنايم جنگي و بيت المال مسلمين را براي خود و دوستان خويش مباح مي‌دانستند، از كار بركنار كرد، فقها و زهاد ريائي را از سمتهاي خود عزل نمود، املاكي را كه عثمان و ايادي او به خويشان و دوستان خود بخشيده بودند، مسترد داشت و كوشيد تا بيت المال در راه امور عام المنفعه مصرف شود و از رويه ابو بكر و عمر پيروي كرد. به تقاضاي طلحه و زبير كه خواهان حكومت عراق و يمن بودند، جواب رد داد زيرا به‌خوبي مي‌دانست كه اينها به مجرد ورود به محل كار خود، جانب اغنيا را خواهند گرفت و اكثريت مردم را رها خواهند كرد. به اين ترتيب، اين دو نفر با كليه حكام و ولاتي كه در دوره عثمان استفاده‌هاي سرشار كرده و علي را سد راه خود مي‌ديدند، همدست شده با كمك عايشه بلوايي عظيم برپا كردند. معاويه موقع را مغتنم شمرد، در مسجد شام پيراهن خون‌آلود عثمان را بر منبر آويخت و علي را عامل اصلي قتل عثمان معرفي كرد و عايشه و طلحه و زبير و عده كثيري از بني اميه، در مكه هنگامه غريبي برپا كردند و تصميم گرفتند از راه جنگ بساط خلافت علي را برچينند. علي (ع) كه از جريان اوضاع باخبر بود، به ياري همراهان خود از مدينه به كوفه آمد و از آنجا به طرف بصره حركت كرد و در جنگي كه بين طرفين رخ داد، شورشيان به‌سختي شكست خوردند و دو تن از دشمنان علي، يعني طلحه و زبير، كشته شدند. در نتيجه اين فتح كه به فتح جمل معروف است، عراق و ايران و يمن از خطر تجزيه رهايي يافت. مصر و ممالك افريقايي، از سابق طرفدار علي بودند و فقط مردم شام، تحت رهبري معاويه، خواستار جدي عزل امام بودند.
پس از فتح جمل كه در سال 36 اتفاق افتاد، حضرت علي نماينده‌اي پيش معاويه فرستاد و او را به بيعت دعوت كرد، ولي معاويه از قبول دعوت علي ابا كرد و كار اختلاف به جنگ كشيد. بالاخره پس از يك ماه مكاتبه و گفتگو و مدتها جنگ و خونريزي فتح نهايي نصيب هيچيك نشد.

خدعه معاويه‌

علي براي پايان دادن به اين اختلاف، معاويه را به جنگ تن‌به‌تن دعوت كرد تا هريك در اين نبرد پيروز شوند، فتح با او باشد.
معاويه جرأت نكرد و به اشاره يكي از همفكران خود، عمرو عاص، دست به حيله زد و فرمان داد پاره‌هاي قرآن را بر نيزه كنند و علي و يارانش را به نام قرآن به انتخاب حكم دعوت كنند.
اهل عراق و مسلمانان قشري و متعصب كه از خدعه و نيرنگ معاويه بيخبر بودند و به ظاهر امر توجه داشتند، علي را به اجابت اين دعوت فراخواندند، علي هرچه كوشيد اين بي‌خبران را از نقشه رياكارانه معاويه باخبر سازد، مفيد نيفتاد و آنها بر خلاف عقل و نزاكت،
ص: 70
علي را تهديد كردند و گفتند: «به حكم خداوند و قرآن موافقت كن و الا يا تو و هواخواهان تو را به آنها تسليم مي‌كنيم و يا همان كاري كه با عثمان كرديم با تو خواهيم كرد. معاويه پيشنهاد كرده است كه به طريق حكميت و مطابق حكم قرآن و خدا رفتار كنيم و ما پيشنهاد او را پذيرفتيم.»
پس از آنكه علي در چنين اوضاع و شرايطي با حكميت موافقت كرد، كوشش نمود عبد اللّه بن عباس به عنوان حكم انتخاب شود، ولي كوشش او به جايي نرسيد و مردم كوفه ابو موسي اشعري را به نام حكم برگزيدند.

ابو موسي اشعري فريب خورد

در جريان اين مذاكرات كه چندين روز طول كشيد، ابو موسي كه مردي جاهل و خودخواه بود فريب خورد. عمرو عاص به اين عنوان كه هيچيك از علي و معاويه شايسته مقام خلافت نيستند، ابو موسي را وادار كرد كه در مقابل عموم مردم، مخدوم خود علي را خلع كند تا او نيز در مورد معاويه چنين كند، اما عمرو عاص برخلاف وعده خود عمل كرد و معاويه را در مقام خود ابقاء نمود.
ابو موسي پس از مقدمه‌اي، گفت: ما دو نفر هردو تصويب كرديم كه علي و معاويه را خلع كنيم و مردم را به حال خود بگذاريم تا هركه را خودشان مي‌خواهند انتخاب كنند. پس از پايان گفتار ابو موسي، عمرو عاص دنباله سخن را گرفت و پس از مقدمه‌اي گفت اي مردم شنيديد كه ابو موسي اشعري كه از طرف علي حكم بود، مقتداي خود علي را خلع كرد، من هم علي را مانند او خلع مي‌كنم و معاويه را ابقاء مي‌كنم. معاويه جانشين عثمان- ابن عفان و ولي خون اوست و شايسته‌ترين مردم براي خلافت است.
ابو موسي غضبناك و خشمگين گرديد، فرياد كرد: چه مي‌گويي، خداوند ترا توفيق ندهد، اي خائن غدار دروغگو، مثل تو مثل سگ است كه در هرحال پارس مي‌كند.
عمرو عاص تبسمي كرد و گفت: ولي مثل تو مثل خر است كه كتاب بار او كرده باشند. «98»
در نتيجه اين حكميت نه‌تنها مشكل حل نشد بلكه محظورات و اختلافات نويني بين مسلمين ظهور كرد. بطوري‌كه ديديم، قديمترين مريدان و پيروان علي، شيعيان و عده‌اي از خوارج بودند. شيعيان طرفدار توارث بودند و تنها افراد خاندان نبوت را شايسته احراز مقام خلافت مي‌شمردند و بعضي از مريدان، قدم را از اين حد فراتر گذاشته و براي او مقام الوهيت قائل بودند. امام با اين عقايد افراطي به‌شدت مخالفت مي‌كرد و جمعي از پيروان اين افكار را كشت. با اين حال پيروان او از اين عقايد كفرآميز دست برنداشتند.

عقايد افراطي خوارج‌

برخلاف شيعيان، خوارج طرفدار دموكراسي افراطي بودند و مي‌گفتند:
«هر عرب آزادي طبق مقررات اسلام، حق دارد به خلافت انتخاب شود، و هر خليفه‌اي كه نتواند رضايت مردم را جلب كند، ممكن است از اين مقام خلع شود. پيروان اين فكر بيشتر مهمترين افراد قبايل عرب بودند. علاوه بر آنها عده‌اي از متشرعين كه بنيان اسلام را در اثر جاه‌طلبي افراد، در خطر مي‌ديدند، به جمعيت خوارج
______________________________
(98). از «خلافت علي ابن ابيطالب» تا اينجا نقل از مأخذ سابق، ص 119 به بعد (به اختصار).
ص: 71
پيوستند. اين جماعت كه جز از خدا از احدي اطاعت نمي‌كردند، مردمي باشهامت و متعصب و بي‌منطق بودند؛ چنانكه آنان در جنگ صفين جزو ياران علي بودند و بطوري‌كه ديديم، علي‌رغم نظريات علي به حكميت رضا دادند ولي پس از شكست فاحشي كه در نتيجه حكميت ابو موسي اشعري نصيب آنها شد، نزد علي (ع) آمدند و گفتند: «لا حكم الا للّه: حكم فقط حكم خداست. چرا يكي از بندگان خدا را داور و حكم قرار دادي؟» علي جواب داد: «شما چنين كرديد و من گفتم كه شاميان و پيروان معاويه حيله به كار برده‌اند ولي شما به دستور و امر من گوش نكرديد و به حكميت رضا داديد، و حكمها برخلاف گفته من، طبق كلام اللّه عمل نكردند؛ اكنون من به عقيده خود باقي هستم و يگانه راه‌حل مشكل را جنگ با آنها مي‌دانم.» خوارج كه مردمي عنود و بي‌منطق بودند، گفتند: «ما به داوري رضا داديم ولي توبه كرديم. اكنون اگر تو نيز به كفر خود اقرار و استغفار نمايي برمي‌گرديم و با تو به جنگ دشمن مي‌رويم.» علي هرچه كوشيد با پند و اندرز آنها را به راه راست هدايت كند، مؤثر نيفتاد. دوازده هزار تن از اين جماعت با شعار «لا حكم الا للّه» از حضرت دوري گزيدند و به لعن عثمان و علي پرداختند و كساني را كه از اين كار خودداري مي‌كردند، به قتل رسانيدند.
اين جماعت ابله و متعصب در عين حال كه به قتل و كشتار مسافرين بي‌آزار مي‌پرداختند و زنان باردار را شكم مي‌دريدند، گاه مته به خشخاش مي‌گذاشتند؛ مثلا يكي از آنها خرمايي را كه از درخت افتاده بود، برداشت و به دهان گذاشت، چون يكي از همراهان گفت مال غير است و پول آن را نداده‌اي فورا خرما را زمين انداخت.

فتح سياسي معاويه‌

با تمام اين محظورات، امام آماده جنگ بود، ولي اتباع او آمادگي و اطاعت نشان ندادند و او را از اقدام به هر نوع عمل تعرضي بازداشتند. در چنين احوالي، معاويه، عمرو عاص را به پاس خدماتي كه به او كرده بود، به حكومت مصر فرستاد و او عامل حضرت امير را مغلوب و مقتول ساخت.
سپس به دست ايادي خود به تطميع اشخاص متنفذ پرداخت و به كمك پول و زور، عراق و يمن و حجاز را به حيطه تصرف خود درآورد. در چنين احوالي امام ناگزير بود با پيروان سابق خود كه راه كفر و الحاد مي‌رفتند، جنگ كند. محل اجتماع خوارج بصره بود. در سال 39 بين امام و آنها در محل نهروان جنگي روي داد و جمع كثيري از آنان كشته و بقيه در ممالك اسلامي متفرق شدند و براي خود حكومتي تشكيل دادند و فتنه‌ها برپا كردند.

قتل حضرت امير

پس از واقعه اسفناك نهروان، سه تن از خوارج، به خيال خود، براي نجات عالم اسلام از تشتت و اختلاف، تصميم گرفتند كه حضرت امير و معاويه و عمرو عاص را در يك روز به قتل برسانند تا بعد مسلمين هركس را مصلحت ديدند به خلافت انتخاب كنند. براي انجام اين كار هريك با تيغي زهرآلود از مكه حركت كردند. مأمور قتل عمرو عاص، ديگري را به اشتباه كشت و به اين گناه كشته شد. مأمور قتل معاويه هم به او زخمي زد ولي زخم مؤثر نيفتاد و خود كشته شد، ولي ابن ملجم صبحگاهان حضرت امير را در مسجد كوفه زخمي كاري زد و به اين ترتيب، به حيات پرافتخار مولاي متقيان علي عليه السلام پس از پنج سال و سه ماه خلافت پايان بخشيد.
ص: 72
در آخرين لحظات زندگي، از علي پرسيدند: «اي امير مؤمنان اگر ترا از دست داديم (و خدا كند ندهيم) با حسن بيعيت كنيم؟» گفت: «نه مي‌گويم آري و نه مي‌گويم نه.» شما بهتر مي‌دانيد. سپس حسن و حسين را بخواست و به آنها گفت: «به شما سفارش مي‌كنم كه فقط از خدا بترسيد و در پي دنيا نباشيد اگرچه به شما اقبال كند، غم دنيا مخوريد، سخن حق گوييد، به يتيم رحم كنيد، ضعيف را كمك كنيد، دشمن ظالم و پشتيبان مظلوم باشيد و در كار خدا از ملامتگر باك نداريد ...» براي اطلاع خوانندگان از مسائل و مشكلات عمومي، قسمتي از نامه‌هاي سياسي آن ايام را نقل مي‌كنيم:

نامه حضرت امير به معاويه‌

چون معاويه نسبت به خلافت حضرت امير روي مخالف نشان داد، حضرت نامه زير را به وي نوشت: «انه بايعني القوم الذين بايعوا ابا بكر و عمر و عثمان علي ما بايعوهم فلم يكن للشاهد ان يختار و لا لغائب ان يردو انما الشوري للمهاجرين و الانصار فان اجتمعوا علي رجل و سموه اماما كان ذلك لله رضي فان خرج من امرهم بطعن او بدعة ردوه الي ما خرج منه فان ابي قاتلوه علي اتباعه غير سبيل المؤمنين» «99»
يعني آنان كه به ابو بكر، و عمر و عثمان دست بيعت داده بودند به من نيز دست دادند، انتخاب خليفه وظيفه مهاجرين و انصار است و كسي حق ندارد با چنين خليفه‌اي مخالفت ورزد.
از اين نامه كه در نهج البلاغه و ديگر منابع تاريخي موجود است، بخوبي برمي‌آيد كه در صدر اسلام، برخلاف تصور شيعيان تندرو، مناسبات حضرت امير با ابو بكر، عمر و عثمان تا حدي دوستانه بود. و چنانكه مدارك تاريخي نشان مي‌دهد غالبا سه خليفه نخست در معضلات امور با علي (ع) مشورت مي‌كردند و تعاليم و راهنماييهاي آن مرد خيرخواه را به كار مي‌بستند. دوستي حضرت علي با عمر به حدي بود كه عمر دختر دوازده ساله حضرت امير را به زني خواست و علي با اين درخواست موافقت فرمود. پس از مرگ عثمان در اثر خودخواهي و انحراف معاويه از اصول و مباني اسلام، مناسبات حضرت امير با معاويه رو به تيرگي نهاد و معاويه با حضرت علي بيعت نكرد چون مي‌دانست كه با اين مرد صالح و حقگو همكاري او غيرممكن است.

نامه معاويه‌

«... اما بعد ايزد تبارك و تعالي از ميان كافه برايا مصطفي را برگزيد و مهبط وحي خويش گردانيد تا به لوازم امر رسالت قيام نمود و آن حضرت را از مهاجر و انصار وزيران شايسته و ظهيران بايسته عنايت فرمود ... و فاضلترين اصحاب و كاملترين احباب، ابو بكر صديق بود، رضي اللّه عنه، كه بعد از فوت حضرت رسالت‌مآب به سرانجام مهام خلافت قيام نمود و پس از او عمر بن الخطاب، آنگاه عثمان بن عفان و تو هميشه ابو بكر و عمر را مخالف بودي و در طريق عداوت ايشان سلوك مي‌نمودي و چون آن دو بزرگوار به دار القرار نقل كردند، با عثمان رضي اللّه عنه، كه نسبت به تو قرابت قرينه داشت، قواعد مخالفت مؤكد گردانيدي ... سوگند مي‌خورم به عظمت و جلال كريم لا يزال كه
______________________________
(99). مروج الذهب، پيشين، ص 773.
ص: 73
اگر تو به معاونت امير المؤمنين عثمان برمي‌خاستي و بانگ بر اهل غوغازده زبان به نصيحت مي‌گشادي از اشارت تو درنمي‌گذشتند. دليل بر آنكه تو به قتل آن خليفه مظلوم راضي بودي، آنكه امروز تمامي كشندگان او را عزيز و مكرم مي‌داري و نسبت به ايشان انواع انعام و احسان به‌جاي مي‌آوري. اگر رضاي تو به كشتن عثمان مقرون نبوده بايد كه قاتلان او را گرفته پيش من فرستي تا قصاص نمايم، آنگاه به خدمت تو شتافته ابواب موافقت بازگشايم و الا ترا و ياران تو را نيست نزديك من مگر شمشير، و السلام.»

پاسخ حضرت امير

«اما بعد مكتوب تو وصول يافت. آنچه در باب اصطفاء محمد مصطفي جهت تبليغ رسالت و هدايت ارباب ضلالت نوشته بودي، به وضوح پيوست ... مرا از تو عجب مي‌آيد اي معاويه، كه اين معني را در قلم مي‌آري و نعمتي را كه حق سبحانه و تعالي ما را بدان مخصوص ساخته بر ما مي‌شماري.
اما آنچه كه نوشته بودي كه فاضلترين اصحاب، ابو بكر بود و بعد از آن، عمر و عثمان ثالث ايشان بود، تو را به اين سخن چه مهم است. اگر عمر و ابو بكر رضي اللّه عنهما، نيكوكردار بودند ترا چه سود و اگر بدافعال بودند، ترا چه زيان؟ و عثمان، رضي اللّه عنه، اگر حميده‌افعال بود جزاي خويشتن يابد و اگر ناستوده اعمال بود، شرر شر بر او تابد كه «إِنَّ الْأَبْرارَ لَفِي نَعِيمٍ وَ إِنَّ الْفُجَّارَ لَفِي جَحِيمٍ» ما را خبر ده اي پسر هند كه تو بر چه كاري و سخن آن بزرگان را چرا در قلم مي‌آري؟ مناسب آنكه حدود نگاه داري ... اي پسر هند، دست از اين كار بازدار ...
دعوي مساوات مكن و بدان كه ما از بدايع صنايع آفريدگاريم و حكم ساير خلايق نداريم و كمال حلم باعث آن است كه با مردم مجالست مي‌نماييم و طريق اختلاط مسلوك مي‌فرماييم.
مشكوة هدايت از ماست، كذاب مكذب از شما ... ترا نمي‌رسد كه طلب خون عثمان از من كني و از من پسنديده نمي‌آيد كه آن جماعت را پيش تو فرستم. اگر فرزندان عثمان، رضي اللّه عنه، كشندگان پدر خود را طلبند محق باشند و اگر تو دعوي مي‌نمايي كه من از اولاد عثمان، قوت و مكنت و تبع بيشتر دارم، لايق آنكه در امري كه اكابر مهاجر و انصار اتفاق نموده‌اند، موافقت كني، آنگاه كشندگان عثمان را به حضور من آورده زبان دعوي بگشايي و حجتي كه در آن باب داري، فرانمايي تا آنكه قضيه، به موجب حكم كتاب و سنت حضرت رسالت‌پناهي، فيصل يابد.
تو از كه شنيدي و كي ديدي كه اولاد عبد المطلب از شمشير ترسيده باشند و در جنگ پشت به دشمن كردند ... و السلام علي عباد اللّه الصالحين.» «100» پس از صدور اين نامه حضرت آماده نبرد گرديد.

نامه معاويه و تقاضاي صلح‌

پس از آنكه در جريان جنگ صفين، جمع كثيري از سپاهيان معاويه به خاك هلاك افتادند، معاويه به فكر چاره‌جويي افتاد و در ضمن نامه‌اي به حضرت امير چنين نوشت:
«اگر تو و ما مي‌دانستيم كه مهم محاربه بدين‌مرتبه خواهد انجاميد، اصلا در اين
______________________________
(100). حبيب السير، پيشين، ص 541 به بعد.
ص: 74
امر شروع نمي‌نموديم. اكنون صلاح در آن است كه از گذشته هيچ نگوييم و از طرفين طريقه مصالحه پوييم و چنانچه ما به بقاء خود اميدواريم تو نيز اميدواري و چنانچه ما از موت خوف و هراس داريم تو نيز خائفي، و بر تو پوشيده نيست كه اخيار و صلحاء در اين مخاصمت و محاربت به قتل رسيدند و اگر بساط جنگ منطوي نگردد، بقية السيف نيز نمانند و من بيش از اين التماس كرده بودم كه حكومت شام را به من ارزاني داشته مرا تكليف مبايعت خويش نفرمايي و حالا نيز همان التماس را تكرار مي‌كنم. بايد كه مضايقه نكني، چه ما همه از عبد مناف متولد شده‌ايم و از يك اصل متفرع گشته و هيچيك را از ما بر ديگري تفضل و رجحان نيست، و السلام.» «101»

پاسخ حضرت امير

«اما بعد اي معاويه، مكتوب تو به من رسيد و مضمون آن به وضوح انجاميد و بغي و عناد و ظلم و فساد تو روشن گرديد. آنچه نوشته بودي كه اگر تو و ما مي‌دانستيم كه مهم جنگ بدينجا منجر خواهد شد، در اين كار شروع نمي‌كرديم، من باري امروز به كارزار تو حريصترم از آنچه ديروز بودم و يوما فيوما اين معني سمت ازدياد خواهد پذيرفت. و آنچه گفته بودي كه ميان ما و شما در خوف و رجا مساوات است، چنين نيست، زيرا كه شما اهل شكيد و ما ارباب ثبات و يقينيم ... اما حديث التماس حكومت شام بي‌مبايعت و متابعت من قبول نيست. پيش از اين هم مسألت نموده بودي و به اجابت مقرون نگشته بود ... آنچه قلمي كرده بودي كه ما هردو پسران عبد منافيم، اين سخن راست است، و آن غلط كه هيچيك را بر ديگري فضل و رجحان نيست، زيرا هرگز عبد شمس چون هاشم نبود ... و تو را با من مقابل نتوان گردانيد ... و السلام.» «102»

شخصيت علي عليه السلام‌

علي، چنانكه از مطالعه زندگي خصوصي او برمي‌آيد، مردي باايمان و حقجو بود و مي‌خواست مباني اسلام به معني واقعي كلمه اجرا شود و كساني كه قبل از قبول اسلام به حقوق فردي و اجتماعي مردم تجاوز مي‌كردند پس از قبول اسلام، به نام دين و در پناه اسلام، به حقوق افراد تجاوز نكنند.
علي اصلاحات اجتماعي را از خود شروع كرد. او، چه در دوران خلافت چه قبل از آن، سعي مي‌كرد بيت المال مسلمين به مصارف غيرضروري نرسد. علي اهل كار و عمل بود. مي‌گويند آبياري نخلستاني از يهود را به عهده گرفته بود و پول آن را به فقرا مي‌داد بدون آنكه از آنها كوچكترين انتظاري داشته باشد. غذاي او نان خشك با سركه و لباسش زبر بود و پارگيهاي آن را شخصا وصله مي‌كرد. با تمام فعاليتهاي عملي در راه كسب علم نيز كوشا بود.
محقق مصري، استاد عباس محمود عقاد، درباره او مي‌نويسد «... در بين خلفاي قبل از خود، اول خليفه حكيم و دانشمندي بود كه حكمت و فلسفه را به‌خوبي مي‌دانست و علماي كلام و حكماي اسلام پيش از آنكه علوم فرس يا يونان به آنها برسد، علم خود را از امام اخذ مي‌كردند ... اما اخلاق و روحيات مردم را به‌خوبي درك كرده اسرار دل آنها را مي‌خواند
______________________________
(101). همان ص 541 به بعد.
(102). همان، ص 542، رجوع كنيد به: مروج الذهب، ج 2، ص 17.
ص: 75
و در خطابه و موعظه‌اي كه مي‌فرمود، نكات و خصوصيات اجتماع و آداب و علوم را به‌طور روشن شرح مي‌داد ... در نهج البلاغه نمونه‌هاي زيادي از كلمات حكيمانه‌اي كه به امام نسبت مي‌دهند، جمع شده است ...»
او در دوران زندگي همواره كمترين حق را براي خود قائل بود و مي‌ترسيد كه يك نفر از مسلمانان بميرد و سهم او از بيت المال كمتر از علي باشد. هنگامي‌كه فاطمه، دختر پيشواي اسلام را براي خود خواستگاري نمود، از مال دنيا زره و شمشير و يك شتر سواري داشت. پس از مدتي مذاكره قرار شد زره را بفروشند و با پول آن مقدمات عروسي را فراهم سازند. عثمان بن عفان آن را 480 درهم خريد و ابو بكر به بازار رفت و دو پيراهن، دو مقنعه، يك قطيفه، يك رختخواب، يك فرش، چهار متكا، يك پرده، يك حصير، يك طشت مس، يك مشك، يك قدح چوبي، يك مشربه و يك آسياي دستي خريداري نمود. پس از تهيه مقدمات، فاطمه با مهري معادل 400 مثقال نقره به ازدواج علي درآمد. سپس مردم را به وليمه عروسي دعوت كردند و محمد بن عبد اللّه (ص) به دست خود براي مهمانان غذا مي‌آورد.
در شب زفاف، فاطمه را بر دلدل نشاندند و سلمان فارسي زمام استر را گرفت و زنهاي حضرت و ساير زنهاي بني هاشم در دنبال حركت مي‌كردند و دف‌زنان شادي مي‌كردند.
علي پس از آنكه زمام خلافت را در دست گرفت، برخلاف عثمان، سعي مي‌كرد مأمورين او به مردم ظلم و ستم روا ندارند و از جاده عدالت منحرف نشوند.
او به مأمورين و حكام خود دستور داد: «با مردم مدارا كنيد، آنها را بر خود ترجيح بدهيد، براي برآوردن حاجتهاي آنها صبر و حوصله كنيد، به مطالب آنها كاملا گوش دهيد زيرا شما حافظ رعيت مي‌باشيد و نبايد بين مردم و حاجات آنها فاصله شده و يا اميد آنها را قطع نماييد، براي وصول خراج هيچوقت لباس زمستاني و تابستاني مردم يا چهارپايان آنها را نفروشيد، و براي وصول درهم و دينار نبايد به كسي تازيانه زنيد.»
در جاي ديگر مي‌فرمايد: «در محل مأموريت خود با نهايت وقار و متانت حركت كنيد. وقتي بر مردمي وارد شديد بر آنها سلام كنيد و جواب سلام مردم را با نهايت خوشرويي و مهرباني بدهيد و به آنها بگوييد، اي بندگان خدا، مرا ولي خدا و خليفه او فرستاده تا حق خدا را از اموال شما دريافت دارم. آيا از اموال خدا در نزد شما چيزي هست كه به ولي او بدهيد؟ اگر كسي در جواب گفت چيزي بر گردن من نيست، گفتار او را بپذيريد و دوباره به او رجوع نكنيد ...» علي با تمام موانع و مشكلاتي كه در سر راه داشت، قسمتي از آرزوهاي خود را صورت عمل بخشيد. او تمام املاكي را كه در دوره عثمان به نزديكان خليفه و رؤساي قبايل داده شده بود همه را برگردانيد و ضميمه بيت المال مسلمانان فرمود تا بين مستحقين تقسيم و توزيع گردد و تمام مسلمين به تساوي از آن بهره‌مند شوند.
يكي از دستورهاي كلي او به ولات و حكام عصر اين بود:
«در طرز كار و عمل عمال و كارمندان خود دقيق باش و هركس را كه به كار و اميداري او را امتحان كن نه آنكه به مناسبتهايي از قبيل قرابت و خويشاوندي و عصبيت، مردم را استخدام كني؛ زيرا اصولا مأمورين دولت دسته‌اي از شعب جور و خيانت مي‌باشند.
ص: 76
بنابراين، بايد كساني را كه از اهل حيا و عفت و از خانواده‌هاي نجيب و صالح باشند، انتخاب نمايي ... پس از انتخاب اين قبيل مردم بايد روزي و حقوق آنها را معين كني و نگذاري كه احتياج داشته باشند ... و اگر امر تو را اطاعت نكردند و يا خيانت نمودند، مجازاتشان نمايي ... و مفتشين درستكار و امين در كار آنها بگمار ... كه حقايق را به تو گزارش دهند و تو را هميشه آگاه و بيدار نگاهدارند ...» «103»
با تمام كوششهايي كه علي (ع) به عمل آورد، صفا و صميميت و زندگي ساده صدر اسلام تجديد نگرديد. اعراب باديه‌نشين پس از آنكه در طي غزوات و جنگهاي عديده به ممالك ايران و روم قدم نهادند و با مظاهر تمدن و شهرنشيني آشنا شدند و در جريان جنگها غنايم فراوان به دست آوردند و به مردم حكومت و فرمانروايي كردند، به‌تدريج، صفا و سادگي نخستين را فراموش نمودند و به زندگي اشرافي علاقه‌مند گرديدند و تعليمات قرآن و دستورهاي پيشواي اسلام را در مورد برابري و برادري مسلمانان و دادن خمس و زكات و انفاق به مساكين و دادن صدقات و غيره را فراموش نمودند و احكام قرآن را به نفع خود تفسير و تعبير كردند و عملا از روش بني اميه و امثال معاويه پيروي نمودند.
خود حضرت امير هم متوجه بود كه برخلاف جريان شنا مي‌كند و مردم آن عصر حتي كساني كه با او بيعت كرده‌اند، با او همعقيده و همصدا نيستند. چنانكه گفت: «بيعت شما مردم با من، و مقصود من و شماها خيلي فرق داشت، من شما را براي خدا مي‌خواستم ولي شما مرا براي خودتان مي‌خواهيد.»
اكثر مردم در حقيقت با عمرو عاص كه مي‌گفت: «كسي براي خلافت صلاحيت دارد كه دو دندان داشته باشد با يكي بخورد و با ديگري بخوراند» همعقيده بودند و همين عوامل نامساعد، يعني جهل و عدم رشد اجتماعي اكثريت و فقدان سازمان و تشكيلات صحيح، سرانجام به شكست علي و پيروزي بني اميه منجر گرديد.

قسمتي از نامه حضرت امير به مالك اشتر

«... بر رعيت ببخشاي و ايشان را دوست دار و با ايشان نيك مهربان باش و بر ايشان باري چون سبع ضاري مباش ... پس ايشان را از عفو و گذشت همان بخش كه تو از خداي سبحانه اميدواري ...
چون در ملك خويش بنگري و ابهت امر خويش، فريفته مشو ... حق هيچ‌يك فرومگذار، چه اگر ندهي ظلم كرده باشي ... بايد محبوبترين كارها ترا ميانه‌روي بود در حق، و زياده‌جويي در عدل، و آنكه رضاي عموم رعيت را حاصل خواهي. چه اگر عموم خلق از تو در سخط شوند، رضاي تني چند خاصه را فايدتي نبود ... هرآنكو عيب خلق بر تو شمارد از خويش دور دار ...
هرآنچه بر تو پوشيده بود در كشف آن مبالغت مجوي ... كينه كس در دل جاي مده ... پيوسته با مردمي كه به زيور صدق و زيب ورع آراسته باشند، بزي و از صحبت ايشان فايدت گير و چنان باش كه ترا به باطل كس نتواند ستود. ستايش ... كبر آرد و نفس ترا بفريبد و بايد مردم نيكوكار را پيش تو منزلت زيادت بود ... با همه نيكويي كن و مؤونت ايشان سبك
______________________________
(103). شخصيت علي ابن ابيطالب، پيشين، ص 189 به بعد (به اختصار).
ص: 77
گردان.» «104»

فعاليتهاي عملي علي (ع)

علي به فعاليتهاي عملي يعني كارهاي كشاورزي، حفر قنوات، درختكاري و آباد كردن زمينهاي باير علاقه فراوان داشت و عوايد و املاكي كه از اين راهها به دست مي‌آورد وقف فقرا مي‌نمود. در اواخر عمر، عوايد سالانه اوقاف آن حضرت به 24 هزار دينار مي‌رسيد.» «105»
عده‌اي براي حضرت امير آثاري از نظم و نثر ذكر كرده‌اند ولي بسياري از صاحب- نظران در انتساب همه آنها به آن حضرت به دلايلي ترديد كرده‌اند:
نهج البلاغه را هم به ايشان نسبت داده‌اند كه شامل خطابه و دعا و حكمت و اندرز است. بسياري از منتقدين، چه در عصر قديم و چه در زمان اخير، در صحت آن شك برده‌اند، از جمله آنها صفدي و هوار را ذكر مي‌كنيم. چيزي كه موجب شك شده اين است كه در بعضي از سخنها سجع و صنعت لفظي آمده در حالي كه در آن زمان چنين قيد و تكلفي نبوده است؛ مانند اين جمله: «اكرم عشيرتك فانهم جناحك الذي به تطير و اصلك الذي اليه تصير» همچنين بعضي تعبيرات فلسفي يوناني در نهج البلاغه وجود دارد كه در آن عصر هنوز در بين اعراب راه نيافته بود.
علاوه بر اين، وضع علم نحو به ايشان منسوب است. تمام اينها كار مورخ را دشوار مي‌كند و به سختي مي‌توان مقام علمي علي (ع) را وصف نمود. «106»
ضمنا شيعيان براي مبارزه با دشمنان و به كرسي نشاندن مقاصد خود، گاه در مقام و منزلت علي، غلو مي‌كردند و حقيقت را فداي تعصب و ارادت جاهلانه خود مي‌نمودند.

خلافت امام حسن (ع)

بعد از كشته شدن حضرت امير، مردم شام كه از ديرباز با معاويه بيعت كرده بودند، خلافت او را تأييد كردند. اهل كوفه هم پس از قتل علي (ع) با پسر ارشد او امام حسن بيعت كردند و او را به پيروي از تصميم پدرش يعني جنگ با معاويه و گرفتن شام تحريص نمودند. امام با لشكرياني كه پدرش قبل از مرگ براي دفع معاويه گرد آورده بود از كوفه حركت كرد، ليكن در ضمن حركت بين سپاهيان او اختلاف افتاد. امام براي جلوگيري از خونريزي برخلاف سنت پدر با معاويه از در آشتي درآمد و مخالفت برادر مبارز خود، امام حسين را به چيزي نگرفت. به‌طوري كه ابو حنيفه دينوري نوشته است: شرايط پيشنهادي امام حسن بدين قرار بود: 1 معاويه از كينه‌كشي از اهل عراق و شيعيان درگذرد و خراج اهواز را به امام حسن تسليم كند و مبلغ دو هزار درهم سال به سال به آن حضرت برساند و در عطايا و صلات، بني هاشم را بر اهل بيت خود ترجيح دهد. مي‌گويند معاويه از امام خواست كه برادر خود را نيز به بيعت او فراخواند و او چنين كرد ولي امام حسين نپذيرفت و مرگ را بر بيعت با معاويه ترجيح داد. پس از پايان بيعت جمعي از دوستان حضرت زبان به توبيخ او گشودند از جمله حجر بن عدي گفت: «اي پسر رسول خدا، كاش من پيش از اين مي-
______________________________
(104). به نقل از: كلهر، مخزن الانشاء، ص 7، به بعد.
(105). نهج البلاغه، جزء 3، كتاب 24.
(106). پرتو اسلام، پيشين، ج 1، ص 189 به بعد.
ص: 78
مردم و اين روز را نمي‌ديدم، تو ما را از زمره اهل عدل بيرون آوردي و در فرقه ارباب جور داخل گردانيدي.» «107» و ديگري او را خواركننده مؤمنين (مذل المؤمنين) خواند. چون حضرت به مدينه آمد يك نفر به او گفت يا مسود وجوه المؤمنين، آن حضرت فرمود: «مرا سرزنش مكنيد ... غرض من از بيعت جلوگيري از خونريزي بود» حضرت علي (ع) به مردم مي‌گفت: «دختران خود را به پسر من تزويج نكنيد زيرا كه او در طلاق زنان افراط مي‌كند.» «108» ولي زنان كه گمان مي‌كردند در نتيجه تماس با بدن آن حضرت در آتش دوزخ نخواهند سوخت، تزويج با آن حضرت را افتخاري عظيم مي‌دانستند.
امام حسن پس از بيعت به مدينه رفت و در آنجا به قولي به دست يكي از زنهايش مسموم گرديد. به اين ترتيب، خلفاي راشدين يعني ابو بكر صديق از 11 تا 13 و عمر بن الخطاب از 13 تا 23 و عثمان از 23 تا 35 و حضرت امير از 35 تا 40 و امام حسن از سال 40 تا مدت پنج ماه، خلافت مسلمين را به عهده داشتند.
مدت عمر و دوران خلافت خلفاي راشدين‌

اشاره

اسم/ مدت عمر/ دوران خلافت/ وفات
ابو بكر/ 63/ 11- 13/ 13 هجري
عمر/ 55/ 13- 23/ 23 هجري
عثمان/ 81/ 23- 35/ 35 هجري
حضرت امير/ 69/ 35- 40/ 40 هجري‌

انتخاب خليفه مسلمين‌

قرآن هيچ دستوري در مورد اينكه دولت اسلامي چگونه بايد تشكيل شود، نمي‌دهد. مقام خليفه، همچون جانشين محمد (ص) بر اثر احتياجي كه قشر بالاي دولت جوان عربي به مركزيت اداري و فرماندهي داشت، پديد آمد تا حاكميت بر عامه بدويان تازي و كشاورزان و شهرنشينان را در كف خويش متمركز سازد و نگاه دارد، و اين نيرو را متوجه تسخير سرزمينهاي بيزانس و ايران بنمايد. در آغاز، تصور روشني درباره حيطه وظايف خليفه نداشتند. و حدود وظايف يادشده به تدريج و به ميزاني كه دولت دوران مقدم فئودالي عربي تكامل مي‌يافت، پديد آمد. ترتيب معيني در شيوه انتخاب خليفه نيز وجود داشت كه هم از آغاز، خليفه واجد قدرت روحاني «امامت» و سياسي «امارت» بود.
فقيهان سني نظريه حكومت روحاني يا امامت و خلافت را اندك‌اندك در طي چند قرن تهيه و تدوين كردند. بديهي است كه فقيهان مزبور كوشيدند تا نظريه يادشده را با احكام قرآن مطابقت دهند و مبناي نظريه خويش را اين آيه قرار دادند كه: «اي مؤمنان خداوند را اطاعت كنيد، رسول وي محمد را اطاعت كنيد و آنان كه در ميان شما قدرت را به دست دارند.» (يا أَيُّهَا الَّذِينَ آمَنُوا أَطِيعُوا اللَّهَ وَ أَطِيعُوا الرَّسُولَ وَ أُولِي الْأَمْرِ مِنْكُمْ ...) گرچه حكم قرآن در مورد قدرتمندان بسيار كلي و مبهم است، معهذا مفسران و بخصوص بيضاوي از كلمه اولي الامر،
______________________________
(107). روضة الصفا، پيشين، ج 3، ص 15.
(108). همان، ص 20.
ص: 79
«امام- خليفه» و فقيهان يا علماي شرع و قاضيان و سرداران «سبيل اللّه» يعني «جهاد» را درك مي‌كنند ...
... بنا به گفته ماوردي، خليفه بايد واجد صفات زير باشد: از لحاظ اخلاقي بايد خرده‌اي از او گرفته نشود، داراي اطلاعات لازمه در الهيات و فقه باشد، نقص عضوي نداشته باشد ... واجد عقل درست براي اداره و حكومت در امور دولتي باشد، دلير و بيباك باشد تا بتواند از «سرزمين اسلام» دفاع كند و با كفار به حرب پردازد، اصلا از قبيله قريش باشد.
ماوردي براي تعيين جانشين خليفه دو طريق مي‌شناسد: يكي انتخاب جانشين توسط «مردم» (اين طريق را مطلوب‌تر مي‌شمارد) و ديگر تعيين جانشين توسط خليفه حاكم در زمان حيات خويش. به گفته ماوردي براي انتخاب خليفه بايد دو گروه از مسلمانان گرد آيند: اولا آنان كه حق انتخاب كردن دارند و ثانيا كساني كه از ميان ايشان مي‌توان خليفه را برگزيد (يعني كساني كه اصلا قريشي باشند.) انتخاب كنندگان بايد واجد سه شرط باشند: مسلمان باشند، شهرت نيك داشته باشند، و اطلاعات لازمه را واجد باشند تا بتوانند در مورد اينكه كدام‌يك از نامزدان بيشتر حق خليفه شدن دارد، تصميم اتخاذ كنند و داراي چنان استعداد عقلي باشند كه بهترين انتخاب را به عمل آورند ... اصولا همه كساني كه واجد صفات مذكور بوده‌اند مي‌توانستند، صرف‌نظر از محل اقامت خويش و اينكه در تختگاه خليفه مقيم بوده‌اند يا در شهرستانها، در انتخاب شركت جويند ... بنا به گفته ماوردي، انتخاب‌كنندگان بايد در مسجد جامع مقر خلافت گرد آمده در شايستگي نامزدان احتمالي مقام خلافت بحث كنند و آنكس را كه لايقتر و شايسته‌تر تشخيص داده شود، برگزينند ... در مورد حداقل قانوني عده انتخاب‌كنندگان، عقايد فقيهان مسلمان مختلف است؛ برخي از آنان انتخابي را كه حتي از طرف پنج نفر انتخاب‌كننده صورت گيرد، قانوني مي‌دانند و استناد بدان مي‌كنند كه عمر در حال نزع هيأتي مركب از پنج نفر از صحابه را براي انتخاب جانشين تعيين كرد كه عبارت بود از علي بن ابيطالب، عثمان بن عفان، سعد بن ابي وقاص و عبد الرحمن بن عوف، و اين هيأت عثمان را به خلافت برگزيد. جمعي ديگر از فقيهان مكتب اشعري معتقدند كه انتخاب خليفه حتي اگر به وسيله يك فرد واحد ذي نفوذ و معتبر صورت گيرد، صحيح و قانوني است.
طريقه ديگر حل امر جانشيني (خليفه- امام) عبارت است از تعيين خليفه توسط خليفه حاكم، و اين طريق را «اجماع» مجتهدان سني صواب دانستند و اين تصويب را بر سابقه تعيين عمر از طرف ابو بكر مبتني دانستند ... ترتيب انتخاب خليفه كه ماوردي شرح داده است و اكثريت فقيهان قبول داشته‌اند، هرگز عملا به كار بسته نشد. در زمان امويان، خلافت عملا موروثي بود، و در زمان عباسيان نيز چنين بود ... نظر خوارج و شيعيان در مورد قوانين جانشيني خليفه، با نظر فقيهان سني اختلاف فاحش دارد.» «109»

نوع دموكراسي در صدر اسلام‌

بايد توجه داشت كه دموكراسي صدر اسلام يك دموكراسي كامل اصيل و مبتني بر منافع عامه و بيداري و هوشياري مردم نبود، بلكه دموكراسي صدر اسلام بيشتر حافظ منافع اقليت فرمانروا بود،
______________________________
(109). اسلام در ايران، پيشين، ص 158 به بعد (به اختصار).
ص: 80
و انتخاب خلفا هيچگاه با مراجعه به آراء همه مسلمانان صورت نگرفت.
در صدر اسلام، شيعه معتقد بود كه شريعت آسماني اسلام كه مواد آن در كتاب خدا و سنت پيغمبر اكرم روشن شده، تا روز قيامت به اعتبار خود باقي است و هرگز قابل تغيير نيست (وَ إِنَّهُ لَكِتابٌ عَزِيزٌ لا يَأْتِيهِ الْباطِلُ مِنْ بَيْنِ يَدَيْهِ وَ لا مِنْ خَلْفِهِ: قرآن كتابي است گرامي كه هرگز باطل از پيش و پس به آن راه نخواهد يافت- سوره حم- سجده، آيه 42). حكومت اسلامي با هيچ عذري نمي‌تواند از اجراي كامل آن سرپيچي نمايد. تنها وظيفه حكومت اسلامي اين است كه با شوري در شعاع شريعت به حسب مصلحت وقت، تصميماتي بگيرد. ولي از جريان بيعت سياست‌آميز و همچنين از جريان حديث دوات و قرطاس كه در آخرين روزهاي بيماري پيغمبر اكرم اتفاق افتاد، پيدا بود كه گردانندگان و طرفداران خلافت انتخابي معتقدند كه كتاب خدا مانند يك قانون اساسي محفوظ بماند ولي سنت و بيانات پيغمبر اكرم را در اعتبار خود ثابت نمي‌دانند بلكه معتقدند كه حكومت اسلامي مي‌تواند به سبب اقتضاي مصلحت، از اجراي آنها صرفنظر نمايد. و اين نظر با روايتهاي بسياري كه بعدا در حق صحابه نقل شد (صحابه مجتهدند و در اجتهاد و مصلحت‌بيني خود اگر اصابت كنند مأجور و اگر خطا كنند معذور مي‌باشند) تأييد گرديد، و نمونه بارز آن وقتي اتفاق افتاد كه خالد بن وليد، يكي از سرداران خليفه، شبانه در منزل يكي از معاريف مسلمانان (مالك بن نويره) مهمان شد و مالك را غافلگير نموده كشت و سرش را در اجاق گذاشت و سوزانيد و همان شب با زن مالك همبستر شد. و به دنبال اين جنايتهاي شرم‌آور، خليفه به عنوان اينكه حكومت وي به چنين سرداري نيازمند است، مقررات شريعت را در حق خالد اجرا نكرد ... «110»
در زمان خلافت خليفه دوم ...، عمر، عده‌اي از مواد شريعت را مانند «حج تمتع و نكاح متعه و گفتن حي علي خير العمل را در اذان نماز» ممنوع ساخت و نفوذ سه طلاق را داير كرد (يعني اجازه داد در يك مجلس سه طلاق داده شود) و نظاير آنها.
در خلافت وي بود كه بيت المال در ميان مردم با تفاوت تقسيم شد كه بعدا در ميان مسلمانان اختلاف طبقاتي عجيب و صحنه‌هاي خونين دهشتناكي به وجود آورد و در زمان وي، معاويه در شام، به رسومات سلطنتي كسري و قيصر حكومت مي‌كرد و خليفه او را كسراي عرب مي‌ناميد و متعرض حالش نمي‌شد.
خليفه دوم به سال 23 هجري قمري، به دست غلامي ايراني كشته شد و طبق رأي اكثريت شوراي شش نفري كه به دستور خليفه منعقد شد، خليفه سوم زمام امور را به دست گرفت. وي در عهد خلافت خود، خويشاوندان اموي خود را به مردم مسلط ساخته در حجاز و عراق و مصر و ساير بلاد اسلامي زمام امور را به دست ايشان سپرد. ايشان بناي بي‌بندوباري گذاشته، آشكارا به ستم و بيداد و فسق و فجور و نقض قوانين جاريه اسلامي پرداختند. سيل شكايتها از هرسوي
______________________________
(110). محمد حسين طباطبايي، شيعه در اسلام، ص 10 و 11.
ص: 81
به دار الخلافه سرازير شد، ولي خليفه كه تحت تأثير خويشاوندان اموي خود و خاصه مروان بن- حكم قرار داشت، به شكايتهاي مردم ترتيب اثر نمي‌داد بلكه گاهي هم دستور تعقيب شاكيان را صادر مي‌كرد. (جماعتي) به عثمان شوريدند، عثمان احساس خطر كرد، از علي بن ابيطالب استمداد نموده اظهار ندامت كرد. علي به مردم فرمود: «شما براي زنده كردن حق قيام كرده‌ايد و عثمان توبه كرده مي‌گويد: من از رفتار گذشته‌ام دست برمي‌دارم و تا سه روز ديگر به خواسته‌هاي شما ترتيب اثر خواهم داد و فرمانداران ستمكار را عزل مي‌كنم.» پس علي از جانب عثمان براي ايشان قراردادي نوشته و ايشان مراجعت كردند. در بين راه غلام عثمان را ديدند كه بر شتر او سوار و به طرف مصر مي‌رود، از وي بدگمان شده او را تفتيش نمودند، با او نامه‌اي يافتند كه براي والي مصر نوشته بود بدين مضمون: «به نام خداوند، وقتي عبد الرحمن بن- عديس نزد تو آمد صد تازيانه به او بزن و سر و ريشش را بتراش و به زندان طويل المده محكومش كن، و مانند اين عمل را درباره عمر بن الحمق و سودان بن حمران و عروة بن نباع اجرا كن.»
نامه را گرفته و با خشم به جانب عثمان برگشتند و اظهار داشتند تو به ما خيانت كردي، عثمان نامه را انكار نمود، گفتند غلام تو حامل نامه بود، پاسخ داد بدون اجازه من اين عمل را مرتكب شده، گفتند مركبش شتر تو بود، پاسخ داد شتر مرا دزديده‌اند، گفتند نامه به خط منشي تو بود، پاسخ داد بدون اطلاع و اجازه من اين كار را انجام داده، گفتند پس به‌هر حال تو لياقت خلافت نداري و بايد استعفا دهي، زيرا اگر اين كار به اجازه تو انجام گرفته خيانت‌پيشه هستي و اگر اين كارهاي مهم بدون اجازه و اطلاع تو صورت گرفته پس عدم لياقت تو ثابت مي‌شود، و به‌هرحال يا استعفا كن و يا الان عمال ستمكار را عزل كن. عثمان پاسخ داد اگر من بخواهم مطابق ميل شما رفتار كنم، پس شما حكومت داريد، من چه‌كاره هستم؟ آنان با حالت خشم از مجلس بلند شدند. (تاريخ طبري، ج 3، ص 402- 409؛ تاريخ يعقوبي، ج 2، ص 150- 15) تا بالاخره به سال 35 هجري مردم بر وي شوريدند و پس از چند روز محاصره و زدوخورد وي را كشتند. خليفه سوم در عهد خلافت خود، حكومت شام را، كه در رأس آن از خويشاوندان اموي او، معاويه، قرار داشت، بيش از پيش تقويت كرد، و در حقيقت سنگيني خلافت در شام متمركز بود و تشكيلات مدينه كه دار الخلافه بود، جز صورتي دربر نداشت.
خلافت خليفه اول با انتخاب اكثريت صحابه و خليفه دوم با وصيت خليفه اول و خليفه سوم با شوراي شش نفري، كه اعضاء و آيين‌نامه آن را خليفه دوم تعيين و تنظيم كرده بود، مستقر شد. و روي‌هم‌رفته سياست سه خليفه، كه 25 سال خلافت كردند، در اداره امور اين بود كه قوانين اسلامي بر طبق اجتهاد و مصلحت وقت، كه مقام خلافت تشخيص دهد، در جامعه اجرا شود و در معارف اسلامي اين بود كه تنها قرآن، بي‌اينكه تفسير شود يا مورد كنجكاوي قرار گيرد، خوانده شود و بيانات پيغمبر اكرم (حديث) بي‌اينكه روي كاغذ بيايد، روايت شود و از حدود زبان و گوش تجاوز نكند. كتابت به قرآن كريم انحصار داشت و در حديث ممنوع بود.» «111»
______________________________
(111). همان، ص 110 تا 112 (به اختصار).
ص: 82
به‌طوري كه اهل تسنن مي‌گويند پيشواي اسلام در دوران حيات، جانشيني براي خود تعيين نكرد و اين كار را به نظر كافه مسلمانان واگذاشت و نخواست كه خلافت مسلمين مانند حكومت اكاسره و پادشاهان موروثي باشد. اهل تشيع مي‌گويند اگر تعيين زمامدار با مسلمانان است چرا ابو بكر و عمر به افكار عمومي مراجعه نكردند و در مساجد و محافل بزرگ نظر خلق را در تعيين خليفه نپرسيدند و از راه دسته‌بندي سياسي خلفا انتخاب شدند. و اساسا چگونه ممكن است پيشواي اسلام به جانشيني و خلافت مسلمين عنايت و توجهي نكرده باشد. به نظر ايشان:
آيه ولايت و حديث غدير خم و حديث سقيفه و حديث ثقلين و حديث حق و حديث منزلت و حديث دعوت عشيره اقربين و غير آنها به اين معني دلالت داشته و دارند، ولي نظر به پاره‌اي دواعي تأويل شده و سرپوشي روي آنها گذاشته شده است.
در آخرين روزهاي بيماري پيغمبر اكرم (ص) جمعي از صحابه حضور داشتند، آن حضرت فرمود دوات و كاغذي براي من بياوريد تا براي شما چيزي بنويسم تا پس از من با رعايت آن گمراه نشويد. بعضي از حاضرين گفتند كه اين مرد هذيان مي‌گويد، كتاب خدا براي ما بس است. هياهوي حضار بلند شد، پيغمبر فرمود برخيزيد برويد زيرا پيش پيغمبر نبايد هياهو كنيد ... «112»
به اين ترتيب، مي‌بينيم كه دموكراسي اسلامي از آغاز ريشه اقتصادي و اجتماعي نداشت. مردم رشد و فهم كافي نداشتند و زعما و سران عالم اسلام از اصول و قواعد ثابتي پيروي نمي‌كردند بلكه هريك به نحوي اجتهاد و اظهارنظر مي‌كردند. در دوره زمامداري علي (ع) اسلام بكلي از راه اصلي خود منحرف شده بود. علي در نخستين روز خلافت به مردم گفت:
آگاه باشيد گرفتاريي كه شما مردم، هنگام بعثت پيغمبر خدا داشتيد، امروز هم دوباره به سوي شما برگشته و دامنگيرتان شده است. بايد درست زيرورو شويد و صاحبان فضيلت كه عقب افتاده‌اند، پيش افتند و آنان كه به ناروا پيشي گرفته‌اند، عقب افتند ... «113»
چنانكه اشاره شد، در دوره خلافت عثمان كار حكومت اسلامي به تباهي و انحراف كشيده شده بود.
او در دوران زمامداري، مصر و كوفه و بصره و شام و يمن را به دست بني اميه سپرد تا اموال مسلمين را خوردند و مست به مسجد رفتند و نماز دوگانه صبح را چهارگانه به‌جا آوردند. چون به او (عثمان) اعتراض كردند، گفت من خويشاوندان خود را دوست دارم و مي‌خواهم به آنها رسيدگي كنم. گفتند ابو بكر و عمر چنين نكردند گفت آنها رأيي داشتند و من هم رأيي دارم. «114»
چون ابو لؤلؤ عمر را كشت، عبد اللّه، فرزند عمر به هرمزان حمله برد و او را كشت و گفت: «هر
______________________________
(112). همان، ص 112 به بعد.
(113). همان، ص 15.
(114). ظلم تاريخ، پيشين، ص 117.
ص: 83
چه ايراني در مدينه و جاهاي ديگر هست به جاي پدر مي‌كشم ... چون خلافت به علي رسيد، مي‌خواست عبد اللّه بن عمر را، به قصاص هرمزان بكشد كه او را بناحق كشته بود، او نيز، به معاويه پناه برد ...» «115»
اين جريان و ديگر وقايعي كه يادآور شديم. جملگي نشان مي‌دهد كه سطح شعور و فهم عمومي در آن ايام بسيار پايين بود و مردم دنبال حق و عدالت نمي‌رفتند، و از زمامداران حق‌جو، حمايت جدي نمي‌كردند و استعداد درك آزادي را نداشتند. ادوارد براون مي‌نويسد:
... عثمان از ابتداي خلافت خود به نفع ياران و خويشاوندان خود و به زيان عدل و داد شديد و انحراف‌ناپذيري كه كمال مطلوب اسلام بود، خود را متمايل به تبعيض نشان مي‌داد. ابو لؤلؤ، قاتل عمر، كه عبد ايراني بود، بايد كشته مي‌شد و اين كيفر براي او طبيعي بود. لكن عبد اللّه پسر عمر به كشتن قاتل عمر قانع نشد و يكي از نجباي ايران را نيز كه هرمزان نام داشت و در جنگ اسير شد و اسلام آورد و به شركت در قتل عمر مظنون واقع شد، به قتل رسانيد.
زياد بن لبيد يكي از انصار در قطعه شعري، نرمي و ملايمت بيجاي عثمان را نكوهش كرد، عثمان چكامه‌سراي جسور را خاموش ساخت و بيرون كرد. بدين‌طريق از همان لحظه اول، كه عثمان به خلافت رسيد، معلوم گشت كه حاضر است تحت تأثير ملاحظات شخصي قرار گيرد و به مرور زمان اين مسأله بيشتر ظاهر و آشكار گرديد. «116»
در ميان خلفاي راشدين، عمر به مراتب بيش از عثمان حسن نيت داشت، معذلك كليه اعمال و رفتار او مورد تأييد و تنفيذ مرداني چون علي (ع) و سلمان فارسي قرار نمي‌گرفت.
وقتي كه سلمان از طرف عمر به فرمانروايي مداين برگزيده شد، فقط آن قسمت از دستورها و تعاليم خليفه را بكار بست كه با روح اسلام و منطق و عقيده او سازگاري داشت و در نامه‌اي به عمر نوشت: «اي عمر ... اگر اين امت از خدا مي‌ترسيد و از گفته پيغمبر اطاعت مي‌نمود و به حق عمل مي‌كرد، تو را امير المؤمنين نمي‌ناميد ... هوشيار باش بزودي نتايج مظالم تو در دنيا و آخرت گريبانگيرت خواهد شد.» «117»

شرايط خلافت و امامت‌

ابن خلدون ضمن بحث مفصلي در پيرامون مسأله خلافت مي‌نويسد:
كسي كه به مقام امامت يا خلافت برگزيده مي‌شود، بايد داراي چهار شرط باشد:
علم و عدالت و كفايت و سلامت حواس و اعضاء و در شرط پنجم كه نسب قريشي است اختلاف است.
امام يا خليفه نه‌تنها بايد عالم باشد، بلكه علم او بايد به مرحله اجتهاد برسد، زيرا اگر مجتهد نباشد ناچار بايد تقليد كند و تقليد در امام نقص است؛ چه لازمه امامت، رسيدن به مرحله كمال، در كليه اوصاف و احوال است؛ و اما
______________________________
(115). مروج الذهب، پيشين، ج 1، ص 736.
(116). تاريخ ادبي ايران، پيشين، ص 317.
(117). احمد بن علي طبرسي، احتجاج طبرسي، ترجمه حسن مصطفوي، ص 66.
ص: 84
شرط عدالت آن است كه امامت منصبي ديني است و در صورتي كه شرط عدالت در مناصب ديگر منظور مي‌شود، پيداست كه به طريق اولي بايد امامت هم بدان مشروط گردد، و شرط كفايت بدان‌سبب است كه او بايد در اقامه و اجراي حدود شرعي و كيفر دادن گناهكاران و هنگام پيش آمدن جنگها گستاخ و دلاور و با بصيرت، امور جنگي را بر عهده گيرد، به عصبيت و احوال جمعيتها و طوايف مردم آشنا باشد و در ممارست امور سياست توانا و نيرومند، تا بدين‌صفات بتواند اموري را كه به وي رجوع مي‌شود از قبيل حمايت دين و جهاد با دشمن و اقامه و اجراي احكام و تدبير مصالح عموم، از روي صحت انجام دهد؛ و اما شرط سلامت حواس و اعضاء كه نبايد ناقص و از كارافتاده باشند از قبيل ديوانگي و كوري و كري و گنگي و فقدان هر عضوي كه در عمل مؤثر باشد. «118»
«بعضي معتقدند كه حضرت محمد (ص) در سقيفه بني ساعده فرمودند كه: «ائمه از قريش است.» بنابراين «نسب» نيز بايد در خلافت مراعات شود، ولي چنانكه تاريخ نشان داد قريش نيز در مسير زمان به ضعف و زبوني و فساد گراييدند. به همين علت، برخي از محققان معتقد به نفي شرط نسب قريشي هستند و چنين شرطي را با دموكراسي اسلامي معارض مي‌دانند.» «119»

امامت‌

«كلمه امام در زبان عربي به معني كسي است كه مردم به او بگرايند و از او تبعيت و اخذ دستور كنند ... در باب اينكه چه كساني استحقاق امامت دارند و امام به چه ترتيب بايد تعيين شود و اينكه آيا امامت واجب است يا نه و در آن واحد يك امام كافي است يا ائمه متعدد، بين فرق مختلفه اسلامي اختلاف است.
عموم فرق اسلامي غير از يك فرقه از خوارج و دو نفر از رؤساي معتزله، امامت را واجب مي‌دانستند. فرقه نجدات از خوارج مي‌گفتند اصلا امامت واجب نيست. مردم خود بايد بر سبيل حق و به حكم قرآن با يكديگر معامله كنند. ابو بكر اصم، از قدماي معتزله، مي‌گفت در مواقعي كه عدل و انصاف بين مردم حاكم است، به وجود امام احتياجي نيست، فقط موقعي كه ظلم بروز كند، امامت واجب مي‌شود. هشام فوطي (از معاصرين مأمون خليفه)، يكي ديگر از معتزله، برخلاف، عقيده داشت كه امامت در موقع حكومت عدل در بين مردم واجب است تا امام شرايع الهي را اظهار نمايد. در موقع ظهور ظلم ممكن است ظلم‌كنندگان از او اطاعت نكنند و وجود او موجب مزيد فتنه شود.
... جميع فرق شيعه و اهل سنت و بعضي از فرق معتزله و اكثريت مرجئه امامت را در غير قبيله قريش صحيح نمي‌دانند، ولي تمام خوارج و اكثريت معتزله و بعضي از مرجئه مي‌گويند هركس به اقامه احكام قرآن و سنت پيغمبر قيام كرد، خواه قريشي باشد خواه از ساير قبايل عرب و خواه از بنده‌زادگان، مي‌تواند به مقام امامت برسد، ولي شيعه بالاختصاص امامت را حق بني هاشم مي‌شمارند. راونديه يعني شيعه آل عباس، به امامت فرزندان عباس بن عبد- المطلب، عم حضرت رسول، و علويه به امامت اولاد علي قائلند ... عده‌اي وجود بيشتر از يك
______________________________
(118) و (119). مقدمه ابن خلدون، پيشين، ج 1، ص 380 به بعد.
ص: 85
امام را در يك زمان صحيح نمي‌دانستند، جمعي ديگر مي‌گفتند بايد در آن واحد دو امام باشد:
امام ناطق و امام صامت، و چون امام ناطق وفات كرد، امام صامت جاي او را بگيرد و پاره‌اي ديگر، حتي وجود سه امام را در يك زمان جايز مي‌دانستند. در باب ترتيب تعيين و تثبيت امام، جماعتي مي‌گفتند كه هركس كه عموم مسلمين يا جمعيت معتبري از ايشان بر امامت او اتفاق كردند و او را به اجماع به اين مقام اختيار نمودند، امام شناخته مي‌شود. اين عده را اهل اجماع مي‌خوانند. فرقه ديگر مي‌گويند امامت از مهمترين مسائل ديني است و حضرت رسول، پسرعم خود، علي را در حيات خود صريحا به اين مقام منصوص كرده است ... خوارج در هرزمان يكي از خود را به اجماع به امامت برمي‌گزيدند و با او شرط مي‌كردند كه بر وفق عقايد ايشان و راه و رسم عدالت برود، و اگر از اين طريقه سر مي‌پيچيد او را خلع مي‌كردند و گاهي نيز مي‌كشتند ... يكي از شرايط امامت به عقيده فرقه اماميه اين است كه امام بايد فاضلترين مردم زمان خود باشد، ولي زيديه و بيشتر معتزله با اين عقيده همراه نيستند و مي- گويند همانطور كه ممكن است در ميان رعيت پادشاهي كسي پيدا شود كه از او بهتر و فاضلتر باشد، در ميان اتباع امام هم وجود همين كيفيت امكان دارد. به همين جهت، امامت مفضول اشكالي ندارد، چنانكه عده‌اي از معتزله مخصوصا معتزله بغداد، با اينكه حضرت علي بن ابيطالب را از ابو بكر افضل مي‌دانستند، باز امامت ابو بكر را كه به اصطلاح نسبت به علي (ع) مفضول محسوب مي‌شد، صحيح مي‌شمردند ... بطور خلاصه فرقه اماميه اثني عشريه در مورد امام معتقد بودند كه:
1. امام بايد معصوم باشد و هيچ داعيه‌اي از دواعي براي ترك اطاعت و ارتكاب معصيت عمدا يا سهوا در او موجود نباشد، و در اين قول اسماعيليه نيز با اماميه شريكند.
2. امام بايد افضل مردم زمان خود باشد.
3. امام بر حق بعد از حضرت رسول، به نص صريح، حضرت علي (ع) و بعد از آن حضرت، يازده فرزند او هستند كه همه معصوم و در عهد خود افضل خلايق بودند، به عبارت ديگر فرقه اماميه مي‌گفتند كه امام بايد منصوص عليه باشد و تنصيص بايد از جانب خدا، يا پيغمبر يا امام سابق صورت بگيرد.» «120»

امام و خليفه‌

پس از پايان حكومت خلفاي راشدين، بين فقها و صاحبنظران عالم اسلام راجع به وظايف و حدود اختيارات امام و خليفه اختلاف نظرهايي پديد آمد. تفتازاني بين خليفه و امام اختلاف اساسي قايل است و مي‌گويد «... شيعه معتقدند كه امامت اخص از خلافت است، به عبارت ديگر كاملتر، لذا كسي را مي‌توان امام خواند كه به حق، صاحب اين عنوان باشد؛ خواه اين شخص عملا رهبري مسلمانان را در دست داشته باشد يا خير. اما خليفه كسي است كه عملا سلطه خلافت را در دست دارد و اي بسا كه صاحب حق نيست، لذا شيعيان به خلفاي بني اميه و بني عباس خليفه مي‌گفتند نه امام.»
... فقهاي سني در طول خلافت اموي و عباسي جزء لا ينفك دستگاه حكومتي بودند.
______________________________
(120). عباس اقبال آشتياني، خاندان نوبختي، ص 54 به بعد (به اختصار)
ص: 86
قوه قضائيه و امور حسبي همواره از وظايف خاص فقها بود. استنباط احكام يا قوه مقننه را نيز فقها در اختيار داشتند. اين وابستگي شديد و ترس از خشم خلفا ... مانع از آن شد كه اين دسته از خلفا مسائل حكومتي را مورد بحث قرار دهند، ولي با گذشت زمان صاحبنظران ناگزير شدند در مسائل حكومتي اظهار عقيده كنند. الماوردي گفت، امارت و حكومت دو نوع است: امارت استكفا و امارت استيلا. نوع اول امارتي است كه والي يا امير از طرف خليفه انتخاب مي‌شد و مطيع دار الخلافه بود. ولايتهاي دوره اموي و اولين دوره عباسي تمام از اين نوع بود، نوع دوم يا امارت استيلا، امارتي بود كه امير به زور و علي‌رغم اراده خليفه به امارت رسيده بود و خليفه از روي اضطرار و معمولا مدتها پس از امارت امير فاتح، دستخط اجازه امارت همراه با تعدادي لقب براي او مي‌فرستاد. اين امير متقابلا نام خليفه را در خطبه‌ها ياد مي‌كرد و ساليانه مبلغي پول به دار الخلافه روانه مي‌ساخت.» «121»
با گذشت زمان جمعي از فقها و صاحبنظران، براي حفظ وحدت اسلام و برخورداري از نعمت امنيت و جلوگيري از جنگهاي فئودالي و خونريزي، گفتند: «هركه فاتح است امام است.» و از عدالتخواهي و اهميت امام و خليفه بحثي جدي به ميان نياوردند. ماوردي مي‌گفت امام بايد با صلاحديد و مشورت با اهل الحل و العقد انتخاب شود و اين جماعت بايد عادل، عالم و صاحب رأي و تدبير باشند و بر اوضاع و احوال اجتماع و سياست روز آشنا باشند.
ولي چنانكه ديديم در دوران بعد از اسلام چون اعراب و جامعه اسلامي رشد و بلوغ فكري كافي نداشتند، هيچوقت خلفا و زمامداران عالم اسلام به طرز دموكراتيك و با مراجعه به آراء عمومي و يا لا اقل با جلب موافقت اهل الحل و العقد برگزيده نشدند بلكه خلافت يا از طريق ارث به اشخاص مي‌رسيد يا خليفه به‌وسيله هيأت حاكمه و فرماندهان نظامي به اين مقام منصوب مي‌شد و فقها و حجج اسلام نيز مردم را به اطاعت خليفه تبليغ و تحريض مي‌كردند و اميدوار بودند كه خليفه ضمن حفظ و حمايت دين، اختلافات مسلمانان را حل و فصل و امنيت را برقرار كند، عمال و نمايندگان شايسته به نقاط مختلف گسيل دارد و ماليات را به نحوي عادلانه وصول كند. صاحبنظران اهل سنت و جماعت در جواب اين سؤال كه اگر خليفه يا امام وظايف شرعي و عرفي خود را انجام نداد مي‌توان او را عزل كرد يا خير، اكثرا سكوت كرده‌اند و بعضي چون، ابن حنبل مي‌گويد: اگر خليفه روبه‌راه نبود، نبايد او را عزل كرد و از او به بدي ياد نمود. و صريحا مي‌گويد: «فتجب طاعة الامام و لو جائرا» «بيشتر مستشرقين با توجه به اينگونه اظهار نظرها، امامت را نوعي حكومت استبدادي و مطلقه خوانده‌اند. مرگوليوث «122» مي‌نويسد: «امامت حكومتي است مطلقه، امام در برابر كسي مسؤول نيست، حتي اگر مرتكب قتل شود. مردم بايد همواره و در همه‌حال اطاعت كنند و حق هيچگونه اعتراضي ندارند.»
آرنولد مي‌نويسد: «خلافت حكومتي است ظالمانه و استبدادي و خليفه از اختيارات
______________________________
(121). حكومت اسلامي از نظر ابن خلدون، پيشين، ص 79 به بعد (به اختصار)
(122).Masyoliouth
ص: 87
نامحدود برخوردار است. در اينگونه حكومت وظيفه مردم تنها اطاعت است.»
ماكدونالد مي‌نويسد: «در هرحال نمي‌توان خليفه را يك حكمران مشروطه خواند.»
«البته پاره‌اي از علماي سني، فتوي به عزل امام جائر داده‌اند؛ چون الماوردي و ابن حزم و غزالي، ولي همين عده با دليل و اصرار، امت را دعوت به صبر در برابر حكمرانان ناصالح مي‌كنند و در واقع از طرفي حكم عزل او را مي‌دهند و از طرفي ديگر اطاعت از او را واجب مي‌دانند. به نظر اين عده، بهتر است اينگونه فرمانروايان با اندرز و راهنمايي، و امر به معروف به راه راست هدايت شوند. شورش يا به قول فقها فتنه در هيچ شرايطي جايز نيست و حتي، به اين مثل استناد مي‌جويند كه شصت سال ظلم به از يك سال فتنه است ... غزالي جزو كساني است كه معتقدند كه خلع خليفه در صورتي كه موجب خونريزي و فتنه نگردد، جايز بوده و گماردن ديگري به جاي او منعي ندارد.» «123»

آنانكه به جنگ با خليفه ظالم و عزل او موافقند

... معتزله، خوارج، زيديه و گروهي از مرجئه مي‌گويند كه بايد خليفه جائر را به زور شمشير بركنار كرد. به عقيده اين فرقه‌ها اگر خليفه به مسؤوليتهاي خود عمل نكرد، قيام مسلحانه امري واجب است ... از معتزله روايت شده است كه گفته‌اند: اگر گروهي بوديم و امكان غلبه و موفقيت هم داشتيم، با امام بيعت نمي‌كنيم و سلطان را از پاي درآورده و مردم را وادار به پيروي خود مي‌كنيم.
خوارج نظرشان در اين‌باره از همه روشن‌تر است: «... اگر امام تغيير سيرت داد و به ظلم گراييد بايد او را عزل كرد و به قتل رسانيد.
زيديه مي‌گويند پاسخ ستمگران شمشير است. وظيفه هرمسلماني است كه در قيام مسلحانه عليه امام ظالم همكاري كند. زيديه بر آن بودند كه هروقت شماره داوطلبان قيام مسلحانه به شماره جنگجويان غزوه بدر رسيد، قيام عليه پيشوايان ظالم واجب مي‌شود.
عده‌اي ديگر برآنند كه هرگاه شماره طرفداران حق به نصف طرفداران اهل جور رسيد، قيام واجب است. اما درباره قتل عيله يا ترور، تنها خوارج اين كار را صحه گذاشتند.»

مسأله اطاعت و حدود آن‌

... آيا هركسي كه بر مسند قدرت است واجب الاطاعه است؟
وقتي شخصي سخنان فقهاي سني را بررسي كند، خواهد ديد كه جواب مثبت است. فقهاي سني همواره اصل اطاعت از حاكم وقت را تبليغ كرده‌اند. اهل سنت برآنند كه هر امير يا سلطان يا امام، خواه به حق به قدرت رسيده باشد يا به زور شمشير، خواه عادل باشد و خواه ظالم، واجب الاطاعه است ... شايد دليل فقها در رد شورش عليه ستمگران، خاطرات تلخي بود كه از شورش خوارج و پاره‌اي از فرقه‌هاي شيعه، در تمام مدت خلافت بني اميه و اوايل خلافت عباسيان، داشتند. اين استدلال نيز قابل بحث است. فقهاي سني كه اصل اطاعت را تبليغ كرده‌اند، همواره استثناء بر اين اصل قائل بودند. همه فقهاي سني اطاعت در كارهاي خلاف شرع را تجويز نكرده‌اند، غزالي مي‌گويد:
______________________________
(123). حكومت اسلامي از نظر ابن خلدون، پيشين، ص 94 به بعد (به اختصار).
ص: 88
ان طاعة الامام لا تجب علي الخلق الا اذا دعاهم الي موافقة الشرع (الرد علي الباطنيه، ص 108).
در مورد فرمانروايان ستمگر، غزالي معتقد است كه: «بهتر است از ايشان كناره‌گيري كرد و با آنان رفت‌وآمد نداشت.» «124» «أُولِي الْأَمْرِ مِنْكُمْ»، «به نظر بسياري از مفسرين سني، منظور از عبارت اولو الامر منكم، كه در آيه معروف «أَطِيعُوا اللَّهَ وَ أَطِيعُوا الرَّسُولَ وَ أُولِي الْأَمْرِ مِنْكُمْ» آمده، امرا و سلاطين و خلفاست، ولي بيشتر آنان مي‌افزايند كه منظور امرايي است كه برحق هستند.
... وقتي خدا با لحن جازمي اطاعت از كسي را لازم مي‌داند نمي‌توان قبول كرد كه آن‌كس از امرا و سلاطين جايز الخطا باشد.
به نظر شيعه اثني عشري و اسماعيليه، امام بايد معصوم باشد زيرا منظور از نصب امام آن است كه انصاف بدهد، عدل كند و دست ظالم را از ظلم كوتاه كند ... اگر امام جايز الخطا باشد، در آن صورت، امكان سركشي و عدم اطاعت از او پيش مي‌آيد و اين، مخالف فرمان طاعت است كه در آيه «أَطِيعُوا اللَّهَ وَ أَطِيعُوا الرَّسُولَ ...» آمده است ... اگر معصيتي از امام سر زد، مرتبه او از عوام نيز پست‌تر است، چه مسلما امام از عوام عاقلتر و دانايي او افزونتر است ... لذا امامت كسي كه از رعيتش دون‌تر باشد، قطعا باطل است ... خوارج درباره شخص امام، نظر جالبي دارند؛ به نظر ايشان، هركس از هر قبيله و نسب و موقعيت اجتماعي مي‌تواند امام شود، لذا خوارج خلافت قريش را قبول نكردند حتي معتقد بودند بهتر است كه خليفه غيرقريشي باشد، تا بتوان در صورت لزوم او را عزل كرد يا به قتل رسانيد ... به نظر خوارج، نصب امام، تابع مصلحت و نفع جامعه است و وجوب آن نيز در شرايط معيني، به حكم مصلحت جامعه است. به شرع ... امامت امام تا زماني معتبر است كه از جاده عدل خارج نشود. در صورت ظلم يا تخطي از احكام شرع، بايد او را كشت يا بركنار كرد ...» «125»
چون در اين بحث سخن از دموكراسي اسلامي به ميان آمد، ذكر اين نكته ضروري است كه رفتار سران اسلام با ملل مغلوب چندان مقرون به عدل و انصاف نبود، براي روشن شدن مطلب چند نمونه ذكر مي‌كنيم:

مفاد بعضي از عهدنامه‌ها

پس از آنكه مردم بعلبك تسليم شدند، امان‌نامه‌اي به شرح زير براي مردم شهر فرستادند:
به نام خدا، اين امان‌نامه‌اي است به فلان و فلان فرزند فلان و فلان و به مردم بعلبك از رومي و ايراني و عرب، براي جان و مال و كليساها و منازلشان در داخل و خارج شهر و براي آسيابهايشان. روميان مي‌توانند آزادانه رمه‌هاي خود را تا شعاع پانزده ميل بچرانند اما حق ندارند در هيچ آبادي سكونت گزينند، و چون ماه ربيع و جمادي الاول گذشت، مي‌توانند به هرجا كه مي‌خواهند بروند.
آنان كه اسلام بپذيرند در حقوق و تكاليفشان با ما يكسان خواهند بود. تنها بازرگانان مي‌توانند به هرجا و هرنقطه در داخل قلمرو ما بروند اما كساني كه
______________________________
(124). محمد غزالي، احياء علوم الدين، ج 2، ص 112.
(125). حكومت اسلامي از نظر ابن خلدون، پيشين، ص 98 به بعد (به اختصار).
ص: 89
بر مذهب خود باقي بمانند، بايستي جزيه و خراج بپردازند. «126»
مردم حمص به موجب قراردادي كه شرايط آن مشابه قرارداد دمشق بود، تسليم شدند.
برخي از آنان (مردم حمص) قبول كردند كه نفري يك دينار به اضافه مقداري غله براي هر جريب زمين، اعم از اينكه محصول خوب باشد يا بد، بپردازند و گروهي ديگر قرار گذاشتند كه ماليات آنها به نسبت محصول باشد؛ يعني در سالهايي كه كشت خوب باشد ماليات بيشتر و در سالهايي كه بد باشد، ماليات كمتر بپردازند.
كاتياني (از محققين) از متحد الشكل بودن مقررات عهدنامه‌ها حدس مي‌زند كه اصول كلي زير از طرف عمر براي درج در همه عهدنامه‌ها ابلاغ شده باشد:
1. اينكه مردم، حكومت عرب را به رسميت بشناسند.
2. مالياتي را كه قبلا مي‌پرداختند، بپردازند.
3. روش مميزي ماليات كه قبلا معمول بود، همچنان ادامه داشته باشد.
4. جان و مال و مذهب مردم تضمين شود.
5. هركس بخواهد ديار خود را ترك گويد آزاد باشد.
در اينكه تعليماتي از طرف خليفه صادر شده بود؛ مخصوصا درباره مواد شماره 1 و 4 و 5 ترديدي نيست، ولي درباره مواد شماره 2 و 3 به قطع نمي‌توان گفت كه جزو دستورهاي خليفه بوده است.» «127»
در مصر پس از تسليم اسكندريه، عهدنامه شامل 7 ماده به شرح زير بود:
1. تأديه باج، 2. متاركه جنگ براي مدت 11 ماه، 3. عقب‌نشيني روميان در طول اين مدت، 4. تسليم 150 تن از سپاهيان و 50 تن از مردم غيرسپاهي به عنوان گروگان، 5. متوقف ساختن كليه عمليات مخاصمت‌آميز درآينده، 6. حمايت كليسا، 7. مجاز شناختن يهوديان كه همچنان در اسكندريه باقي بمانند (يوحناي نيقوي، ص 193).
در عهدنامه به‌طور كلي اين شرايط ذكر شده است:
1. هريك از افراد ذكور قبطي ساليانه دو دينار ماليات سرانه خواهد پرداخت.
2. كودكان، پيران و زنان از اين ماليات معافند.
3. قبطيها بايد مسافرين مسلمان را تا سه روز مهمان بكنند.
4. نسبت به اراضي و اموال كليساهاي مردم، تعرضي نخواهد شد.
5. عربها مي‌توانند در هرنقطه كه مايل باشند ساخلو داير كنند.
6. مالكين اراضي بايد علاوه بر دو دينار ماليات سرانه به هر مسلمان سه اردب گندم، دو قسط روغن، دو قسط سركه و دو قسط عسل تحويل دهند (توجه شود كه گفته شده اين اجناس را مي‌بايست به هر مسلمان بپردازند نه اينكه هريك از مردم مصر مكلف به پرداخت آن باشند، يعني مقدار كل اين ماليات عبارت
______________________________
(126). احمد بلاذري. فتوح البلدان، ترجمه دكتر آذرتاش، ص 129.
(127). دانيل سي‌دنت، جزيه در اسلام، ترجمه دكتر محمد علي موحد، ص 101.
ص: 90
بود از مقادير اجناس مذكور ضرب در تعداد مسلمانان.)
7. مالكين مي‌بايستي براي هر «فدان» از اراضي غله‌خيز يك دينار به اضافه نصف اردب گندم و دو «ويبه» جو و يا براي هر جريب يك دينار نقد و سه اردب غله بپردازند.
8. براي هر مسلمان يك دست جامه بايد تحويل شود. «128»
طبق روايت بلاذري: «سيروس متعهد شد كه سيزده هزار دينار نقدينه به عنوان غرامت بپردازد.»
ناگفته نماند كه اعراب در سوريه پس از تسخير بيت المقدس به موجب ماده 4 يهوديان را موظف كردند كه بيت المقدس را ترك گويند، در حالي كه در اسكندريه يهوديان حق داشتند همچنان باقي بمانند. «129»

فتح اصفهان‌

پس از آنكه بين عبد اللّه، فرستاده و سردار عمر، و پاذوسپان، بدون جنگ و خونريزي صلح برقرار گرديد، اصفهان به تصرف اعراب درآمد. فرمان صلح و تسليم به شرح زير است: «به نام خداوند بخشنده مهربان، اين نوشته‌اي است از عبد اللّه به پاذوسپان و مردم اصفهان و اطراف آن، شما تا هنگامي كه جزيه مي‌دهيد در امان هستيد.
هر سال بايد به قدر توانايي خود، به زمامداري كه براي شهرتان تعيين مي‌شود، جزيه بپردازيد و از راهنمايي مسلمانان و اصلاح طريق آنها دريغ نداريد. هر مسلمان تازه‌واردي را يك روز و يك شب مهمان كنيد، مسلمانان پياده را سوار كنيد، بر مسلمانان مسلط نگرديد، به مسلمانان محبت كنيد و آنچه را بر عهده داريد بپردازيد. اگر چنين كنيد در امان هستيد. اما اگر چيزي را تغيير دهيد و يا اگر كسي از شما چيزي را تغيير داد و او را تسليم نداشتيد، در امان نخواهيد بود. و اگر كسي به مسلماني دشنام داد به او مي‌رسد آنچه شايد، و اگر كسي مسلماني را مضروب نمود، او را خواهيم كشت ... اعراب ... پس از فتح هر شهر مردم را در انتخاب سه چيز مخير مي‌كردند، يكي قبول اسلام و معافيت از پرداخت هرگونه مالياتي، دوم مهاجرت و ترك يار و ديار، سوم پرداخت ماليات ساليانه به عنوان جزيه. «130»
______________________________
(128). فتوح البلدان، پيشين، ص 215 و 221.
(129). از مفاد عهدنامه‌ها تا اينجا از: جزيه در اسلام، پيشين، ص 101 تا 124 خلاصه شده است.
(130). گنجينه اصفهان، تأليف آقاي هنرپرور ص 11 (به اختصار)
ص: 91